در چهارصد و بیست و نهمین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران، دوشنبه 9 اردیبهشت فیلم «درخشش» به کارگردانی استنلی کوبریک در سالن استاد ناصری به نمایش در آمد. در ادامه نیز نشست نقد و بررسی فیلم با حضور سعید عقیقی و کیوان کثیریان برگزار شد.
عقیقی در ابتدای این نشست به وجود تناقضی در فیلم اشاره کرد و گفت: «درخشش» نشاندهنده نبوغ یک فرد نابغه و پیشپاافتادگی قالبی است که کوبریک در آن کار میکند. تکلیف من با این نوع فیلم تا سالها روشن نخواهد شد، کمااینکه آنرا چندین بار تماشا کردهام. میتوان پرسید چرا کوبریک سراغ چنین داستانی رفته است، وقتی داستان را بهطور کامل از محتوایش تهی میکند؟ متوجه آنتیتز او هستم که بهعنوان یک فیلمساز ضد هالیوود میخواهد ژانرها را تغییر دهد، اما در نیمه دوم فیلم او همان فرمولهایی را بکار میگیرد که در فیلمهای ترسناک استفاده میشود. یعنی از فرمولهای برانگیزانندهی ژانرهای هالیوودی استفاده میکند. «درخشش» و کوبریک بر محور این تناقض حرکت میکنند. این فرض فرامتنی نیز شاید به کار تفسیر «درخشش» بیاید، که کوبریک از نظر ضریب هوشی جزو نوابغ محسوب میشود و این به سینما محدود نیست. او بعد از ساخت فیلم «بری لیندون» و بیتوجهی منتقدان به آن، بهشدت افسرده شد و مدام میخواسته کاری انجام دهد و سراغ داستان استیون کینگ میرود، و سراغ ژانری که در آن دوره محبوب بوده است. آن زمان، دوره احیای سینمای ترسناک در جریان اصلی سینماست. «جنگیر» و «طالع نحس» ساخته شده بودند و تهیهکنندگان اقبال زیادی نسبت به تولید فیلم ترسناک نشان میدادند.
وی ادامه داد: فیلم به موازات اینکه قالب فیلم ترسناک را دنبال میکند، الگوهای ذهنی یک فیلم امپرسیونیستی مدرن را نیز پیگیری میکند. این هم مایه مباهات و نقطه قوت فیلم است، هم نقطه ضعف آن در اجرای الگوهای ژانر محسوب میشود. «درخشش» در عوض اینکه ادامه منطقی مدلی باشد که تهیهکنندگان دوست دارند، بیشتر به سمت یک تریلر مدرن عجیب و غریب روانشناختی میرود. وقتی فردی خیلی افسرده و در عین حال نابغه است، معمولا دچار اشتباهات بزرگ هم میشود. مثلا در اولین صحنه که با تبر به در کوبیده میشود، در پلان بعد در اتاق دوباره سالم است. به نظر میآید از فیلم «پرتقال کوکی» به بعد، کوبریک تحتتاثیر الگوهایی که میکوشد بر ضد ژانرها بهوجود بیاورد، فیلمهایش مرحله به مرحله حالت تکساحتی پیدا میکند. یک سری فرضیه در مورد آنچه در ذهن دارد بهوجود میآورد و بعد بر اساس آن فرضیات، داستانهایی که به دستش میرسد را تغییر میدهد. «بری لیندون» یک درام تاریخی قدیمی است، اما عملا هیچ اتفاق معینی در آن نمیافتد. در «درخشش» نیز وضع به همین منوال است؛ ما باید در داستان چیزهایی را پیدا کنیم که در المانهای ریز فیلم جای گرفته است.
این مدرس سینما افزود: کوبریک بدون اینکه به زبان بیاورد، نشان میدهد که چقدر از استیون کینگ و آن الگویی که در آن کار میکند متنفر است. او سعی میکند این الگو را از یک الگوی واقعی و وحشتناک، به الگویی ذهنی تبدیل کند و فیلم را نیز از یک فیلم ژانر وحشت به یک فیلم مدرن تبدیل کند. به نظرم تناقض در همین انتخاب اوست؛ وقتی شما این الگو را انتخاب میکنید، طبیعتا مجبورید در نیمه دوم فیلم داستان را به یک نوعی جمع کنید. حرکتهای دوربین کوبریک در «درخشش» بینظیر است، استفاده او از لنز واید فوقالعاده است، اما به نظر میرسد شکافی وجود دارد بین استفادهاش از ابزار به مثابه تکنیک و آنچه قصد بیانش را دارد. این شکاف در فیلم «اودیسه فضایی» یا در «چشمان کاملا بسته» وجود ندارد. فرضیهای در مورد پروژه آمریکا برای سفر به ماه وجود دارد؛ اینکه آمریکاییها اساسا به ماه نرفتند و تمام آن پروژهای بود که در هالیوود به کارگردانی استنلی کوبریک ساخته شده است. فارغ از اینکه «اتاق 237» اتاق ممنوعه ناسا است و کوبریک مدتی را در آنجا به سر برده است، نکته مهم اینست که کوبریک در عین کار کردن در این سیستم، در همان قالب و ژانر و علیه همان سیستم فیلم بسازد. این کار بسیار دشواری است. نشانههایی از اشرافیت، مافیا، فراماسونری و.. در تک تک این فیلمها وجود دارد؛ مثلا در سیستم آموزشی فیلم «غلاف تمام فلزی»، در سرتاسر فیلم «چشمان کاملا بسته» و در لحظاتی از فیلم «درخشش» چنین چیزهایی به چشم میخورد. این ایده که او بهتدریج دارد افسردهتر میشود و نشانههایی از اینکه فیلمسازی او سختتر میشود، مدام در کوبریک رشد میکند. این برخلاف دورهای است که در زمان ساخت «پرتقال کوکی» از سر میگذراند و در تک تک فیلمهایش علیه نظم موجود اجتماعی و به سمت پیدا کردن حقیقت حرکت میکرد. مشکل در اینجا این است که این ژانر با ژانرهایی که کوبریک در آنها کار میکرد متفاوت است.
عقیقی ادامه داد: «درخشش» بر محور یک تناقض حرکت میکند؛ این تناقض که چطور یک فیلم موفق میشود تمام خصایص یک ژانر را به ضد خودش تبدیل کند. آیا اساسا چنین امکانی وجود دارد؟ مثلا «بازیهای مفرح» هانکه را در نظر بگیرید. او ژانر را دقیقا به ضد خودش تبدیل میکند. فیلم به هیچ وجه طبق الگوی نجات در آخرین لحظه عمل نمیکند و توقعات بیننده برآورده نمیشود. هانکه کاملا از ژانر جدا میشود و سعی میکند آنتیتز خود را ارائه دهد. اما کوبریک هیچگاه بهطور کامل از این قالب جدا نمیشود، چون به یک معنا دارد در آمریکا فیلم میسازد. او همزمان تمام ویژگیهای ژانر را بکار میگیرد و ضد آن عمل میکند. بخشی از تناقضی که در نحوه روایت میبینیم، به این مساله برمیگردد. در نسخهای که امروز دیدیم، باند صوتی حتی بیش از تصاویر با ما صحبت میکند. حاشیه صوتی و موسیقی مدام شما را تهییج میکند و این همان کاری است که فیلمهای دیگر هم انجام میدهند. در واقع فیلم در تناقضی گرفتار میشود که از یک وجه ضد هالیوودی است و از سوی دیگر در قالبهای مرسوم ژانر کار میکند. یکی از دلایلی که بخشهایی از فیلم فرموله است و بخشهایی از آن نیست، همین مساله است. حتی در نسخههایی که خارج از آمریکا به نمایش در آمدند، صحنههای کابوسوار کاملا حذف شدند. یعنی با توجه به نگاهی که تهیهکنندگان دارند، سعی شده در نسخههای کوتاهتر فیلم سادهتر بشود و بینندهها همان لایه وحشت را دریافت کنند.
این منتقد سینمایی اضافه کرد: کوبریک تلاش میکند لحظههایی بهوجود آورد که ما را از الگوهای ژانر بیرون ببرد. یکی از بدشانسیهای او این است که فیلم در دورانی ساخته شد که تهیهکنندگان با فیلمهای پرفروش و سرراست سر و کار داشتند. کوبریک خود نیز این مساله را توضیح میدهد و میگوید بخشهایی از فیلم که به ژانر مربوط میشود برای من هیچ اهمیتی ندارد و آنرا بهشکل یک قطعه موسیقی میبینم که در لحظاتی، شخصیت وارد ما میشود و دنبال پیدا کردن این الگوها برای ایجاد تعلیق هستم. او مدام در پی جزئیتر کردن تصویرهاست. نبوغ بیش از حد ممکن است در لحظاتی تبدیل به پیشپاافتادگی شود. در «بری لیندون»، «درخشش» و «غلاف تمام فلزی» ما این نشانهها را میبینیم. بین لذت بردن یک کودک از طراحی دقیق هرآنچه در تصویر جای دارد و داستانی که اصلا پیش نمیرود و حاوی یکسری پیشپاافتادگیهاست در حال نوسان هستیم. جاهایی خیلی موفق است و جاهایی اینطور نیست.
وی ادامه داد: زمانی که شخصیت بخواهد به یک حقیقت برسد یا از موقعیت اول به موقعیت دوم حرکت کند، لازم است یک قوس را طی کند؛ اما در «درخشش» چنین قوسی وجود ندارد و این بهدلیل محدوده کوچکی است که خودش انتخاب کرده است. برخلاف دو فیلم «دکتر استرنجلاو» یا «اودیسه فضایی» که درگیر مباحث فلسفی پیچیده میشود. «درخشش» فیلمیست از فیلمساز محبوب من، اما تلاش میکنم به شما توضیح دهم که چرا فیلم خوبی از کار در نیامده است و چرا آن سنتز کامل نشده است و چرا این فیلم شبیه «پرتقال کوکی» نیست. اغلب فیلمسازان معتبر در سنین بالاتر بدبینتر میشوند و فیلمهایی بهشدت تلختر میسازند. وقتی «آشوب» کوروساوا را میبینید گویا به انتهای جهنم رسیدهاید. وقتی «چشمان کاملا بسته» را میبینید حس میکنید فراماسونرها تمام دنیا را در دست گرفتهاند و هیچ راه فراری از آن وجود ندارد. مشکل «درخشش» اینست که کوبریک گمان میکند میتواند قصه استیون کینگ را به چیزی شبیه خودش تبدیل کند.
عقیقی در برخش دیگری از این نشست گفت: یکی از مسائل گرامری کار کوبریک که مشکلساز میشود، اینست که او یکی از عناصر ساختاری مورد علاقهاش را به تک تک فیلمهایی تسری میدهد که زمینههای اقتباس متفاوتی دارند. مثلا نحوه حرکت دوربین او در «چشمان کاملا بسته» را میتوان در کلاس کارگردانی تدریس کرد، اما چنان چیزی در «درخشش» دیده نمیشود. با وجود اینکه فیلمبرداری و باند صوتی «درخشش» بسیار چشمگیر است، اما فیلم با این چیزها ساخته نمیشود. استراتژیهای تکنیکی لزوما نمیتواند هر نوع داستانی را به نتیجه برساند. همه قفلها با یک کلید باز نمیشوند، حتی اگر این کلید در دستان یک نابغه باشد. به همین دلیل است که در «درخشش» سنتزی اتفاق نمیافتد؛ بهدلیل محدوده گرامر سینمایی که فیلمساز برای خود انتخاب کرده است. هانکه نیز در فیلم آخر خود یعنی «پایان خوش» دچار همین وضعیت شده است و گرامر نامناسبی را برای آن نحوه داستانگویی انتخاب کرده است. با این بحثها میتوان متوجه شد که چرا استیون کینگ میگوید «درخشش» کادیلاک خوشگلی است که موتور ندارد. چون از نظر او و بر اساس الگوهای کلاسیک، شخصیت فیلم هیچ قوسی را طی نمیکند و حتی دچار تحول منفی نمیشود. وضعیت شخصیت اصلی در کتاب استیون کینگ یک تراژدی است که در آن، زندگی کسی که میتوانست نویسنده خوبی شود، به یک جهنم تبدیل میشود. کوبریک اما در پی چیزهاییست که به ذهن کینگ نرسیده است. کوبریک میگوید هتل در فیلم همان آمریکاست و آنچه میبینیم همان نظام تبلیغاتی است که هر کسی وارد آن شود دیوانه خواهد شد.
این مدرس سینما ادامه داد: کوبریک اصولا یک فیلمساز مدرن است؛ شخصیتها در فیلمهای او اساسا قوسی را طی نمیکنند، مثلا کوین داگلاس در «راههای افتخار» یا فضانورد در «اودیسه فضایی». کوبریک در «درخشش» نیز همان الگوهای مدرن را بکار میگیرد، اما مشکل آنجاست که سراغ داستانی کلاسیک رفته است. پس تضادی بوجود میآید بین تصور کوبریک از برخورد با یک شخصیت، و آنچه در منبع اقتباس وجود دارد. در دیالوگها و برخی کنشهای فیلم، آنتیتز بودن آن در برابر سینمای هالیوود دیده میشود؛ اما در فرمول کلان دو سطری فیلم چنین چیزی وجود ندارد و از این جهت به نظر میرسد هیچ نکته غیرژانری در دو سطری فیلم قابل مشاهده نیست، بلکه در برداشت کوبریک از متن کینگ است که این مساله خودش را نشان میدهد. این توضیحات به ما نشان میدهد که چرا «درخشش» زیاد فیلم خوبی نیست. بینندهها از حرکت پیچیده لنز واید لذت میبرند ولی یک تحلیلگر میپرسد چرا چنین حرکتی؟ «درخشش» ترکیب نبوغ و پیشپاافتادگی است.
وی در توضیح دیگر ویژگیهای کار کوبریک گفت: از نظر فیلمنامهنویسی میتوان گفت ایجاد خطوط مدرن و فراروی از الگوهای کلاسیک در اغلب فیلمهای کوبریک وجود دارد. تبدیل خطوط داستانی مرتبط با ژانر به خرده پیرنگها یکی دیگر از ویژگیهای کار اوست. او الگوهای مدرنی پدید میآورد که بتواند در ذهن تماشاگر ادامه پیدا کند و اینرا در «راههای افتخار» و «اودیسه فضایی» میبینیم اما در «درخشش» چنین چیزی وجود ندارد و پایانی قطعی بر فیلم میگذارد. چون دارد فیلمی پرفروش بر اساس یک رمان فروش و الگوهای ژانر کار میکند. مولفههای کار کوبریک که در «درخشش» قابل ردیابی باشند، بیشتر مولفههای ساختاری هستند؛ استفاده از لنز واید، حرکتهای پیچیده دوربین، نورپردازیهای روشن با استفاده از رنگپردازیهای غلیظ و دستکاری با استفاده از فضای مهآلود، استفاده از نماهای بلند و.. . یکی دیگر از مولفههای مهم سینمای کوبریک، نگاه عکاسانه اوست؛ او زیاد با مفهوم واقعیت کاری ندارد و سعی میکند با استفاده از لنز واید که تصویر را تا حدی دچار اعوجاج میکند، ما را از دنیای واقعی جدا کند. پس معمولا یک گرامر سینمایی میسازد که نسبتی با واقعیت ندارد و از این جهت تا حدی شبیه به اورسن ولز است. کوبریک استاد استفاده از موسیقی کلاسیک است؛ موسیقی متن فیلم «چشمان کاملا بسته» کلکسیونی از انواع موسیقیهای بومی، یهودی، شوستاکوویچ، اشتراوس و.. است. اما در فیلم «درخشش» باز هم این مولفهها کمتر قابل ردیابیاند.
عقیقی در پایان اضافه کرد: فیلمهای ژانر وحشت معمولا فیلمهایی ارزان هستند که با بودجه کم ساخته میشدند، در حالیکه «درخشش» فیلم ارزانی نیست. اعتبار کارگردانی کوبریک نیز خیلی بیشتر از این حرفهاست که «درخشش» را صرفا جزو فیلمهای شاخص ژانر وحشت بدانیم. الگوهای صوتی و تصویری این فیلم بهگونهای است که با فیلمهای ژانر وحشت قابل مقایسه نیست. فیلمهای کوبریک به لحاظ اجرایی از حد و حدود ژانرها فراتر میروند؛ این امر از جمله به دقت عکاسانه کوبریک در میزانسن برمیگردد. در حالیکه ژانر وحشت تا دهه 70 میلادی اساسا جزو زیرژانرها به حساب میآمد و «جنگیر» بود که این قاعده را بهم زد. جایگاه فیلم «درخشش» در میان برترین فیلمهای ژانر وحشت محفوظ است، اما ما در بررسی فیلم، آنرا نسبت به خود کوبریک و کارنامهاش میسنجیم چون سطح کوبریک بالاتر از ژانری است که در آن کار میکند.