در ششصد و سی و پنجمین برنامه از سری برنامههای سینماتک خانه هنرمندان ایران مطرح شد:
«داگویل»؛ روایتی فلسفی از آزادی، خشونت و عصیان
علیرضا بهرامی (منتقد):
در «داگویل» دیوارهای فیزیکی به حداقل رسیدهاند، اما دیوارهای نمادین پر از لایههای پنهان هستند. سینما این فرصت را میدهد که درباره دغدغههای مشترک بشری فکر کنیم؛ درباره اینکه کدام کاراکتر چقدر شبیه قشری از جامعه ماست. این فیلم با همه تهدیدها و دوگانگیهای خیر و شر، تاریکی و روشنایی، راستی و خطا سر و کار دارد.
در ششصد و سی و پنجمین برنامه از سری برنامههای سینماتک خانه هنرمندان ایران که دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۴ برگزار شد، فیلم «داگویل» ساخته لارس فونتریه (۲۰۰۳) به نمایش درآمد. پس از نمایش این فیلم، نشست نقد و بررسی آن با حضور علیرضا بهرامی (منتقد سینما و روزنامهنگار) و با اجرای سامان بیات برگزار شد.
به گزارش اتاق خبر خانه هنرمندان ایران، این فیلم داستان دختر جوانی را روایت میکند که دختر یک گنگستر است و از دست پدرش میگریزد و به دهکده کوچک داگویل پناه میبرد. او تلاش میکند با اهالی دهکده ارتباط برقرار کند. مردم ابتدا رفتاری سرد با او دارند اما جوانی که او را یافته، به او کمک میکند تا مردم دهکده او را بپذیرند. با گذر زمان همه چیز تغییر میکند و روابط تازهای شکل میگیرد که سرنوشت دختر را به مسیری تلخ و پیچیده میکشاند. فونتریه برای ساخت این فیلم نامزد نخل طلای بهترین کارگردانی در جشنواره فیلم کن شد.
علیرضا بهرامی در این نشست گفت: این فیلم را به دو دلیل انتخاب کردم. اول به خاطر سینما؛ زیرا سالهاست سینما را برای لذتش دنبال میکنم و حتی بیش از بیست سال است که روی اینترنت درباره آن مطالعه میکنم. دوم به خاطر جامعه؛ زیرا میخواستم ببینم چقدر این فیلم شبیه جامعه ماست و جامعه شهری ما چقدر شبیه جامعه جهانی است. ما برای اثبات هر چیز به سند نیاز داریم؛ چه وقتی به مصاحبه کاری میرویم، چه وقتی به خواستگاری میرویم. این سندها بر اساس تعاریفی هستند که از جهان پیرامون خود میسازیم. حتی اشیای ساده هم زمانی که وارد زندگیمان میشوند، با نامگذاری به بخشی از فرهنگ ما تبدیل میشوند.
او با ذکر مثالی افزود: وقتی دستگاه ویدئو تازه آمده بود را به خاطر دارید؟ یک وسیله ساده پلاستیکی بود که وظیفهاش نمایش فیلم بود. مردم به آن اسم «نوار» دادند و تا زمانی که کارایی داشت، کاملاً کاربردی و محبوب بود. همین نامگذاریها بخشی از فرهیختگی فرهنگی ما را شکل میدهد.
بهرامی سپس این نگاه را به حوزه کتاب تعمیم داد و گفت: تفاوت کتاب با رادیو و کتاب صوتی این است که شما فرصت تخیل دارید. هر کتاب به اندازه هر خواننده میتواند تصویرسازی، صداگذاری، چهرهپردازی و طراحی لباس خاص خودش را داشته باشد.
این منتقد سینما ادامه داد: در فیلمی که دیدیم، دیوارهای فیزیکی به حداقل رسیدهاند، اما دیوارهای نمادین پر از لایههای پنهان هستند. سینما این فرصت را میدهد که درباره دغدغههای مشترک بشری فکر کنیم؛ درباره اینکه کدام کاراکتر چقدر شبیه قشری از جامعه ماست. این فیلم با همه تهدیدها و دوگانگیهای خیر و شر، تاریکی و روشنایی، راستی و خطا سر و کار دارد. اگر فرض کنیم شخصیت اصلی فیلم آغشته به عشق است، او نماد روشنفکری است؛ روشنفکری که آرزوها و جستوجوهایش را با وجود سختیها ادامه میدهد. این جامعه بسیار شبیه جامعه مدرن امروز ماست؛ جایی که باید هر روز ساعتها در رفتوآمد باشیم تا به محل کار برسیم و در نهایت بتوانیم رفاهی حداقلی داشته باشیم.
او افزود: فیلم نشان میدهد که رفاه مدرن در ظاهر آزادی میدهد، اما در عمل نظارت دائمی ایجاد میکند. کارت اعتباری که قرار بود آسایش بیاورد، گاهی تبدیل به ابزاری برای کنترل و حتی ابتذال سیاسی میشود. این فیلم نماد بردهداری مدرن را به چالش میکشد و در عین حال زیبایی و خواستنیبودن آزادی را نشان میدهد. شجاعت شخصیت اصلی در زیستنش ستودنی است. حتی خیانتهایی که در داستان رخ میدهد، نماد تعارض میان علم، روشنفکری و گرایشهای مذهبی است.
بهرامی با اشاره به نگاه فیلم به خشونت و روابط جنسیتی گفت: بهشت در این فیلم تصویری زشت دارد، اما همین زشتی باعث شکلگیری یک وضعیت روانی مهم میشود. شخصیت اصلی همیشه فوبیای این را دارد که علمی که به آن تکیه کرده، علیه خودش عمل کند. آقای جونیور نماد روشنفکری پرحرف است؛ کسی که مدام دیگران را جمع میکند و سخنرانی میکند. او در کلیسا در کنار کسانی مینشیند که ادعا میکنند متعالیاند و میتوانند به دیگران کمک کنند، اما در واقع خطرناکترین چهرههای داستاناند. جامعه زنان در فیلم نیز که قرار است شبانه “تنبیه” کنند، از نظر فیزیولوژیک فقط یک تفاوت با همان جامعه متجاوز دارد: جنسیت. در تجربههای زیستهشان، هیچ تفاوت ماهوی وجود ندارد. همین نشان میدهد که خشونت و استثمار جنسیتی ریشهدار و فراگیر است.
این منتقد سینما درباره صحنههای اثرگذار فیلم گفت:
چند سکانس فیلم واقعاً ناراحتکننده است، از جمله صحنه تجاوزها. لحظهای که کامیار سرش را از برزنت بیرون میآورد، یا صحنهای که شخصیت صلیبش را روی دوش میکشد و کاملاً نماد مسیح میشود، لحظات عمیق و دردناکی هستند. فیلم به روشنی عشق را قربانی سیاست میکند. شخصیت اصلی نابود میشود، اما همچنان مقاومت میکند و به او میگویند: «ملت ما هیچوقت در برابر تحریم تسلیم نمیشود.»
او ادامه داد: فیلم واقعیت جامعه را عریان نشان میدهد: دیوارها فرو میریزند، اما تنها صدای ارزشمند، موسیقی است. این همان جایی است که مفهوم سنتگرایی خاموش میشود و دنیای دیجیتال همه چیز را کنترل میکند. امروز ما در جهانی زندگی میکنیم که حتی برای یک انتقال پول کوچک باید به سیستم اقتصادی وصل شویم و همه چیزمان رصد شود. سکانس پایانی گریس با وجود همه شکستها، آن شهر را ترک میکند. فیلم میگوید ما گاهی از ترس چیزی که در بیرون است، حاضر میشویم وضعیتی به مراتب دهشتناکتر را تحمل کنیم. این پیام تکاندهندهای است: انسان مدرن ممکن است در زندان خودش بماند چون از آزادی میترسد.
بهرامی در پایان گفت: این اثر هنری پیشنهاد میدهد که تنها راه واقعی، عصیان است؛ اینکه ریشههای جامعه فاسد را قطع کنیم. اما همین هم ساده نیست، چون حتی عصیان در فیلم با خشونت و انتقام گره میخورد و شخصیت اصلی در نهایت روح خودش را از دست میدهد. از این زاویه فیلم شاعرانه است؛ سکانسهایش مثل شعر کار میکنند و هر کدام لایهای تازه را آشکار میسازند. نگاه فیلمساز پیچیده است، اما به مخاطب این امکان را میدهد که خودش معنا بسازد. مثل خواندن مثنوی مولاناست؛ اثری که لذت آن در کشف و شهود تدریجی است. فیلم فقط یک داستان نیست، بلکه پرسشی درباره بودن انسان است: چرا انسان بودن اینقدر سخت است؟ چرا همیشه پیچیدگی و توجیه را انتخاب میکنیم؟ این همان چیزی است که فیلم را از یک روایت ساده فراتر میبرد و به اثری فلسفی و اجتماعی تبدیل میکند.
دیدگاه خود را بنویسید