فیلم «مارماهی» در خانه هنرمندان ایران به روی پرده رفت.
به گزارش روابط عمومی خانه هنرمندان ایران در سیصد و چهل و نهمین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران، دوشنبه 24 اردیبهشت فیلم «مارماهی» به کارگردانی شوهئی ایمامورا در تالار استاد ناصری به نمایش در آمد. در ادامه نیز نشست نقد و بررسی فیلم با حضور حسین عیدیزاده برگزار شد.
عیدیزاده در ابتدای این نشست گفت: آنچه در سالهای اخیر کم و بیش از سینمای ژاپن دیدهایم، از جمله شخصیتهای سامورایی هستند که با اصول خاصی رفتار میکنند و زندگی توام با سکوت و مناسک خود را دارند. از سوی دیگر شاهد ملودرامهای آرام و شاعرانه اوزو هستیم؛ با شخصیتهایی بسیار معمولی و آشنا که از دل خانوادهها بیرون میآیند و رقابت سنت و مدرینته را تصویر میکنند. سینمای میزوگوشی اندکی با این دو جریان متفاوت است و سراغ بخشهای فرودستتر جامعه میرود، تا حد زیادی تاریخ کشورش را بررسی میکند و مسائل اجتماعی برایش بسیار مهم است. ایمامورا نیز یکی از فیلمسازان متفاوت سینمای ژاپن است که در کنار نامهای بزرگی مانند کوروساوا، میزوگوشی و اوزو، امضای خود را پای تاریخ سینمای ژاپن گذاشت.
این منتقد سینمایی سپس به مرور آثار ایمامورا پرداخت و گفت: ایمامورا کارش در سینما را با دستیاری آغاز میکند و در سه فیلم دستیار اوزو بوده است، که مشهورترین آنها «داستان توکیو» است. او نمیتواند با دنیای اوزو کنار بیاید و به نظرش فیلمهای او واقعیت جامعه ژاپن را تصویر نمیکند. ایمامورا معتقد بود که ژاپن هزاران سال بدون تغییر بوده و حتی جنگ در آنها تغییری ایجاد نکرده و همان انسانهایی باقی ماندهاند که پیشتر از آن هم بودند. او در سال 1958 سه فیلم را کارگردانی میکند و پس از آن در سال 1959 یک فیلم دیگر میسازد. خودش این فیلمها را کم اهمیت و در راستای عمل به قراردادهای کاری میداند. برخی از مهمترین آثارش مثل «زن حشرهای» و «هرزهنگار» در دهه 60 میلادی خلق شدند، اما فیلمی که موجب شد ایمامورا بهعنوان یک فیلمساز مهم مطرح شود، «خوکها و رزمناوها» است. امضای او و نکات تکرارشونده در فیلمهایش از اینجا آغاز میشود.
وی ادامه داد: دوران فیلمسازی ایمامورا دو بار دچار وقفه میشود؛ در دهه 70 دچار مشکلاتی میشود که ناشی از عدم فروش یکی از فیلمهایش بود و در این دهه به مستندسازی روی میآورد. اما به این نتیجه میرسد که سینمای مستند برای بیان آنچه مدنظر دارد، کافی نیست. در اواخر دهه 70 «انتقام ازآن من است» را میسازد که هم پرفروش میشود و هم مورد توجه منتقدان سینمایی قرار میگیرد. فیلم در زمان خود نوآورانه است و در عین حال بسیار تلخ و سیاه. نوع نگاه ایمامورا در این فیلم بدون قضاوت و بهشکلی است که گویا در حال بررسی یک پرونده جنایی هستیم و به این ترتیب، رابطه مخاطب با شخصیت اصلی نیز در یک تناقض باقی میماند. گاهی از کارهای این شخصیت لذت میبریم و گاهی بهدلیل وحشیگری او عصبی میشویم. اما در نهایت شخصیتی محترم برای تماشاگر باقی میماند که نسبت به اتفاقات جامعه دست به واکنش میزند. این فیلم نشاندهنده شناخت عمیق ایمامورا از آدمهای طبقات فرودست و روابط آنها با همدیگر است.
عیدیزاده افزود: ایمامورا در دهه 80 «افسانه نارایوما» را میسازد که از «انتقام ازآن من است» هم سیاهتر است؛ در واقع در جهانبینی ایمامورا هیچ نوع رستگاری برای بشر وجود ندارد، همه چیز سیاه است و در نهایت شاهد نابودی زندگی انسانها هستیم. در اواخر دهه 80 «باران سیاه» را میسازد که فیلمی متفاوت است با دوربینی ایستا که از نظر روایی به اوزو نزدیک میشود؛ برخی از منتقدان معتقدند این به نوعی آشتی ایمامورا با اوزو در اواخر عمر او محسوب میشود.
این منتقد سینمایی ادامه داد: پس از آن و در پی یک سکته قلبی، ایمامورا هشت سال از فیلمسازی فاصله میگیرد تا اینکه فیلم «مارماهی» را میسازد. او پیش از آن با «افسانه نارایوما» نخل طلای کن را برده بود و با این فیلم بهطور مشترک با عباس کیارستمی برای فیلم «طعم گیلاس»، باز هم این جایزه را کسب میکند. پس از آن «دکتر آکاگی» و در پایان دوره فیلمسازیاش نیز در سال 2001 فیلم «آبهای گرم زیر پل» را میسازد که داستان شوخ و شنگی دارد.
وی اضافه کرد: آنچه ایمامورا را از پیشینیانش بسیار متفاوت میکند، نوع نگاه او به شخصیتهای طبقات فرودست است؛ او از فیلم اول خود تا آخرین فیلمش با همین شخصیتهای فرودست جامعه پیش میرود. در فیلمهایی مانند «انتقام ازآن من است» یا «افسانه نارایوما» شاهد آدمهای به حاشیهرانده شده جامعه مثل زنان روسپی، خلافکارها و.. هستیم. رابطه او با این شخصیتها نیز بسیار جالب است؛ ایمامورا هیچگاه نگاهی از بالا به پایین به آنها نداشته، بلکه با تحسین و احترام به آنها مینگرد. بخشی از این احترام در زندگی خود ایمامورا ریشه دارد که سالهای نوجوانی و جوانیاش در دوران پس از پایان جنگ جهانی سپری شده است. در آن سالها که آزادیهایی نسبی در جامعه ایجاد شده بود، او متوجه میشود افراد مرفه دور و اطرافش، انسانهایی واقعی نیستند. پس تصمیم میگیرد با مردمان طبقه فرودست همراه شود و بهواسطه رفت و آمدش در بازار سیاه با این افراد دمخور و آشنا میشود.
عیدیزاده ادامه داد: از نظر روایی و سبکی فیلمهای ایمامورا خیلی آزاد هستند و در نماهای مدیومشات و لانگشات میگذرند. نگاه ناظرگونه دارد، گویا کسی گوشهای ایستاده است و داستانی را روایت میکند، بیآنکه قصد قضاوت داشته باشد. با شخصیتی همراه نمیشود و علیه او جبهه نیز نمیگیرد؛ در «انتقام ازآن من است» و طی 78 روز، یک قاتل زنجیرهای را نمایش میدهد که در حال فرار از دست پلیس است. تماشاگر هیچگاه متوجه نمیشود که آیا فیلمساز با چنین فردی همسو یا مخالف است. شکل کارگردانی او و انتخاب قابهایش نیز در مسیر قضاوت نکردن است. ایمامورا از تمامی ابزارهایی که فیلم در اختیارش میگذارد استفاده میکند، به جز استفاده از کلوزآپ یا تاکیدهای خاص از طریق تدوین برای القای حسی خاص. مثلا هیچگاه شاهد کلوزآپ از چهره گریان یک فرد نیستیم و با فاصله این کار را انجام میدهد.
وی سپس به فیلم «مارماهی» پرداخت و گفت: «مارماهی» مثل یک درام جنایی آغاز میشود، اما در ادامه شاهد زندگی فردی هستیم که تاوان اشتباهاتش را پس میدهد تا به رستگاری برسد. انتهای فیلم عملا تبدیل به یک کمدی میشود، یعنی فیلم با لحن خود بازی میکند. پایان فیلم نشانگر امید به آینده ایمامورا است، امری که در فیلمهای پیشین ایمامورا به هیچ وجه دیده نمیشود. او در 30 دقیقه پایانی فیلم «اشتیاق بسیار زیاد خدایان»، بلبشویی آخرالزمانی را به تصویر کشیده که باورش هم دشوار است. هیچکس به دیگری رحم نمیکند و انسانها همدیگر را میکشند. آن فیلم نشان میدهد که ایمامورا هیچ امیدی به آینده بشر ندارد و برخی معتقدند «مار ماهی» دربردارنده رگههای امیدی است که انسانها معمولا در پایان عمر دارند.
عیدیزاده افزود: «مارماهی» فیلمی چند لحنی است که دارای المانهای فانتزی، المانهایی از درام حسادت، المانهای کمدی و.. است. این تغییر مدام لحن، یکی از نکات جذاب فیلم و وجه تمایز آن است. داستان فیلم بسیار شبیه به «فیلمفارسی»های خودمان است، اما «مارماهی» به چنین سمتی نمیرود؛ یکی از دلایل آن شناخت عمیق ایمامورا نسبت به افراد طبقات فرودست جامعه و دیگری همین تغییر لحن فیلم است. فیلم در سال 1996 ساخته شده و ما داستانهای مشابه «مارماهی» را فراوان دیدهایم. راهحل ایمامورا برای اینکه فیلم از حالت کلیشهای در بیاید، همین تغییر لحن است.
این منتقد سینمایی ادامه داد: داوران جشنواره کن در یکسال به «مارماهی» و «طعم گیلاس» نخل طلا دادند که امری تعجببرانگیز است. از فرآیند رایگیری در آن سال خبری نداریم، اما نقطه مشترک هر دو فیلم امید به زندگی است. فیلم عباس کیارستمی فیلمی آرام با بیشترین میزان سکوت و سکون و دیالوگهای شیرین است؛ فیلمی تجربی با پایانی عجیب که در دسته سینمای آرام جا میگیرد. از آنطرف «مارماهی» بسیار شبیه به فیلمهای ژانر و از نظر ساختی، فیلمی کاملا مرسوم است. قصه فیلم نیز قصه نابی نیست که تاکنون در سینما دیده نشده باشد. به هر حال جالب است که دو شکل متفاوت از سینما در کنار هم موفق به کسب جایزه نخل طلای کن شدند.
وی اضافه کرد: موج نو سینمای ژاپن در دهههای 60 و 70 میلادی، سرشار از چنین فیلمهایی است؛ فیلمهایی که همه چیزشان ژاپنی است و در عین حال کاملا غربی هستند. ایمامورا یکی از فیلمسازانی است که سعی میکند اینها را با هم تلفیق کند؛ مثلا موسیقی کاملا ژاپنی و شرقی است، اما در زیر آن صدایی شبیه به موسیقی الکتریک فیلمهای علمی-تخیلی دهه 80 آمریکا قابل شنیدن است. شاید به این دلیل که ایمامورا در دوران نوجوانی بهشدت با خارجیها و بهویژه آمریکاییها حشر و نشر داشته است. در آن دوره فیلمسازان ژاپنی در پی این بودند که پلی بین سینمای کشورشان و سینمای غرب ایجاد کنند و بیشتر در سطح جهان دیده شوند. همینطور، میان نسل خود و پیشینیان بزرگ خود فاصلهای بیندازند تا بگویند سینمای ژاپن فقط ساموراییها یا کارمندان درگیر روزمرگی و ملودرامهای خانوادگی نیست. ضمن اینکه بگویند جامعه ژاپن مصیبتها و مشکلات و مسائل دیگری دارد که باید به این شیوه بیان شود.