در ششصد و سی و هفتمین برنامه از سری برنامههای سینماتک خانه هنرمندان ایران مطرح شد:
«بوچکسیدی و ساندنسکید»؛ وداعی طنزآمیز با قهرمانان کلاسیک وسترن

جواد طوسی:
در «بوچکسیدی و ساندنسکید» با قهرمانهایی روبهروییم که دورانشان به سر آمده است. پل نیومن و رابرت ردفورد در نقش دو یاغی دوستداشتنی، در جهانی زندگی میکنند که دیگر جایی برای آنان ندارد. آنها میکوشند خود را با دنیای جدید سازگار کنند ــ حتی لباسهای شیک میپوشند و ساعت جیبی دارند ــ اما در نهایت در مییابند که نمیتوانند از گذشته خود جدا شوند. ویژگی برجسته فیلم جورج روی هیل، طنز و طنازی تلخ آن است. از همان آغاز، فیلم با پوزخند به سنتهای وسترن مینگرد. این دو قهرمان، در عین بذلهگویی و شوخطبعی، خوب میدانند که روزگارشان به پایان رسیده است. گفتوگوهای کنایهآمیز میان آنها، نوعی آگاهی تراژیک از سرنوشتشان را بازتاب میدهد.
جواد طوسی:
از همان آغاز، فیلم با پوزخند به سنتهای وسترن مینگرد. دو قهرمان، در عین بذلهگویی و شوخطبعی، خوب میدانند که روزگارشان به پایان رسیده است. گفتوگوهای کنایهآمیز میان آنها، نوعی آگاهی تراژیک از سرنوشتشان را بازتاب میدهد.

ششصد و سی و هفتمین برنامه از سری برنامههای سینماتک خانه هنرمندان ایران، دوشنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۴، به نمایش فیلم سینمایی «بوچکاسیدی و ساندنسکید» ساخته جورج روی هیل (۱۹۶۹) اختصاص داشت. پس از نمایش فیلم، نشست نقد و بررسی آن با حضور جواد طوسی (منتقد سینما) و اجرای سامان بیات برگزار شد.
به گزارش اتاق خبر خانه هنرمندان ایران، جواد طوسی در این نشست گفت: اگر بخواهیم به این فیلم از منظر ژانر وسترن نگاه کنیم، باید بگوییم با اثری نامتعارف مواجهیم؛ فیلمی که با دگرگون کردن شخصیت قهرمان، افزودن طنز و حتی استفاده متفاوت از موسیقی، نوعی وسترن ضدمدرن را شکل میدهد. پیش از آنکه به تحلیل خود فیلم بپردازم، بهتر است نگاهی کلی به تاریخ و سیر تحول ژانر وسترن داشته باشیم. وسترن یکی از کهنترین و معتبرترین ژانرهای سینمای آمریکاست؛ ژانری که هویت و تشخص تاریخی خود را از جامعه آمریکایی گرفته و همواره بستری برای بازنمایی ارزشهای آن جامعه بوده است. البته این محبوبیت، در گذر زمان با افولی ناگزیر نیز همراه شده است.
او ادامه داد: اگر به آغاز این ژانر برگردیم، فیلم «سرقت بزرگ قطار» ساخته ادوین اس. پورتر در سال ۱۹۰۳ را میتوان نقطه آغازین وسترن دانست. در آن فیلم کوتاهِ حدود ۱۵ تا ۲۰ دقیقهای، مهمترین عنصر حرکت و ریتم تند روایت است؛ ریتمی که مخاطب را به درون موقعیت میکشد و او را درگیر ماجرا میکند. در این فیلم، شکل اولیه قصهپردازی سینمایی و نوعی شمایلنگاری قهرمانانه شکل میگیرد که در آینده به مؤلفه اصلی ژانر وسترن تبدیل میشود. اگر بخواهیم ویژگیهای بنیادی این ژانر را خلاصه کنیم، سه گروه اصلی در آن وجود دارند: یاغیها،اهالی شهر یا افراد متمدن و قهرمانهایی که در میانه این دو جهان قرار دارند (یعنی نه تماماً یاغیاند و نه اهل مدنیت) این سه گروه را تشکیل میدهند. این قهرمانان معمولاً ناگهان در موقعیتی بحرانی ظاهر میشوند، مأموریت خود را انجام میدهند و دوباره به انزوای خود باز میگردند. نمونه کلاسیک چنین شخصیتی را میتوان در فیلم «شِین» ساخته جورج استیونز دید.
این منتقد سینما در ادامه بیان کرد: اگر از میان فیلمسازان شاخص این ژانر نام ببریم، بدون تردید جان فورد جایگاه ویژهای دارد. سهگانه مشهور او ــ شامل فیلمهای «دلیجان»، «جویندگان» و «مردی که لیبرتی والانس را کُشت» مسیر تاریخی تحول قهرمان وسترن را ترسیم میکند. در «دلیجان» (اواخر دهه ۳۰)، قهرمان هنوز چهرهای کلاسیک و آرمانگرایانه دارد؛ انسانی است که ناخواسته وارد بحران میشود، از خودگذشتگی میکند و در پایان به تنهاییاش بازمیگردد. اما در «جویندگان» (۱۹۵۶)، قهرمان جان فورد دیگر بیعیب نیست. او انسانی خاکستری است که در سفری ادیسهوار برای نجات خانواده برادرش میرود، ولی در پایان، جامعه او را نمیپذیرد. صحنه پایانی فیلم ــ آنجا که درِ کلبه بر روی جان وین بسته میشود و او دوباره به بیابان بازمیگردد ــ بهواقع یک کلاس درس میزانسن است؛ تصویری نمادین از پایان دوران قهرمان کلاسیک وسترن. در نهایت، در «مردی که لیبرتی والانس را کشت»، قهرمان به بایگانی تاریخ میپیوندد. تمدن با قطار وارد میشود، و اسطوره قهرمان تنها در خاطرهها زنده میماند. این فیلم، وداع باشکوه جان فورد با مفهوم قهرمان در وسترن است.
طوسی در ادامه صحبتهایش گفت: اگر این مسیر تاریخی را معیار قرار دهیم و با فیلم «بوچکسیدی و ساندنسکید» مقایسه کنیم، درمییابیم که در اینجا نیز با قهرمانهایی روبهروییم که دورانشان به سر آمده است. پل نیومن و رابرت ردفورد در نقش دو یاغی دوستداشتنی، در جهانی زندگی میکنند که دیگر جایی برای آنان ندارد. آنها میکوشند خود را با دنیای جدید سازگار کنند ــ حتی لباسهای شیک میپوشند و ساعت جیبی دارند ــ اما در نهایت در مییابند که نمیتوانند از گذشته خود جدا شوند. ویژگی برجسته فیلم جورج روی هیل، طنز و طنازی تلخ آن است. از همان آغاز، فیلم با پوزخند به سنتهای وسترن مینگرد. این دو قهرمان، در عین بذلهگویی و شوخطبعی، خوب میدانند که روزگارشان به پایان رسیده است. گفتوگوهای کنایهآمیز میان آنها، نوعی آگاهی تراژیک از سرنوشتشان را بازتاب میدهد.
او افزود: اگر بخواهیم فیلم را در ادامه وسترنهای متأخر دهه ۶۰ ببینیم، باید آن را در کنار آثاری چون «ماجرای نیمروز»، «گروه خشن» ساخته سام پکینپا و «پت گرت و بیلی د کید» قرار دهیم؛ آثاری که همگی به نوعی پایان دوران قهرمانان سنتی غرب وحشی را روایت میکنند. از اواخر دهه ۶۰ میلادی، وسترن کلاسیک به تدریج جای خود را به وسترنهای ضدقهرمان و نئووسترن داد.
با این حال، هنوز هم این ژانر بهسبب زیباییشناسی تصویری، ریتم پرتحرک و شمایلنگاری خاص قهرمانانش جذابیت خود را حفظ کرده است. تماشای فیلمهای جان فورد یا آثار شاخص دیگر این گونه، حتی امروز نیز ما را به دنیایی از نوستالژی، قهرمانی و معنا میبرد.
این منتقد سینما در ادامه بیان کرد: فیلمهایی چون بوچکاسیدی و ساندنسکید به ما یادآوری میکنند که هرچند دوران قهرمانان کلاسیک به پایان رسیده، اما اسطوره آنها هنوز در حافظه ما زنده است؛ همچنان که خود ژانر وسترن، با همه پوستاندازیهایش، هنوز برای مخاطب معنا و جاذبه دارد.
دیدگاه خود را بنویسید