در چهارصد و سی و هشتمین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران، دوشنبه 24 تیر فیلم «خداحافظ بچهها» به کارگردانی لویی مال در سالن استاد ناصری به روی پرده رفت. در ادامه نیز نشست نقد و بررسی فیلم با حضور سعید قطبیزاده و کیوان کثیریان برگزار شد.
قطبیزاده در ابتدای این نشست به بررسی کارنامه لویی مال پرداخت و گفت: جالب است که سردستههای هر جنبشی در سینما، پس از مدتی بهدنبال سبک و سیاق شخصی خود میروند؛ مثلا بهعنوان مهمترین اتفاق در سینمای فرانسه، باید از موج نو اسم برد. اما فیلمهای گدار از اواخر دهه 50 میلادی به بعد دیگر ربطی به فیلمهایی که در موج نو ساخته بود نداشت. تروفو اساسا به سمت سینمای آمریکا و بازیگر و پروداکشن رفت. شابرول بیشتر به موضوعات پلیسی علاقمند شد. ریوت و للوش سبک خودشان را پیدا کردند، هرچند للوش در سایه فیلم «یک مرد و یک زن» باقی ماند. این آدمهای استثنایی که خاستگاه یکسانی داشتند، سرانجام استقلال خود را در گسترهی مورد علاقهشان پیدا کردند که چه بسا در تضاد با باورهای ایدئولوژیک موج نو سینمای فرانسه قرار میگرفت. ارزشهایی مانند اعتبار سینمای ارزان، پرهیز از پروداکشن، قرار دادن بازیگر در موقعیت غیردراماتیک، بهره بردن از فضاهای طبیعی بهجای دکور، رویکردهای فرمالیستی مثل کاری که گدار با جامپکات در «از نفس افتاده» میکند یا کاری که تروفو با پایان باز میکند، یا کاری که ژاک ریوت با آشناییزدایی از مفهوم روایت در سینما میکند و..
وی ادامه داد: استقلالطلبی و فردیت این فیلمسازان در طول زمان آنها را از باورهای قدیمیشان باز داشت و به جایی رهنمون کرد که برایشان لذت بیشتری داشت. اما در این میان، شاید لویی مال یک چهره منحصر به فرد باشد چون از همان آغاز نشانههای چنین انحرافی را از خود نشان داده بود؛ اگر فیلم «عاشق» را در ذهن مرور کنیم متوجه میشویم لویی مال تا چه اندازه مستعد انحراف از باورهای ایدئولوژیک موج نو بود. «عاشق» در عین رعایت موازین سینمای کلاسیک و الگوهای سینمای قصهگو و بهره بردن از یک اَبَربازیگر، یک فیلم نوآورانه است و شباهتی به فیلمهای همدورهاش در سینمای موج نو ندارد. یا «آسانسوری به سوی سکوی اعدام» بدون شک یکی از بهترین فیلمهای تجربهگرای تاریخ سینمای فرانسه است.
این منتقد سینمایی افزود: لویی مال مسیر خود را بهشکلی بیدار و جستجوگر و پرتکاپو پیدا کرد؛ او مدتی نیز در آمریکا فیلم ساخت و چه با فیلمهای آمریکایی و چه با فیلمهای فرانسویاش، برای ما میراثی برجای گذاشته که اهمیت او را از اصالت سینمای فرانسه فراتر میبرد. امروز کشف نگاه فرانسوی لویی مال در فیلم «شهر آتلانتیک» قدری دشوار است و در عین حال کشف اصالت فرانوسی فیلم «آسانسوری به سوی سکوی اعدام» نیز دشوار است. چون مال در زمان فیلمسازی در فرانسه، همانقدر علقههایی به سینمای آمریکا داشت که زمانی که در آمریکا فیلم میساخت وارث یک نوع اندوخته هنری سینمای اروپا بود.
قطبیزاده در ادامه با اشاره به ویژگیهای مال گفت: یکی از ویژگیهای لویی مال که او را تبدیل به فیلمسازی شاخص و محبوب در سینمای فرانسه میکند، نگاه غیرایدئولوژیک او به سینماست. او هم موج نویی بود و هم نبود، هم فرانسوی بود و هم آمریکایی. ملویل یک فیلمساز کاملا آمریکایی بود و اگنس واردا کاملا فرانسوی. لویی مال مثل جولز داسین نه خیلی فرانسوی بود و نه خیلی آمریکایی. داسین اصالتا آمریکایی بود و در فرانسه فیلم میساخت، مال اصالتا فرانسوی بود و در آمریکا و فرانسه مشغول فیلمسازی بود.
وی اضافه کرد: دومین ویژگی مال این است که در سراسر عمر شاهکار ساخته است. از «عاشق» و «آسانسوری به سوی سکوی اعدام» تا «خداحافظ بچهها» و حتی «آسیب»، مسیری از فیلمسازی لویی مال را میبینیم که آثار خوبش صرفا متعلق به یک دوره فیلمسازیاش نیست. مثل دسیکا نیست که شاهکارهایش را در یک مقطع میسازد، یا مثل میزوگوچی نیست که شاهکارهایش را فقط در پایان عمر ساخت. لویی مال از همان ابتدا، از بین هر دو یا سه فیلمش یک شاهکار بیرون داده است و از این بابت به هیچکاک و فورد و برگمان شبیه است.
این منتقد سینمایی ادامه داد: «خداحافظ بچهها» نسبت به «آسیب» خیلی متفاوت است، همانطور که «آسیب» تفاوت زیادی با فیلمی تجربهگرا و مدرن مثل «زازی در مترو» دارد. در میان تمامی فیلمهای فرانسوی دهههای 50 و 60 میلادی موسوم به موج نو و پسا موج نو، فیلمهای بسیار کمی بهلحاظ نوآوری و بدعت میتوانند هماورد «زازی در مترو» شوند. این فیلم روایت ادبی ندارد، در قصه گفتن مرکز گریز است، حامل مستندگرایی ناب مختص سینماگرانی مانند آلن رنه و اگنس واردا است و.. از آنسو «آسیب» روایتی کلاسیک دارد، با بازیهای شسته رفته و ژولیت بینوش در آن نقشآفرینی میکند و.. «خداحافظ بچهها» بازیگر اصلی ندارد و.. لویی مال عاشق تجربهگرایی بود، عاشق این بود که با هر فیلمی تواناییهایش را محک بزند.
قطبیزاده در بخش دیگری از این نشست گفت: «خداحافظ بچهها» یک روایت اتوبیوگرافیک است؛ لویی مال در سالهای دهه 40 میلادی همراه با برادرانش به یک مدرسه مذهبی منتقل میشود و تحت تعالیم سخت مذهبی قرار میگیرد. در آنجا متوجه میشود سه نوجوان یهودی بهشکل پنهانی پناه داده شدهاند که بعد جلوی چشمان مال دستگیر میشوند. بین لویی مال و یکی از آن نوجوانان رابطه دوستی عمیقی شکل میگیرد و به گفته خودش، خبر مرگ آن نوجوان بزرگترین ضربهای بوده که در زندگی متحمل میشود. برخلاف تروفو که اتوبیوگرافیاش را در «چهارصد ضربه» در دوران جوانی میسازد، مال اتوبیوگرافیاش را در سالهای پایانی زندگی ساخته است. میبینیم که یک پیرمرد پشت دوربین فیلمبرداری تا چه اندازه قادر بوده با بچهها کار کند، چقدر میتواند فضاهای تازهای خلق کند و خارج از چارچوبهای حرفهای فیلم شخصی خودش را بسازد.
وی وجود رگههای ایدئولوژیک در «خداحافظ بچهها» را رد کرد و گفت: پرداختن به مسالهی آلمان نازی و جنگ جهانی و یهودیان هیچ ربطی به جهتگیری فکری و ایدئولوژیک فرد در دوران کنونی ندارد. آشوویتس و داخاو و اردوگاههای کار اجباری را نمیتوان منکر شد. انکار هولوکاست یا ناشی از جهل است یا لجبازی سیاسی. ما بر سر عدد و رقم بحث نمیکنیم، بلکه در مورد یک فاجعه انسانی حرف میزنیم. ما میتوانیم گرایش ضدصهیونیستی داشته باشیم و از مردم فلسطین دفاع کنیم؛ اما همزمان میتوان با یک گرایش چپ، مدافع فیلمهایی بود که عملکرد هیتلر در کشتار یهودیان را نقد میکنند. از این جهت معتقدم «خداحافظ بچهها» ایدئولوژیک نیست؛ در دو فصل حتی چهرهای که از نیروهای آلمان نازی میبینیم، چهرهای انسانی است. یکی در صحنهای که بچهها در جنگل گم شدهاند و دیگری در صحنه رستوران. حتی در رفتار و کلام مامور گشتاپو وقتی به مدرسه وارد میشود خشونتی دیده نمیشود. فاجعه مورد نظر لویی مال، نتیجه خشونت فردی یک سرهنگ نازی نیست، بلکه یک خشونت تاریخی است که از عملکرد یک نفر بهعنوان مامور گشتاپو فراتر میرود.
این منتقد سینمایی ادامه داد: در فیلم «زندگی دیگران» دونرسمارک با یک مامور تفتیش آلمان نازی مواجهیم که اصوات یک خانواده را شنود میکند؛ نه تنها هیچ خشونتی در رفتار او وجود ندارد، بلکه در ستایش آن خانواده و آن عشق، کتابش را مینویسد. اما خشونتی که در این فیلم وجود ندارد، بدیل خشونتی دیگر است؛ «زندگی دیگران» یک فیلم تکاندهنده است؛ اما نه بهدلیل خشونت نازیها در فیلم، بلکه بهدلیل ترسیم یک فضای ترسناک و ناامن. فضایی که در آن آدمها حتی در خلوت دو نفره خود نیز شنود میشوند. این وضعیت ترسناکتر است تا اینکه کسی اسلحه بهدست بگیرد و شما را بکشد و خود را به یک حکومت میلیتاریستی متعلق بداند.
قطبیزاده افزود: طبیعی است که لویی مال مثل هر انسان آزاده دیگری ضد نازیسم باشد. کدام آدمی میتواند طرفدار آلمان نازی باشد؟ خود آلمانیها اسم «آدولف» را از فرهنگ اسامی کشورشان حذف کردهاند و کسی جرات نمیکند چنین اسمی را برای فرزندش برگزیند. احساس هیچ انسان آزادهای نسبت به آن دوران سیاه نمیتواند احساسی خوشایند باشد. امروزه ممکن است در جاهایی احساس کنیم یهودیانی که در قدرت قرار گرفتهاند، همان رفتاری را تکرار میکنند که هیلتر با جهان کرد. طبیعی است که فرد حال بهمزنی مثل نتانیاهو را نمیتوان قربانی آلمان نازی دانست. او دارد از مظلومیت یهودیان در زمان جنگ جهانی سوءاستفاده میکند. اما در جهان یهودیان آزاده فراوانی وجود دارند که خود ضدصهیونیسماند.
وی ادامه داد: هیچ هنرمند بزرگی نمیتواند طرفدار مذهب کلیسایی باشد و در اینجا نیز نگاه توام با انتقاد لویی مال را مشاهده میکنیم. کل صحنههای مدرسه متاثر از «نمره اخلاق صفر» ژان ویگو است. «خداحافظ بچهها» نظام کلیسایی را نقد میکند، این مساله را که در این مدارس مذهبی تا چه اندازه کیفیت آموزشی بسته به مسیری است که انجیل مشخص میکند، نه انگیزهها و خواست بچهها. طبیعتا لویی مال نمیتواند طرفدار یک نظام آموزشی باشد که آدمها را فقط بهواسطه میزان شناخت مذهب کلیسایی استعدادیابی میکند. همانطور که سالینجر در «ناتور دشت» چنین نظامی را نقد میکند، یا چاپلین و گروه «پینک فلوید» و.. در آثارشان چنین کردهاند.
این منتقد سینمایی اضافه کرد: روایت این فیلم یک روایت کلاسیک است. یعنی دور از فضا و حس و حال مدرن فیلمی مثل «زازی در مترو». طمانینهی موجود در فیلم، وجهی نوستالژیک برای خود لویی مال دارد. او وقتی به گذشته رجوع میکند، تنها چیزی که برایش اهمیت دارد نشان دادن حقیقت است. برای نشان دادنش نیز مسائل فرمال محوریت ندارند یا خودنمایی بهعنوان کارگردان در کارش دیده نمیشود؛ دروبین خیلی وقتها ثابت است و حرکات کندی دارد، طنین دیالوگها خوشآهنگ است و شوخیها و خشونت به اندازه است. «خداحافظ بچهها» قصهایست با تمامی لوازمش.
قطبیزاده در پایان گفت: لویی مال در سالهای پایانی زندگی در پی اثبات خود بهعنوان کارگردان نبوده است؛ او قصد داشته یک کار ناتمام را تمام کند و تکهای از کودکیاش و جنایات آلمان نازی را بهعنوان موضوع یک فیلم برای آیندگان برجای بگذارد. کارگردانی فیلم کلاسیک است، تدوین فیلم مخل روایت نیست، فیلمنامه فاقد بازیگوشیهای آثار مدرن است، بازیگران به شکل ناتورالیستیِ بازیگری نزدیکاند و نه به شکل اپرایی و اغراقشده، موسیقی و نورپردازی نیز پر جلوه نیست. پایانبندی فیلم با آن صدایی که روی آن سوار میشود، شوک نهایی را به تماشاگر وارد میکند. اینکه فیلم با راوی شروع میشود و با راوی به انتها میرسد برای من دلپسند بود؛ در ابتدا نسبت به قهرمان فیلم سوءتفاهم داریم، رفته رفته با او بهعنوان یک استعداد آشنا میشویم، از نیمه فیلم به بعد لویی مال یهودی بودن او را لو میدهد و نمیخواهد با این مساله ما را غافلگیر کند، کنجکاوی ما همراه با کنجکاوی «جولین» پیش میرود و تقریبا همراه با او در مورد یهودی بودن پسر بچه به یقین میرسیم.