چهل و دومین برنامه پژوهش و خلق اثر هنری با عنوان «فلسفه/ درمان/ هنر- روایتگری و جستجوی حقیقت» جمعه ۵ شهریور در اینستاگرام خانه هنرمندان ایران برگزار شد. در این برنامه شیوا بیرانوند به گفتوگو با دکتر محمود مقدسی، دکترای فلسفه، روانکاو و مدرس دانشگاه پرداخت.
مقدسی در بخش اول سخنان خود درباره تعریف روایت کردن گفت: روایت کردن یعنی تصویری یا خبری را از تجربهای یا مجموعهای از رویدادها ارائه کردن. عدهای گفتهاند توان روایتگری از زمانی شروع میشود که کودک میتواند یک فعل را در انتهای مجموعهای از کلمات بگذارد و این اتفاق از سه یا چهار سالگی رخ میدهد. اما روایت کردن صرفاً با کلمه و جمله نیست. روایت میتواند با حرکات بدن یا حتی با غیاب یا حضور در جایی باشد. روایت کردن میتواند با حالت چهره باشد و اخم کردن، لبخند زدن، شگفتزده شدن و هر کدام اینها یک نوع روایت است.
مقدسی ادامه داد: روایتها مجموعهای از رویدادها را بر اساس یک معنا کنار هم قرار میدهند و سعی میکنند یک کل منسجم بسازند. اینکه برای چه کسی روایت میکنیم نیز اهمیت دارد و مخاطب تعیین میکند که ما چه بگوییم و ما روایتی را میگوییم که حدس میزنیم شنونده با آن همدل باشد. ما بر اساس روایت گستردهتری که درباره زندگی داریم رویدادها را تفسیر کرده و آنها را روایت میکنیم. ما معمولا سعی میکنیم روایتمان با روایت دیگران نزدیک باشد و تفاوت زیادی نداشته باشد، پس روایتهای ما از معنایی که به اتفاقات میدهیم، از مخاطب روایت، از روایتهای کلان ما درباره خودمان و زندگی، از روایتهای دیگران درباره آن موقعیت یا موضوعی که روایت میکنیم، از فرهنگی که در آن زندگی میکنیم و… اثر میپذیرد. میتوان از مجموعه معینی از رویدادها روایتهای مختلفی گفت که به دنبال انسجام و نظم خاصی هستند، برای اینکه جهان را به ما بفهمانند و از طریق آنها بتوانیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم و بتوانیم بفهمیم که چه کار باید بکنیم. روایتها به ما کمک میکند که بفهمیم و بدانیم چه تصمیمی باید برای آینده بگیریم.
او با ذکر مثالهایی از اتاق درمان و روایتهای مختلف مراجعهکنندگان گفت: ما معمولا سعی میکنیم روایتمان با روایت دیگران نزدیک باشد و تفاوت زیادی نداشته باشد. یک اتفاق را بر اساس آن روایت مسلط تفسیر میکنیم و این روایت مشاهده گری ما را هم تحت تاثیر قرار میدهد. چیزهایی که مطابق روایت ما نیستند را اصلا نمیبینیم و به این ترتیب روایت ما مدام تقویت میشود و دامنه پیدا میکند. ما در نهایت دسترسی به حقیقت نداریم و با روایتهایی از حقیقت رو به رو هستیم که بعضی از این روایتها ما را بیمار میکنند.
شیوا بیرانوند نیز با اشاره به خلاقیت در روایتگری و تفسیر گفت: این شاخ و برگ دادن به واقعیت خود میتواند باعث رنج باشد. از سوی دیگر نوعی روایتگری وجود دارد که شفابخش و باعث آرامش است. بنابراین روایتگری لزوماً شفابخش نیست و منجر به حال خوب نمیشود، اما درعینحال پتانسیلهایی دارد که اگر آن را در نظر نگیریم درگیر کلان روایتها یا روایتهای کهن پیشین میشویم.
پس از آن مقدسی در پاسخ به سوال بیرانوند درباره مفهوم دوست داشتن خود گفت: یکی از نگاههایی که ما میتوانیم به زندگی داشته باشیم این است که زندگی یک داستان است و ما راوی این داستان هستیم. حالا ما میتوانیم داستانی را بگوییم که در آن خودمان قهرمان و شخصیت اصلی داستان هستیم و یا داستانی را بگوییم که در آن دیگران شخصیت اصلی هستند. خودت را دوست بدار آنجا معنی میدهد که قهرمان داستان خودت باش و این قهرمان را ارزشمند بدان. او را قهرمان یک زندگی بگذار که در آن اجزای مختلفی وجود دارد. در صورتی که من اگر خودم را دوست نداشته باشم ممکن است یک شخصیت حاشیهای در یک تراژدی باشم که آمده است رنج بکشد، قربانی باشد و از دنیا برود.
او درباره نیاز به روایتگری گفت: عدهای گفتهاند نیاز به روایتگری یک نیاز ذاتی است، یعنی نیازی است که دلیل نمیخواهد. ما روایت میکنیم چون موجود روایت کننده یا حیوان قصهگو هستیم. ما روایت میکنیم تا تجربههای پراکنده خود را بفهمیم و پراکندگی رویدادهای بیربط را به هم وصل کنیم. ما روایت میکنیم تا انسجام روانی و ارتباط خود را با واقعیت حفظ کنیم. ما روایت میکنیم تا تنها نمانیم و با آدمها ارتباط برقرار کنیم. روایت خود را میگوییم تا از طریق آن کسانی که جهان را مثل ما میبینند پیدا کنیم و وقتی این آشنایان را پیدا کنیم از تنهایی خلاص میشویم. روایت میکنیم تا بار عاطفی تجربهای را زمین بگذاریم. روایت میکنیم تا امید داشته باشیم و از روزهای ترسناک و وحشتناک بگذریم. برای دیگری روایت میکنیم تا بخشهای خالی روایت ما را نشانمان بدهد و آن حفرهها را پر کند.
پس از آن بیرانوند درباره مفهوم سرگشتگی و غیاب روایت گفت: ما با بمباران روایتهایی روبهرو هستیم که میخواهند مستند بنمایند و این باعث سرگشتگی میشود. در این اشباع روایتها جای خالی برای سکوت و برای خودمان پیدا نمیکنیم. این میتواند ورودی به ساحت فلسفه باشد و تصمیم بگیریم دمی سکوت کنیم و مشاهدهگر باشیم، شاید پذیرش این سرگردانی بتواند کمک کند به روایت وجودی خودمان نزدیک شویم.
مقدسی هم در ادامه این مسئله گفت: رسیدن سریع پاسخ به نفع ما نیست. آنچه در کلاس فلسفه و در اتاق درمان تجربه کردم این است که به پاسخ سریع رسیدن باعث ندیدن واقعیت و حذف بخشهای زیادی از واقعیت است. والدین و معلمان نمیتوانند ندانستن بچه را تحمل کنند و خیلی سریع پاسخ را به او میدهند، بنابراین خیلی چیزها بیرون میماند. در صورتی که اگر تحمل کنیم بچه بدون پاسخ بماند و تلاش کند خودش پاسخ را پیدا کند، او میتواند به جای یک مشاهده چندین مشاهده بکند و وقتی مشاهداتش بیشتر شود جهانش بزرگتر میشود و با امکان روایتهای بدیل آشنا میشود. همیشه پاسخ سریع پیدا کردن و توصیف سطحی کردن از موقعیتها و رسیدن به یک روایت ساده اما منسجم به نفع ما نیست و حقیقت را به ما نشان نمیدهد. گاهی اوقات دیر پاسخ پیدا کردن و توصیف چند لایه کردن میتواند ما را به حقیقت نزدیکتر کند و همین به سلامت روان و کسب هویت ما کمک میکند. در نتیجه گاهی اوقات شکستن روایتها علیرغم دردی که دارد، آن اتفاقی است که باید برای ما بیفتد و بعد ذهنی ساخته شود که توان روایتگری تازه دارد و میتواند قصه تازه بگوید. آنجا سفر تازه ما به سمت یک روایت تازه از خودمان و جهان شروع میشود و من فکر میکنم فلسفه و هنر جاهایی هستند که این سفر را برای ما رقم میزنند.