فیلم «بادی که کشتزارها را تکان میدهد» در خانه هنرمندان ایران به روی پرده رفت.
در سیصد و پنجاه و ششمین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران دوشنبه 1 مرداد فیلم «بادی که کشتزارها را تکان میدهد» به کارگردانی کن لوچ در تالار استاد ناصری به نمایش در آمد. در ادامه نیز نشست نقد و بررسی فیلم با حضور خسرو نقیبی برگزار شد.
نقیبی در ابتدای صحبتهایش گفت: این فیلم شاید چندان فیلم کاملی برای شناخت کن لوچ نباشد. نقدهای زیادی در زمان نمایش فیلم درباره آن نوشته شد؛ یکی از بهترین جملات را کامبیز کاهه گفت مبنی بر اینکه انتخاب «بادی که کشتزارها را تکان میدهد» بهعنوان فیلمی که لوچ را برای نخستینبار برنده جایزه نخل طلای کن میکند، خیلی طعنهآمیز به نظر میرسد. او میگوید این فیلم نماینده مناسبی برای سینمای کن لوچ نیست. لوچ البته همین اواخر با «من، دانیل بلیک» جایزه نخل طلای کن را مجددا کسب کرد که به گمان من فیلم درستتر و کاملتری برای شناخت سینمای اوست.
وی ادامه داد: لوچ در 70 سالگی این فیلم را میسازد؛ پیشتر دو دهه ناموفق 70 و 80 میلادی را پشت سر گذاشته است که هرچه میسازد شکست تجاری میخورد و توجه منتقدان را نیز جلب نمیکند. لوچ در 40-30 سالگی برای بیبیسی فیلمهای درام متاثر از مستند میسازد و در کارش موفق است و حتی موجب تغییر قوانینی در انگلستان میشود. او با جریانهای کارگری انگلستان و دیگر قلمروهای بریتانیا همراهی دارد. لوچ در دهه 50 و 60 فیلمساز مهمی است چون جامعه خود را تا حد زیادی بازتاب میدهد و برچسبی که روی کارنامهاش میخورد، او را بهعنوان فیلمسازی رئالیست و گاه ناتورالیست میشناساند. بازتاب دادن جامعه اطراف که تبعیض زیادی را در طول سالیان تحمل کرده، کارنامه او را بهعنوان فیلمسازی معرفی میکند که به مسائل اجتماعی میپردازد.
این منتقد سینمایی افزود: لوچ در دهه 90 میلادی فیلم «رویای پنهان» را میسازد که بهشدت چپگرایانه است و موفق به کسب جایزه هیات داوران کن میشود، اما در انگلستان مورد اعتراض زیادی قرار میگیرد. هرچند پس از کسب جایزه نخل طلای کن، این فیلم را نیز بهعنوان یکی از فیلمهای مهم کارنامه او در نظر گرفتند. نگاه چپگرایانه در طول 90 با اوست و در سال 1995 فیلم «سرزمین و آزادی» را میسازد که به نوعی مقدمهایست بر ساخت «بادی که کشتزارها را تکان میدهد». شهرت لوچ در تمام این سالها به نگاه رئالیستی او نسبت به جامعه برمیگردد. کامبیز کاهه به درستی اشاره کرده بود که این فیلم بهعنوان فیلمی که تاریخ را روایت میکند، نمیتواند نماینده فیلمهای لوچ باشد.
نقیبی در ادامه گفت: او وقتی سراغ تاریخ میرود، آن نگاه معترض را کنار میگذارد و بیشتر یکجور ملودرام را جایگزین آن میکند. اینجا با فیلمی طرفیم که چیز چندان زیادی به اطلاعات ما درباره ارتش جمهوریخواه ایرلند و اتفاقاتی که در سالهای 1920 و 1921 رخ داده اضافه نمیکند؛ یک روحیهی ملودرام و اشکانگیز دارد و یک داستان برادرکشی را در بستری تاریخی تعریف میکند. همین امر باعث میشود فیلم بهعنوان یک سند تاریخی قابل اتکا نباشد. در جوامعی که شاهد انقلاب یا جنگ داخلی بودهاند، فیلمهایی با موضوع برادرکشی فراوان وجود دارد. در سینمای دهه 60 ایران یا دهه 90 میلادی بالکان میتوان فیلمهایی از این دست پیدا کرد.
این منتقد سینمایی اضافه کرد: در «بادی که کشتزارها را تکان میدهد» نسبت به «من، دنیل بلیک» نشانههایی از نبوغ کن لوچ، جز اینکه او سینماگری درجه 1 است، نمیبینیم. او در پرداخت بصری، فضاسازیها و.. در تمام سالها رویکرد مستندگرایانه دارد که سکانسهای تاثیرگذاری از دل آن بیرون میآید. این فیلم نیز از این جهات تاثیرگذار و تکاندهنده است. اما آیا چیزی به ژانر و آن فضای زمانی که ترسیم کرده، اضافه میکند؟ «بادی که کشتزارها را تکان میدهد» راهحل را از تاریخ و آن بستر تاریخی نمیگیرد. در فیلمنامهنویسی وقتی با یک قصه تاریخی مواجه هستیم، تلاش میکنیم تمام نکات داستانی و چیزهایی که از تاریخ میگیریم را سوار قصه کنیم. سعی میکنیم قصه را با توجه به اتفاقات آن مقطع تاریخی پیش ببریم، اما در اینجا ملودرام جایگزین میشود.
وی ادامه داد: در طول این سالها 3 سبک به سینمای کن لوچ نسبت داده شده است؛ از نظر ساختاری و هنری او را رئالیست یا ناتورالیست میدانند و در فضای اجتماعی نیز او را یک فیلمساز سوسیالیست میدانند که دغدغه اجتماع و طبقه کارگر دارد. او در دهههای 50 و 60 چند فیلم تلویزیونی میسازد که یکی از آنها در مجلس بریتانیا موجب وضع قوانین اصلاحی برای کارگران و گروهی از پناهجویان میشود. این مدل فیلمسازی را در سینمای ایران میتوان در کارهای دوره اول جعفر پناهی یا ابوالفضل جلیلی مشاهده کرد؛ یعنی فیلمسازانی که سعی میکنند جامعه را بدون واسطه و در مقام یک ناتورالیست یا رئالیست بازتاب دهند و آن جهان را همانطور که هست، برای تماشاگر بسازند.
نقیبی افزود: تلخی رئالیستی این کارها باعث میشود که بیننده خود را در چنان جهانی تصور کند و از آن الهام بگیرد و راجع به آن صحبت و قضاوت کند. «بادی که کشتزارها را تکان میدهد» میکوشد این جنبهها را بر بستر تاریخ و اتفاقاتی که برای ایرلندیها میافتد، مطرح کند. اما چیزی از رئالیسم لوچ، به جز تصویرپردازی و واقعگرایی در سکانسهای اکشن، در آن وجود ندارد. فیلم خوش و آب رنگ، خوش ساخت و اکشن تر و تمیزی است، اما چیزی از آن مقطع تاریخی به بیننده عرضه نمیکند.
این منتقد سینمایی در ادامه اظهار داشت: اگر مثلا «غلاف تمام فلزی» کوبریک را در نظر بگیرید که تصویری از یک جنگ عبث به ما میدهد، در «بادی که کشتزارها را تکان میدهد» برخورد فیلمساز سانتیمانتالتر است. فیلم کوبریک در کنار شاعرانگی، خشونتی به ما عرضه و بر عبث بودن ماجرا تکیه میکند. اینجا منتهایِ ترفند فیلمنامه، قرار دادن برادر در برابر برادر است که ملودرام ساده اولیهای برای چنین فیلمی است. عمده انتقادها از فیلم، از همین خط درام و بستر فیلمنامه صورت گرفته است. لوچ دو یا سه فیلم دارد که اینچنین در زمان عقب میرود و سعی میکند به ما چیزی از بستر تاریخی دهد. اما او لزوما معلم تاریخ خوبی نیست و تاریخ را آنقدرها دقیق و با جزئیات برای ما تعریف نمیکند و صرفا از آن بهعنوان یک بستر دراماتیک بهره میگیرد.
وی اضافه کرد: کن لوچ اگر سراغ همچین قصهای میرود، پس با جهان سوسیالیستیاش همخوانی داشته است و صرفا یک قصه برادرکشی نیست. اما در «من، دنیل بلیک» با پیرمرد همذاتپنداری میکنیم و در نهایت مسیر مبارزهای که پشت سر میگذارد را نمیتوان شکست نامید. اما در این فیلم میتوان گفت لوچ مرثیهای بر مبارزه میخواند. این مرثیهخوانی جنس قصه را به سمت ملودرام و اشکانگیز شدن پیش میبرد. اما «من، دنیل بلیک» برای ما یادآور پیرمرد قدرتمندیست که علیه یک سیستم مبارزه کرده است. در آنجا با احزاب کارگری انگلستان، سیستمهای بیمهای و.. آشنا میشوید و درام پیش میرود.
نقیبی ادامه داد: لوچ سعی میکند صحنههای جنگ و اختلاف را بسیار واقعی تصویر کند، اما در عین حال صحنه اعدام را با ایجاز کامل برگزار میکند، در صورتی که امکانش را داشت که طولانیتر به آن بپردازد. یعنی به هر حال با کن لوچ طرفیم که سینماگری درجه 1 است. هرچند در آن سال، نقدهای تندی نسبت به جشنواره کن صورت گرفت که مرعوب یک ملودرام شده و فیلمهای بسیار خوب دیگری را نادیده گرفته است.
این منتقد سینمایی در پایان در پاسخ به سوالی درباره مردانه بودن ساختار فیلم گفت: جهان لوچ اساسا زیاد زنانه نیست. در «من، دنیل بلیک» هم با مردی طرفیم که برای اثبات دوبارهی مردانگی به خودش، شروع میکند به کمک کردن به یک زن و یک بچه، گویا بخواهد سایه سر آنها شود. در تمام فیلمهای او چندان نمیبینید که زنها موتور محرک باشند یا پرداخت ویژهتری به آنها صورت گرفته باشد. البته درباره ارتش جمهوریخواه ایرلند باید گفت که ساختار مردانه داشته است و در دیگر فیلمها درباره آن نیز زنها بیشتر نقش پشتیبان را بازی میکنند. در فیلمهای جنگ جهانی دوم هم زنان بیشتر بهعنوان جاسوس یا پیامرسان که فضای مسلحانه را دور میزنند، تصویر شدهاند. حضور زنان بهعنوان مبارز مسلح در چنین فضاهایی، آورده جدیدتری است.