نشست «پدیدارشناسی هنر ایران» برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، در ادامه مجموعه نشستهای «پژوهش و خلق اثر هنری» که بهصورت زنده در صفحه اینستاگرام خانه هنرمندان ایران برگزار میشود، جمعه ۲۳ آبان نشست «پدیدارشناسی هنر ایران» برگزار شد. پرویز ضیاشهابی و باوند بهپور مهمانان این برنامه بودند و شیوا بیرانوند مدیریت نشست را بر عهده داشت.
پرسش از نسبت فسلفه و هنر یک پرسش فلسفیست
در ابتدای برنامه ضیاشهابی گفت: این پرسش که فلسفه چیست خود یک پرسش فلسفی است و نخست باید معلوم کرد که این سوال را از چه کسی پرسید. اگر پاسخ بدهیم از فیلسوف، در ادامه باید دید چگونه میتوان فیلسوف را مشخص کرد و جدا کردن حساب فیلسوف از نافیلسوف کار دشواری است. پس شاید بهتر باشد از لفظ فلسفه بپرسیم. این لفظ از زبان یونانی به زبانهای دیگر راه یافته است. در زبان یونانی فیلسوف کسی است که دانایی را دوست دارد؛ دوست داشتن به معنای درصدد دانایی برآمدن است، یعنی کسی که میکوشد به دانایی اما ادعای دانایی ندارد. این دانایی با دانایی در علوم جزیی و خاص متفاوت است.
وی سپس به تفاوت میان فلسفه و حکمت و تفکر اشاره کرد و ادامه داد: فسلفه را هم حکمت خواندهاند اما این جدا از آن معناییست که خداوند را هم حکیم میدانند. برخی بزرگان مثل سنایی از حکمت یونانی و حکمت ایمانی میگویند تا تفاوت را روشن کنند. در اینجا منظور از ایمان، ایمان به عالم غیب است. اگر در دل هر ذرهای بتوانیم کل مطلق را ببینیم این تفکر است که تفکر عرفانی به حساب میآید. تفکر در معنای فلسفی یعنی چیدن صغری و کبری بصورت منطقی و استنباط نتیجه. این هم نوعی از تفکر است. خداوند میگوید یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است. این تفکر، تفکر در امور جزیی نیست بلکه تفکر در سراسر عالم و آدم که آفریده و جلوه خداوند است. تفکر در عرف و اصطلاح متفکرانی مثل هایدگر یعنی فراتر رفتن از فلسفه در معنای مابعدالطبیعه؛ تفکری که انسان به آن از هر چیز دیگری نیازمندتر است اما هنوز به آن نپرداخته است. هایدگر میگوید ما هنوز تفکر نمیکنیم یعنی هنوز به آن تفکری که در فلسفه متافیزیک که تاکنون رواج داشته قانعیم.
این محقق و مدرس فلسفه در پاسخ به سوال بیرانوند درباره نسبت فلسفه با هنر گفت: این هم یک پرسش فلسفی است که پرداختن به آن پای زیباییشناسی و فلسفه هنر را به میان میکشد؛ اما هنرمندان خود متعهد به طرح این پرسش بهصورت منسجم و مستدل نیستند؛ هنرمندان کمتر به این پرسش میپردازند که هنر چیست بلکه به قول هایدگر حقیقت را در کار هنری مینشانند یا مینمایند. همسایگی شاعری و تفکر در عین جدا بودن این دو مطلبی در خور تامل است. به تحقق رساندن حقیقت به وجه هنری حاصل نبوغ یا استعداد خدادادی است و هر کسی نمیتواند به معنای دقیق کلمه شاعر شود. اگر کسانی همچون مولانا و حافظ و خاقانی و فردوسی این استعداد خداداد را داشتهاند با پرورش آن و مجهز شدن به تکنیک، به این جایگاه بلند میرسند که حالا رسیدهاند. اما هیچکس دیگری نمیتواند به این مرتبه برسد. هنرمند بزرگ بیبدیل است.
ضیاشهابی اضافه کرد: آنچه در جلوه و بیان در میآید آنگونه که در دل انسان تاثیر میگذارد و در باطن رسوخ میکند و به طرز محسوس حقایق عالی و متعالی را به جلوه در میآورد، در هنر به طریقی میسر میشود و در تفکر فلسفی به طریقی دیگر. در تفکر فلسفی بحث و استدلال منسجم و سیستماتیک است که اهمیت پیدا میکند. آنچه از ابداع یا خلق هنری مایه میگیرد، گرچه از نهاد هنرمند برمیخیزد اما برای آن نمیتوان ضابطه تعیین کرد. غالبا کسانی که در مساله نبوغ به وجه فلسفی بحث کردهاند مثل کانت، متذکر این مساله شدهاند. نه فقط در زبان فارسی بلکه در زبانهای اروپایی هم آن معنایی که از لفظ هنر میفهمیم، بالنسبه امری جدید و تازه است و از اواسط قرن هجدهم میلادی است که این معنا از لفظ هنر به ذهن متبادر میشود.
وی در پایان گفت: پیش از آن در زبان فارسی هنر به معنای مردانگی بود و همچنین در مقابل عیب بکار رفته است. در زبان یونانی هم از لفظ تخنه استفاده میکردند که نوعی دانستن بوده که در مرتبهای پایینتر از اپیستمه و بالاتر از تجربه قرار میگرفته است. لفظ آرت به هنرهای آزاد هفتگانه اشاره داشت یعنی فنونی که مردمی باید کسب کنند که آزادند و دارای حقوق مدنی و برتر از بردگان قرار میگیرند و برتر از کسانی که تمام زندگیشان جان کندن بوده و فرصت و فراغت پرداختن به امور بالاتر را ندارند. این هنرهای هفتگانه عبارت بوده از گراماتیک و رتوریک و دیالکتیک یا صرف و نحو، خطابه و بلاغت و منطق. پس از آن یک نظام چهارتایی از علوم شامل حساب و هندسه و موسیقی و هیات بوده که جمع آنها میشود هنرهای هفتگانه. وقتی اینها را یاد میگرفتند در دانشکده الهیات یا حقوق مشغول تحصیل میشدند. معنایی که ما از هنر میفهمیم، که در زبان فارسی ابتدا میگفتند صنایع مستظرفه، جدید است.
پدیدارشناسی و درونگرایی فرهنگ ایرانی
سخنران دوم این برنامه باوند بهپور در ابتدای صحبتهایش گفت: تلقیهای مختلفی از واژه پدیدارشناسی وجود دارد اما در بحث امروز منظور اینست که ما به یک پدیده رو میکنیم نه به یک حقیقت. با بررسی پایاننامههای دانشگاهی میبینیم غالب پایاننامههای رشته پژوهش هنر وقتی میخواهند رویکرد علمی یا فلسفی داشته باشند از دو مسیر میروند؛ یا از مسیر پدیدارشناسی یا از مسیر نشانهشناسی. در واقع با اضافه کردن این دو کلمه به عنوان پایاننامه خیالشان راحت میشود که دارند یک مسیر علمی را طی میکنند. برای من این میزان توجه به این دو رویکرد در هنر ایران جای سوال بود. از نظر ایدئولوژیک چنین رویکردی سنخیت زیادی با شرایط ما ندارد و این سوال پیش میآید که پدیدارشناسی چه نسبتی با فرهنگ ما دارد؟
وی ادامه داد: مثلا اگر تفکر کانتی مورد توجه آکادمی ما قرار بگیرد میتوان گفت چنین تفکری به کمک متافیزیک میآید و ما هم در یک فرهنگ معناگرا زندگی میکنیم. ولی چرا اگزیستانسیالیسم مورد چنین اقبالی قرار میگیرد؟ فراموش نکنیم که وزن مباحث علمی و تئوریک در ایران با سایر نقاط جهان یکسان نیست؛ در ایران ممکن است یک فیلسوف درجه دو اروپایی بسیار مورد توجه قرار بگیرد و آثار یک فیلسوف درجه یک اصلا ترجمه نشود. در واقع بر اساس نیازهای داخلی است که چنین اتفاقی میافتد نه بر اساس روند امور در غرب. ضمن اینکه پدیدارشناسی آنچنان موضوع سیاسی و ایدئولوژیکی نیست و بیشتر یک مفهوم فلسفی است.
این پژوهشگر هنر اضافه کرد: شاید یکی از دلایل مورد توجه قرار گرفتن پدیدارشناسی این باشد که اندیشیدن با واسطه را مجاز میکند؛ وقتی میگوییم پدیدار یعنی چیزی که ظهور میکند ولی لزوما حقیقت یا واقعیت ندارد. در تفکری فلسفی که خیلی برونگرا و تجربهگرا باشد، توهمات واقعیت ندارند و چیزی که با جهان بیرون قابل سنجش نباشد امر موهوم دانسته میشود. ولی پدیدارشناسی حتی تصورات را هم بهعنوان موضوع تفکر به رسمیت میشناسد، بدون اینکه فرض کرده باشد که هر تصوری واقعیت عینی دارد. به این ترتیب اندیشیدن به این مجاز است که اگر چیزی حس میکنم، به چه دلیلی آنرا حس میکنم؟ شاید بتوان گفت به این ترتیب احساسات را هم وارد فلسفه میکند.
بهپور ادامه داد: رویکرد انتقادی هایدگر نسبت به مدرنیته برای ما جالب بوده است چون کشورهایی مانند ایران بیش از کشورهای غربی فشار ناشی از مدرنیته را تحمل میکنند؛ غرب چنین چیزی را ساخته و کنترل آن را نیز تا حدودی در اختیار خود دارد و میتوان گفت سرریز موتور متحرکه مدرنیته در خود غرب است و اگر کالایی تولید میکنند سود آن نیز نصیب خودشان میشود. ما و کشورهای مانند ایران مدرنیته را اینگونه تجربه کردهایم که مدرنیته معادل از دست رفتن منابع طبیعی و گرانتر و بیدلیل خریدن محصولات جاهای دیگر بوده است؛ معنای مدرنیته از دست دادن شغل خودمان و کار کردن برای دیگران بوده است؛ در زمینه هنر معنای مدرنیته از حیز انتفاع ساقط شدن محور مختصات زیباییشناسی در فرهنگ خودمان و مطرح شدن جای دیگر و معیارهای دیگران بوده است. این تجربه شبیه تجربه اروپاییها یا آمریکاییها نیست چون آنها از این ماجرا منتفع شدهاند و علاوه بر آن از ابزارهایی که ساختهاند استفاده کردهاند. بنابراین اگر فیلسوفی بیاید و این مدرنیته را نقد کند مورد استقبال ما قرار میگیرد.
وی افزود: اما اینکه به پدیده اعتبار بدهیم و پدیدار را به رسمیت بشناسیم چه نسبتی با وضعیتمان و هنر اینجا دارد؟ درونگرایی هنر و فرهنگ ایران و اندیشه ایران چیزیست که مورد توافق است. چه از نظر فرمی و چه از وجه معنوی. این متناسب با شیوههایی از فکر کردن در فلسفه نیز است؛ در فلسفه هم رویکردهایی وجود دارند که بیشتر برونگرا هستند و به جهان بیرون توجه میکنند و هم رویکردهایی درونگرا. در جریان مدرنیته از قرن ۱۸ و ۱۹ تا قرن بیستم به نظر میرسد به مرور موضع متافیزیسینها ضعیفتر شده و موضع آنهایی که بر تجربه تکیه میکنند قویتر شده است. یعنی قدرت فلسفه تجربی بیشتر شده است و این با پیشرفت علم و سلطه تکنولوژی با اتکا به علم نیز نسبت دارد. پس حیطههایی که علم فتح کرده به مرور از دست فلسفه خارج شده است. مثلا وقتی روانشناسی یا جامعهشناسی و فیزیک درباره یک موضوع بهصورت علمی و دقیق و صحیح و با اتکا به تجربیات نظر میدهند، گویی دیگر لازم نیست که فیلسوف درباره آن نظر بدهد. وقتی تلسکوپ میتواند نشان بدهد که کدام سیاره به دور کدام ستاره میچرخد دیگر لازم نیست نگاه کنیم که به نظر ابوعلی سینا آیا زمین به دور خورشید میچرخد یا برعکس.
بهپور ادامه داد: به نظر میآید این مدرنیته همانطور که با صنعت نسبت دارد، با برونگرایی و برونگرایی فلسفی و سکولاریسم و اسطورهزدایی از جهان و.. هم نسبت دارد. به این ترتیب به نظر میرسد شما دیگر سوالات خود را از دانشمندان میپرسید نه از فیلسوفان. در همه نقاط دنیا این چرخش از فلسفه به علم و از اندیشه به تجربه و از اسطوره به تاریخ برای خیلیها گران آمده و برای فرهنگهایی مثل فرهنگ ما بیشتر گران آمده است. چون برای کسی که کل وجود و تمدن و فرهنگش را بر اساس درونگرایی تعریف میکند، خوشایند نیست بشنود که درون دیگر اعتباری ندارد و معیار همه چیز بیرون است. انگار آنهایی که عقب میافتند دیگر حتی حق فکر کردن هم ندارند و این چیز ترسناکی است و انسانیت را زیر سوال میبرد.
این پژوهشگر هنر در پایان گفت: به نظر میرسد پدیدارشناسی میتواند برای این شیوه تصور دردناک، آلترناتیوی ارائه دهد؛ بدون اینکه بازگشتی به شیوههای تفکر پیشامدرن داشته باشد. کسانی مثل هایدگر یا دریدا مثل کانت نیستند ولی باز میتوانند شأنی به فلسفه ببخشند و شما میتوانید برای تصور خودتان شأنی قائل شوید و حس میکنید که همواره در حال بررسی پدیدارها هستید. شاید به حقیقت چیزها دسترسی نداشته باشیم و خود واقعیت را هم از طریق پدیدارها درک کنیم، اما درون دوباره مهم میشود. هرچند کسی مانند دریدا با هر سیستمی که درون داشته باشد مخالف است اما به هر حال برای کسی که با سرمای تجربهگرایی و جهانبینی معطوف به برونگرایی مشکل دارد، پدیدارشناسی همچون یک مأمن است. پدیدارشناسی در حیطه هنر هم یکسری ابزار فراهم میکند برای حرف زدن راجع به چیزهایی که بدون این ابزارها، اساسا مجبوریم راجع به آنها سکوت کنیم. در پدیدارشناسی آنچه حس میکنید هم یک پدیدار است مثل دیگر پدیدارها که میشود راجع به آن صحبت کرد.