در چهارصد و سی و چهارمین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران، دوشنبه 27 خرداد فیلم «کینه» به کارگردانی تاکشی شیمیزو در سالن استاد ناصری به روی پرده رفت. در ادامه نیز نشست نقد و بررسی فیلم با حضور پوریا ذوالفقاری و کیوان کثیریان برگزار شد.
ذوالفقاری در ابتدای این نشست گفت: ژانر وحشت در سینما دستکم تا آغاز دهه 60 میلادی، ژانر چندان خوشنامی نبود و آنرا عوامانه و برای سرگرمی میدانستند. این فیلم «روانی» بود که در ابتدای دهه شصت برای ژانر وحشت اعتباری به همراه آورد. در اواخر دهه 60 نیز فیلم «بچه رزماری» بود که همچین تاثیری در سینمای وحشت داشت. در فیلمهای ژانر وحشت همواره با موقعیتی آرام و نظمی شکلگرفته مواجه بودیم که مورد تایید نهادهایی مثل پلیس نیز قرار داشت و این موقعیت توسط چیزی مورد تهدید قرار میگرفت. تا پیش از دهه 60، بخش عمده منابع هراس خارج از شهر بودند و مثلا یک هیولا از جایی دورافتاده میآمد و انسانها میتوانستند آنرا شکست دهند. با فیلم «روانی» منبع هراس وارد شهر و سرزمین شد و به همین دلیل بود که مایههای سیاسی پیدا کرد. «بچه رزماری» این منبع هراس را وارد خانواده کرد. در سینمای وحشت بعد از دهه 60 دیگر منبع هراس را نمیتوان از بین برد.
وی ادامه داد: مولفههای سینمای وحشت صرفا به این سینما منحصر نمیشوند و در بسیاری فیلمهای دیگر نیز آنها را میبینیم. در بحث بر سر ریشهیابی سینمای وحشت، برخی معتقدند نسب سینمای وحشت تا سینمای اکسپرسیونیستی آلمانی میرود و در مواردی، فیلمهایی مانند «مطب دکتر کالیگاری» را جزو سینمای وحشت به حساب میآورند. سوررئالیستها نیز این عناصر را زیاد بکار گرفتهاند. در برخی سکانسهای فیلمهای لینچ دچار ترس میشویم و بونوئل یکی از عاشقانِ فیلمهای ترسناک بود. اما در همه این روایتها یک چیز مشترک است؛ انسان مقهور است و توان پیروزی بر منبع هراس را ندارد. حتی در سینمای اکسپرسیونیستی یک طراحی صحنه جلوهگرانه داریم که به آروارههایی میمانند که انسان را همچون یک شیء کوچک دربر گرفتهاند.
این منتقد سینمایی سپس به فیلم «کینه» پرداخت و گفت: «کینه» که ریشهاش به همان فیلم «روانی» برمیگردد، اساسا یک فیلم نمونهای سینمای وحشت است؛ نه ادعای نوآوری دارد و نه قصد داشته کار ویژهای انجام دهد. راهحلی که «کینه» برای وضعیت نمایش داده شده در فیلم میدهد، یک راهحل ساده است. اما به هر حال این ژانریست که همواره مولفههای عامهپسند داشته و قرار بوده مخاطب عام را جذب کند. بنابراین نباید دارای پیچیدگی باشد یا فلسفههای پیچیدهای را بهعنوان زیرمتن بکار بگیرد. «کینه» دارای تمام مراحلیست که یک فیلم ترسناک طی میکند؛ از آرامش اولیه تا یک فضای رازآمیز و مواجهه با یک نیروی ناشناخته، مقهور شدن به دست آن، تلاش و تقلای بیشتر یکی از شخصیتها برای غلبه بر آن نیرو، و در نهایت ناکامی آنها و تدام حیات آن نیروی ناشناخته. و همه اینها را بهشکلی آشنا بکار میگیرد و دست به آشناییزدایی نمیزند. پس برای کسی که زیاد فیلم ترسناک میبیند، «کینه» چیزی غافلگیرکننده به همراه ندارد.
پوریا اضافه کرد: در ژانر وحشت اگر تماشاگر جایی از فیلم را از دست دهد یا با آن ارتباط برقرار نکند، ممکن است دیگر تا آخر فیلم با آن همراه نشود. اما در «کینه» موقعیت آرام اولیه اساسا از مابقی فیلم جدا افتاده است و این را نقطه ضعف فیلم میدانم. ما معمولا در موقعیت آرام اولیه نشانههایی از هراس میبینیم، اما میزان تفکیک میان قسمتهای ترسناک و غیرترسناک «کینه» زیاد است؛ همینطور استفاده اغراقآمیز از موسیقی که برای ما توقعی ایجاد میکند که برآورده نمیشود. این تفکیک، فیلم را مدرسهای کرده است و میتوان آنرا برای آموزش ابتدائیات فیلمهای وحشت نمایش داد. در فیلم لازم بود که اولا بیشتر روی خود خانه تاکید شود و خانه را بهعنوان محور داستان بدانیم و ثانیا برای کارآگاهبازی دختر بچه، نیازمند جوابهای جذابتری بودیم. به هر حال بهعنوان فیلمی که در پی مخاطب عام بوده است، احتمالا به موفقیت رسیده که نسخه بازسازی آن نیز به روی پرده رفته است.
وی سپس در پاسخ به سوال کثیریان در اینباره که عنصر غافلگیری تا چه اندازه توانسته در فیلم موثر عمل کند، گفت: این فیلم یک ایراد اساسی دارد که در بازسازی آمریکایی آن نیز هست؛ فقدان خسّت در نشان دادن منبع هراس. پس از قربانی شدنهای پیاپی که قربانیان هم شاهدش هستند، به نظر میرسد دست فیلم خالی میشود. به همین دلیل است که میگوییم در نشان دادن منبع هراس خسّت به خرج نمیدهد؛ هیولا را زیاد نشان میدهد و بعد میرود به سمت اینکه با خون و خشونت و با تاکید بر اینها ما را تحتتاثیر قرار داده و بترساند. در فیلمهای وحشت اساسا دو سوال مطرح میشود؛ اول اینکه منبع هراس چیست و دوم اینکه انگیزه او چیست؟ در «کینه» خیلی زود با منبع هراس آشنا میشویم و انگیزهاش نیز قابل درک است؛ یک غریزه سرخورده ناکام که همواره در آستانه بازگشت و قربانی گرفتن است. اما در فاصله این دو چیزی نداریم؛ همان چیزی را که ما دیدهایم و میدانیم، اینبار پلیس و دختر تکرار میکنند.
این منتقد سینمایی افزود: شاید جریان گستردهای از فیلمها وجود داشته باشد که تلاشی برای نوآوری و دخل و تصرف در مولفهها ندارند. این فیلمها همان چیزی را به مخاطب ارائه میدهند که مخاطب میطلبد. بهشخصه انتظار بیشتری از فیلم داشتم و فکر میکنم مخاطبان جدی فیلمهای ترسناک چیز جذابی در فیلم «کینه» پیدا نمیکنند. در نسخه بازسازیشده نیز چیزی اضافه نشده است. بخش زیادی از فیلم را با پلیس سپری میکنیم در حالیکه کارکردی ندارد جز اینکه بگوید ماجرا از چه قرار بوده است و در نهایت خود نیز مقهور آن قدرت میشود. قصهای که در انتها گفته میشود میتوانست در طول فیلم پخش شود و به مرور متوجه بخشهایی از آن شویم، بهجای اینکه مخاطب تا آن لحظه منتظر بماند. بخشهایی از فیلم نیز خستهکننده بود چون بهعنوان تماشاچی، از شخصیتهای فیلم جلوتریم و باید صبر میکردیم تا آنها نیز به همین نقطه برسند.
وی ادامه داد: شیمیزو زیاد در احوال شخصی کاراکترهایش تامل نمیکند و شخصیتهایی که با این ماجرا روبرو میشوند، جز مبهوت ماندن چیزی از خود نشان نمیدهند. هرجا هم دست کارگردان خالی میماند، سراغ منبع ترس میرود و آنرا به ما یادآوری میکند. «کینه» دست و دلبازانه ساخته شده و از همان ابتدا هم منبع ترس و هم قربانی شدن را نمایش میدهد و یک «چرا؟» در ذهن تماشاگر باقی میگذارد که باید تا انتهای فیلم منتظر بماند تا به آن پاسخ داده شود.
پوریا اضافه کرد: در چنین فیلمهایی شکستناپذیر بودن منبع ترس خیلی مهم است و فیلم هم به این الگو وفادار میماند، اما در «کینه» تلاش چندانی هم در جهت نابودی آن نمیبینیم. آن شکستناپذیر بودن باید در فیلم ترسناک و در دنیای خودِ فیلم تبدیل به یک منطق شود، اما در «کینه» این منطق شکل نمیگیرد. در این فیلم انگار هر کسی در آن خانه مرتکب گناه شود، نابود خواهد شد؛ و این ما تماشاگران را قانع نمیکند چون یک خط داستانی بینهایت آشناست که در طول سال فیلمهای ترسناک زیادی با همین خط داستانی ساخته میشود.
این منتقد سینمایی در ادامه اظهار داشت: اگر قرار است آدمها مقهور باشند و نتوانند از پس منبع قدرت بربیایند و در نهایت بازی را ببازند، به معنای این نیست که منفعل میمانند؛ آنها مبارزه و تلاش میکنند، هرچند در نهایت شکست بخورند. اما در فیلم «کینه» رگههایی از انفعال قابل مشاهده است و انگار اینها از قبل بازندهاند. بنابراین فیلم در مقایسه با سینمای وحشتی که مرهون نگاه فیلمساز، طراحی صحنه، طراحی نور، حرکات دوربین و.. است، حرفی برای گفتن ندارد. شاید تنها نکته خوشایند در این فیلم، اینست که اتفاقات در روشنی روز رخ میدهند، یعنی زمانی که شما انتظارش را ندارید. اما این هم مشخصه یا مولفه خاصی در فیلم به حساب نمیآید و اساسا شاید چندان هم محاسبهشده نباشد.
پوریا افزود: هرچه در سینمای وحشت جلوتر میآییم، بهتدریج منابع ترس به زندگی ما نزدیکتر میشوند؛ از جزایر دورافتاده به مناطق بیرونی شهرها به فضای درون شهرها، خانواده و.. ژانر وحشت تا سالها مولفهای سیاسی داشت؛ یک منبع هراس خارج از جامعه طراحی میشد و نمایندگانی از جامعه آنرا از بین میبردند تا آسیبی به جامعه نرسد. بعدها این منبع هراس وارد خانواده و تبدیل به چیزی شد که باید خانواده را در برابر آن حفظ کرد و مثلا عشاق در برابر آن با هم متحد میشوند. در «کینه» اما همه از بین میروند؛ در واقع این فیلم نیاز به یک «ولی» دارد. به این معنا که بگوید هر کس در اینجا باشد قربانی میشود مگر اینکه.. اما فیلم چنین چیزی به ما نمیدهد. سینمای وحشت اصولا باید در پاسخ دادن خسیس باشد؛ هرچه منبع هراس را کمتر ببینیم فیلم موفقتر است چون تخیل تماشاگر را درگیر میکند اما در «کینه» بهشکلی دست و دلبازانه عمل شده است.
وی در پایان گفت: بعد از همه تجربههایی که سینما پشت سر گذاشته است، از «بچه رزماری» تا «درخشش» و..، باید گفت نوآوری در این عرصه نیز خیلی دشوار است. اما بهکارگیری درست اصول آنقدرها سخت نیست. «کینه» من را هیجانزده نکرد؛ بعد از تجربه فیلمهایی مثل «جنگیر»، «دیگران» و.. انتظار میرود فیلمسازان جدیدتر به آن تجربهها نیز اتکا کنند.