در چهارصد و چهل و هفتمین برنامه سینماتک خانه هنرمندان، دوشنبه ۱۵ مهر فیلم «ویتنیل و من» به کارگردانی بروس رابینسون در سالن استاد ناصری به روی پرده رفت. در ادامه نیز نشست نقد و بررسی فیلم با حضور امیر پوریا و سامان بیات برگزار شد.
پوریا در ابتدای این نشست گفت: فیلم «ویتنیل و من» به طرز عجیبی متعلق به فرهنگ بریتانیاست و بسیاری از نکات آن غیرقابل ترجمه است؛ نه فقط به لحاظ زبانی، بلکه از نظر فرهنگی. اما در عین حال برای ما در ایران نیز بهشدت قابل درک است. با توجه به نوع زندگیها و دغدغهها و تنبلیهایی که تکرار شده و تکرار شونده است. یکی از مسائلی که فیلم را انگلیسی میکند، طعنه کلامیست؛ همانطور که در فیلم هم میبینیم آدمها در جواب همدیگر یا برای توجیه خودشان، نکاتی را مطرح میکنند که با یک ارجاع قابل درک است و ما در زیرنویس فیلم متوجه آن نمیشویم. بخشی از این صحبتها حاوی اشارات فرهنگیست.
وی ادامه داد: مثلا در جایی از فیلم که راجع به نوع پول در آوردن صحبت میکنند، «ویتنیل» به شخصیت «من» میگوید «جان گیلگاد که هیچوقت درگیر چنین بیزینسی نبوده که تو میخواهی مشغول آن شوی». و بعد میگوید که «چرا گیلگاد اصلا بازنشسته نمیشود؟» جان گیلگاد بازیگر فیلم «قتل در قطار سریعالسیر شرق» محصول سال ۱۹۷۴، یک شکسپیرین بود که سالها مقاومت کرد وارد سینما نشود و وقتی پا به این عرصه گذاشت نقشهای مهم زیادی به او داده شد. صحبت «ویتنیل» اشارهایست به قدمت بازیگران بزرگ انگلیسی است که هر چقدر هم پیر شوند باز هم نقشهای اول برای آنها وجود دارد و بازیگران جوان بیکار میمانند. مثل وضعیتی که در ایران شاهدش هستیم و فارغالتحصیلان دانشکدهها و مدارس بازیگری معتقدند آنها باید روی صحنه بازی کنند و از ادامه بازی بازیگران مسنتر شکایت دارند.
این منتقد سینمایی اضافه کرد: یا صحبتهای ظاهرا بیمعنای شخصیت فروشنده مواد مخدر که آنها را به دوستش ارجاع میدهد، در عین حال صحبتهایی جدی و اساسیاند. از جمله ادای دینِ بروس رابینسون به دهه ۱۹۶۰ که در دیالوگ پایانی میگوید «بهترین دهه قرن دارد تمام میشود» و همزمان مواد مخدری که مصرف میکند هم گویی بخشی از خصلت دهه ۶۰ است. بعضی از طعنههای فیلم در عین سادگی، غیرقابل ترجمهاند؛ مثلا در جایی از فیلم که شخصیت «من» در جاده بارانی از خواب بیدار میشود و از «ویتنیل» میپرسد «رسیدیم؟» و او هم پاسخ میدهد «نه هنوز اینجاییم»، که آنجا هم معلوم نیست کجای یک بیابان است.
پوریا ادامه داد: طعنههایی که از آن صحبت میکنیم، به وضعیت این دو شخصیت بهعنوان بازیگر ربط دارد؛ «ویتنیل» در وضعیتهای متعددی قرار میگیرد که شخصیت «من» را در موقعیتی قرار میدهد که با دروغهای خلقالساعهاش همراهی کند. مثلا در صحنهای که فردی میخواهد آنها را در کافه کتک بزند، «ویتنیل» ناگهان به دروغ از وضعیت قلبی و باردار بودن زنش میگوید و در عمل، این یک اتود بازیگری برای نجات خودشان است. این همان آدمی است که آنهمه ادعا دارد و مدام از جامعه گلایه دارد که استعدادهایش را نادیده گرفته است. چنین وضعیتی در فیلم زیاد تکرار میشود و اساسا میتوان فیلم را یکبار از ابتدا تا انتها را با توجه به واکنشهای پل مکگان نسبت به دروغهای «ویتنیل» تماشا کرد. خودِ شخصیت «من» هم گاهی دروغهای بزرگ و ناشیانه میگوید. در حالیکه دروغهای «ویتنیل» در لحظه و خلقالساعه و برای ما در ایران قابل درک است. برای نمونه آنها به کلبه «عمو مانتی» میروند و در شمال غربی انگلستان و در مکانی روستایی ساکن میشوند، اما در تماس تلفنی با کارگزارش به دروغ میگوید در منطقهای شیک و گرانقیمت ساکن است. مشابه چنین دروغهایی در میان ما ایرانیان نیز رواج دارد.
این مدرس سینما افزود: وضعیت زیستی این دو شخصیت که از ابتدا بهعنوان عاشقان بازیگری و بیکار تصویر میشوند نیز مشابهاتی در ایران دارد. هرچند این وضعیت در تکتک کنشهای این دو نفر و در روایت نقش مستقیمی ندارد و گاهی برای شوخی مورد ارجاع قرار میگیرد. مثلا «ویتنیل» اسم بازیگران را برای خود انتخاب میکند، چون فکر میکند مشکل از اسمش بوده که نتوانسته بازیگر شود. مشابه چنین چیزی را باز هم در ایران میتوانیم پیدا کنیم. سبک زندگی بهمریخته آنها را هم که در فیلم میبینیم و در ایران نیز فراوان دیدهایم که چنان شخصیتهایی از این سبک زندگی لذت میبرند. مدل لباس پوشیدن «لبوفسکی» با بازی جفری بریجز برای بسیاری از اینها ایدهآل محسوب میشود. در واقع یک نوع جذابیت ژولیدگی که در «ویتنیل» و «من» هم میبینیم. فیلم شوخیهای بسیار درخشانی با این ماجرا دارد که قابل تعمیم نیز است.
وی ادامه داد: مثلا آدمهایی را در نظر بگیرید که مدام میگویند از تهران برویم و در دل طبیعت زندگی کنیم اما یک وعده غذایی هم نمیتوانند برای خودشان تدارک ببینند. در فیلم در صحنه کندن پر مرغ با نمونهای از این افراد روبروییم و وضعیت خانه آنها را هم که میبینیم. در ایران نیز کسانی که همزمان مدعی عشق به هنر و طبیعتاند، نمیتوانند دو روز بدون آب لولهکشی زندگی را سر کنند. یعنی اهل آن جور زندگی نیستند ولی ادعایش را دارند. به این ترتیب آنچه درباره قابل درک بودن فیلم برای ما ایرانیان میگویم، عمق و گستردگی زیادی دارد؛ این میزان گلهمندی از تمام جهان و در عین حال این مقدار بیکنشی و بیاستعدادی و بیرمقی. و فراموش نکنیم که شخصیتهای این فیلم بهشدت رمان میخوانند و شعر بلدند که ما در ایران چنین چیزی هم نداریم. این وضعیت تعمیمپذیر در فیلم، آنرا به یک کالت در فضاهای هنری تبدیل کرده است و نشان میدهد که درک خطاهای خود در فضاهای هنری تا چه اندازه در جهان وجود دارد، اما در ایران وجود ندارد. در ایران ما فقط با بخش گلهمندی از بیکاری و بازیگر نشدن موافقت داریم.
پوریا در ادامه گفت: برای «ویتنیل و من» نمیتوان روایت ادبی تصور کرد؛ فیلم به فضاسازی خیلی متکی است و کمتر جنبه ادبی دارد. شاید آنچه «ویتنیل» در انتهای فیلم از شکسپیر میخواند در کنار شعرهایی که «عمو مانتی» میخواند بیشترین وجه ادبی فیلم را نشان دهد. و البته شعر خواندن «عمو مانتی» هم زیاد وزن ادبی ندارد، به این دلیل که شخصیتپردازی در فیلم سیر مشخصی دارد؛ فیلم با دو شخصیت «ویتنیل» و «من» شروع میکند و ما در ابتدا تصور میکنیم که این شخصیت «من» است که بزدل و سست مزاج و ترسو است، اما در ادامه متوجه میشویم خودِ «ویتنیل» هم چنین وضعیتی دارد.
این منتقد سینمایی اضافه کرد: در ادامه وقتی با شخصیت «مانتی» روبرو میشویم، پی میبریم که آن دو نفر نسبت به او معقول هم بودهاند. پس از آن به منطقه روستایی میروند و در آنجا هر کسی را میبینند دیوانگیهای خاص خودش را دارد. گویی برای رسیدن به اندک رهایی و آرامش در این جهان، آدمها نیاز دارند که مدام دیوانهتر باشند و وانمود به دیوانگی کنند. مثل بسیاری افراد که برای نشان دادن علاقهشان به هنر از همین نقطه شروع میکنند، اما برای یکبار هم جنونشان را صرف چندبار دیدن یک فیلم و کندوکاو در آن نمیکنند. تلقی از جنون در این فیلم در قاب گرفته میشود؛ شخصیتها جنون را بر اساس آن چیزی تعریف میکنند که به نفعشان است و با ادعاهایشان جور در میآید و جنونی از نوع دیگر پیدا نمیکنید. چیزی که در اینجا مهم است، اینست که جنونآمیزی رفتارها در این آدمها اصالتی ندارد و امتداد همان ادعاهاست.
پوریا در پایان گفت: «ویتنیل و من» از این نظر منحصر به فرد است که همدلی و همذاتپنداری تماشاگر با قهرمانان فیلم را جلب میکند، بدون اینکه قهرمانانش را توجیه کند. کسانی که در ایران در پی «لبوفسکی» راه افتادهاند فراموش میکنند که این فیلمها ناظر بر این جهاناند؛ این جهان را تصویر میکنند اما تجویز نمیکنند و حتی رویکرد بازدارنده هم دارند. کسی نمیتواند پای «لبوفسکی بزرگ» و «ویتنیل و من» بنشیند و بعد ادعا کند چنین فیلمهایی باعث شده به مسیر یاوهگویی و شلختگی بیفتد. از این بابت، ادعاهای سیستم آموزشی و صدا و سیما در مورد بدآموزی فیلمها هم بیمعناست. «ویتنیل و من» ابایی از تصویر کردن این ول چرخیدن بیپروا و پرسهوار و جذابیت آن ندارد، اما در عین حال بیرون از آن جهان میایستد و آنرا نگاه میکند.