نشست «هنرمند؛ بحران وجودی (فلسفه) بحران هویت (نشانه-معناشناسی)» برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، در ادامه مجموعه نشستهای «پژوهش و خلق اثر هنری» که بهصورت زنده در صفحه اینستاگرام خانه هنرمندان ایران برگزار میشود، جمعه ۲۸ آذر نشست «هنرمند؛ بحران وجودی (فلسفه) بحران هویت (نشانه-معناشناسی)» برگزار شد. بیژن عبدالکریمی و حمیدرضا شعیری مهمانان این برنامه بودند و شیوا بیرانوند مدیریت نشست را بر عهده داشت.
نمیتوان بهطور مطلق از سنت آزاد شد
عبدالکریمی در ابتدای این نشست گفت: شروع گفتگو با این پرسش مطرح می شود که انسان چیست؟ یا انسان کیست؟ پرسش چندان سادهای نیست و خیلی از افراد در واقع مفروض میگیرند که معنای انسان بودن را میدانند چی است؛ این که ما با کدامین کلمات باید از انسان پرسش کنیم که بگوییم انسان چیست یا بگوییم انسان کیست، خود این نکته بسیار حساس و تعیین کننده است. من فکر میکنم متفکر اصیل به همان اندازه هنرمند اصیل کسی است که با این پرسش به نحو جدی مواجه است. آن هنرمندی که فکر می کند پاسخ این پرسش برایش روشن است و به نحو جدی با این پرسش مواجه نیست، من فکر میکنم از توده های عوام خیلی فاصله ندارد و در واقع نوع درک آن در همان حد افراد معمولی کوچه و بازار است که به اندازه خودشان احترام و جایگاه دارند، اما به هر حال اهل تفکر نیستند و هنرشان هم یک هنر متفکران نیست.
وی ادامه داد: به تبع این بحث ما فکر میکنیم مفهوم آزادی را میدانیم. ما فکر میکنیم غالباً معنای آزادی را میدانیم؛ و باز بر اساس نوع نگرش که در جنبش روشنگری اروپایی شکل گرفت، سنت به منزله امری تلقی شد که دست و پای فرد را میبندد و اگر ما رابطهمان را با سنت قطع بکنیم، سنتی که مجموعهای از اسطورهها و خرافه ها است و این فقط با عقل مدرن است که ما در واقع به روشنایی و آگاهی رسیدیم. در این زمان است که ما به آزادی میرسیم. اما سوال طور دیگری مطرح میشود؛ آیا ما انسانهایی که در قرن بیست و یکم زندگی می کنیم واقعاً احساس میکنیم آزادیم؟ بحث به صورت سیاسی مطرح نمیشود و این بحث جنبه متافیزیکی و تمدنی دارد. راجع به بشر روزگار جدید صحبت میشود هرچند نظامهای سیاسی با یکدیگر متفاوت هستند به صراحت حکمی، فلسفی و تمدنی بفهمیم نه سیاسی و ایدئولوژیک.
این مدرس فلسفه اضافه کرد: نکته دیگر آنکه بر اساس همین تلقی عصر روشنگری آزادی از سنت به منزله رهایی از سنت تلقی شد؛ ولی در واقع مطلب آن است که انسان نمی تواند از یک سنت تاریخی مستقل باشد. همه فهم های ما، همه تفسیرهای ما و همه کنشهای ما همواره در یک افق تاریخی است و بر اساس یک سنت تاریخی است. هنرمند نیز چنین است؛ هنرمند نمی تواند بگوید من مستقل از یک سنت هستم. وقتی نسبت به یک سنت پشت میکنیم درون یک سنت دیگر قرار میگیریم، ولی خود از این موضوع بی خبر هستیم. در واقع کسی که به سنت تاریخی جوامع به اصطلاح شرقی پشت میکند، مثلاً هنرمند ایرانی که می گوید من حالم نسبت به سنت تاریخی خودم و میراث تاریخی خودم به هم می خورد و می خواهم آزاد باشم، آن فرد خبر ندارد که از یک زندان آزاد شده و در یک چارچوب دیگری، در یک افق و زندان دیگری قرار گرفته است. او رابطه اش را مثلاً سنت از ادیان مسیحیت، یهودیت و اسلام خود را آزاد کرده است، اما تحت سیطره سنت متافیزیک یونانی قرار گرفته است. یعنی خود را از این طرف آزاد کرده اما زیر علم افلاطون، ارسطو و دکارت قرار گرفته است.
عبدالکریمی ادامه داد: یعنی چنین نیست که او کاملا آزاد شده باشد، او به پاره ای از مفروضات تردید کرده است، اما مفروضات دیگری را به اصطلاح پذیرفته است. به هیچ وجه نمی توان به نحو مطلق خود را از سنت آزاد کنیم و سنت نه فقط مانع آزادی نیست، بلکه تحقق آزادی در گرو پیوندی است که با سنت دارد.
این نویسنده و مترجم افزود: ما نمی توانیم از خلاء شروع کنیم؛ نقطه صفر در زندگی بشر وجود ندارد و آزادی در سنت با ضرورتها معنی دارد. آزادی مطلقی در یک فضای بیرون از زمان و مکان یک توهم است و خیلی از افراد در واقع به این نکته التفات ندارند. قرار گرفتن در یک سنت به ما قدرت می بخشد. خلاقیت، ابتکار و آفرینش تنها در سایه یک سنت میتواند صورت بگیرد و بشر نمی تواند از صفر بیافریند. چیزی را به ما عرضه می کنند، ما آن را با جانمان تجربه میکنیم و این جان تجربه گر است که می تواند تحولی در این امر تجربه شده ایجاد بکند و او را به یک مرحله جدید برساند.
وی ادامه داد: در آخر وقتی که من از سنت می گویم، منظورم سنت دینی نیست .گرچه در فرهنگ هایی مثل فرهنگ ما وقتی از میراث تاریخی و سنت صحبت میکنیم، بیتردید در واقع تفکر دینی یکی از مولفه های آن است. تاریخ چندین هزار ساله ما قبل از ظهور اسلام در شکل دینی و معنوی بوده است. اما ما با دو خطر مواجه هستیم. یکی متصلب کردن سنت حتی سنت موسیقایی، سنت هنری. اگر سنت متصلب شود، سنت می میرد. این یک خطر است و یک خطر هم بیریشه بودن است. هنرمند آوانگارد، هنرمندی که میتواند برای یک غم تاریخی مثل ملت ما که یک غم بزرگ تاریخی است، افقهای جدیدی را بیافریند، در واقع هنرمندی است که هنرمند معاصر خودش است. یعنی با زمان خودش نسبت دارد و این نسبت با زمان یک امر کرونیکال نیست؛ یعنی چنین نیست که هر کسی در قرن بیست و یکم زندگی میکند هنرمند قرن بیست و یکم است. این هنرمند قطعاً سیاهیهای دوران را باید ببیند و بیتردید در تاریخ و میراث خود ریشه دارد. هنرمندان بدون ریشه نمیتوانند کار بزرگی بیافرینند.
معنا جاری است
سخنران دوم این برنامه حمیدرضا شعیری بود که در ابتدای صحبتهایش گفت: با توجه به صحبتهای پیشین دکتر عبدالکریمی، من سعی میکنم این سه کلید واژه را یعنی واژه بحران، واژه هویت و واژه معنا که با هم تنیده هستند و همواره به هم گره خورده اند، را بتوانم با هم و در کنار هم تبیین کنم؛ این سه حوزه و این سه اصطلاح را که میتوان به آنها گفت سبک زیستن، سبک زندگی و سبک حضور ما در هستی.
وی ادامه داد: هنرمند میکوشد تا شاید دستی بر پندار هستی ببرد و بحران معنا را کاهش دهد، بحران زیستن را کاهش دهد و بحران هویت را کاهش دهد. ما چه می دانیم شاید هم بحرانی دیگر بر این بحرانها بیافزاید. یعنی به هیچ وجه نمی شود یک تصمیم قطعی گرفت و گفت که هنرمند آمده است تا بحران را بکاهد. شاید هم بحرانی را می افزاید، اما اگر هنر بحران افزایی کند باز این بحران افزایی در راستای چیست؟ باز هم این بحران افزایی در راستای تولید معنایی، ایجاد معنا یا در راستای ایجاد هویت است.
این نشانهمعناشناس اضافه کرد: بحران را این چنین معنا می کنم که معنا جاری است هویت هم جاری است. من به هیچ وجه به بسته محدود قالبی منجمد قائل نیستم. هویت برای من امر فرآیندی، امر پویا و امر در حال تغییر و در حال شکلگیری است که من برای بیان آن از واژه شوشی یعنی از هویت شوشی صحبت کردم. بنابراین هویت را همواره امری شوشی می دانم. به همین دلیل اعتقاد من این است که معنا در جریان است؛ اعتقاد من این است که هویت هم در جریان است و همیشه این دو همدیگر را ملاقات می کنند.
شعیری ادامه داد: برای آنکه هویت پیدا کنیم، معنا می دهیم و برای اینکه معنا بدهیم هویت پیدا میکنیم. هویت و معنا در تعامل با هم، همزیستی با هم هستند ولی هیچ کجا همدیگر را قطع نمیکنند، هیچ کجا از هم جدا نمیشوند و هیچ کجا یخ نمی زنند، فریز نمیشوند و منجمد نمیشوند. این در واقع تعریف من است و برای همین نظامی تحت عنوان نظام شوشی معنا را طرح کردم؛ در نظام شوشی معنا اعتقاد من این است که معنا همواره در حال شدن است. یعنی هیچ معنای قاطعی نمیشود برای هیچ چیزی قائل بود. معنا امر شوشی، یعنی امر در حال شدن یا در حال شکلگیری است و امری است که درحال جریان است؛ این جریان را چطور می شود تعریف کرد و چگونه میشود این جریان را در ارتباط با هویت و هنر مورد بررسی قرار داد؛ این را با چند نمونه میگویم. نمونه اول من از فیلم طعم گیلاس کیارستمی است.
وی افزود: مثالی می خواهم بزنم که ما چگونه به خودمان معنا و هویت میدهیم. من درجهان چه کسی هستم؟ من در جهان به عنوان یک سوژه به عنوان یک کنشگر مطرح هستم. اگر کنشگر نباشم حداقل شوشگر هستم. یعنی یا من کنشگر هستم و دست به کنشی میزنم؛ یا من شوشگر هستم یعنی دچار حالتی میشوم، حالتی در من روی میدهد، حالتی در من رخ میدهد، حسی در من ایجاد میشود و با این حس من شوشگر هستم. بنابراین من چه کسی هستم از دیدگاه معناشناسی و نشان معناشناسی در پاسخ به این پرسش، پاسخ من با پاسخ فیلسوفان فرق می کند.
این منتقد ادامه داد: در پاسخ به این پرسش که من چه کسی هستم، می گویم من سوژهای هستم که بین کنش و شوش در جریان هستم؛ یعنی بین اقدام، اجرا، انجام، عمل و بین در واقع اثر پذیری و بین دریافت و بین شدن در جریان هستم. بنابراین در این که من چه کسی هستم، من یک سوژه ثابت قطعی نیستم. من یک سوژه در رفت و آمد بین کنش و شوش هستم که کنش را تعریف کردم اجرا، انجام و اقدام. حالا چه روزمره و چه در سطح بالا. شوش را هم معنی کردم در حال شدن. پس بنابراین من سوژهای هستم که بین دو جریان و بین دو دیدگاه، بین دو پندار و بین دو تفکر و بین دو هویت، هویت بوشی و هویت شوشی در جریان هستم و جاری هستم.
عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس اضافه کرد: اما فراموش نکنیم که هویت بوشی و هویت شوش و تعامل با هم هستی را شکل میدهند. برای همین می خواستم مثالی از طعم گیلاس کیارستمی بزنم؛ مثال این بود که در واقع در فیلم کیارستمی بحث خودکشی مطرح است. فردی می خواهد خودکشی کند و فرد دیگری که میانسال است برای او تعریف میکند و میگوید که من رفتم صبح زود خودم را آماده کردم، طناب را برداشتم و رفتم که طناب را به درخت بیاندازم و بعد خودکشی کنم؛ سه بار این عمل را تکرار کردم و بعد بار سوم رفتم بالا که خودم طناب را در واقع گره بزنم؛ ناگهان یک چیز نرمی در دستم احساس کردم، یعنی احساس کردم دستم نرم شده بود؛ نگاه کردم دیدم که توت است و من آن توت را خوردم و خوردن آن یک دانه توت باعث شد که من توت های بعدی را بخورم و بعد من شیفته توت شدم. بعد بچه های مدرسه آمدند و بعد بچه ها از من خواستند که درخت توت را تکان دهم و من درخت را تکان دادم و بچهها توت خوردند و من توت ها را جمع کردم و بعد توت را به خانه آوردم و بعد به همسرم یعنی همان ریشه، همان تفکری که در واقع من را به خودکشی وا داشته بود، به همسرم توت تعارف کردم و توت دادم؛ و من همه تفکرم و همه نیازم و همه نگاهم به هستی تغییر کرد و شدم سوژهای که حالا میخواهد دوباره زیستن را آغاز کند و میخواهد دوباره زندگی کند و بنابراین کل نگاه من و کل جریان من و کل شرایط من به هستی عوض شد.
شعیری افزود: بنابراین هویت در جریان است؛ یعنی سوژهای که دارای هویت خودکشی است و الان در این قالب دارد به تفکر میپردازد، با یک عدد توت کل هویتش تغییر می کند. یعنی چه؟ یعنی معنا، یعنی برای اینکه من معنای هستی را دریافت کنم، به چیزهای خیلی عظیم و بزرگ، به ثروتهای بسیار عظیم نیازی نیست که از نوع مادی باشد و چه غیر مادی. به ثروتهای عظیمی نیازی نیست. گاهی به چیزهایی بسیار کوچک و چیزهایی بسیار پیش پا افتاده نیاز است، مثل یک عدد توت که بتواند کل زیست تجربه زیست من را تغییر دهد و هویت من را جابجا کند.
وی ادامه داد: پس هویت چیزی است که در من جابجا میشود، اما یک واسطه و یک میانجی نیاز است. در اینجا مارسل در «جستجوی زمان از دست رفته» میگوید حتی هرگاه حواسی از ما فعال شود و این هست که بتواند جریان تجربه زیستن را پیدا کند، یعنی چیزی که در ما به خواب رفته است و یا شاید در اعماق ما فرو رفته است، از اعماق به بالا بکشد و آن را پیدا کند هستی دوباره جاری میشود؛ و وقتی هستی جاری شد یعنی حضور جاری میشود و با جاری شدن حضور، یعنی زندگی یعنی هویت یعنی هنر دوباره جاری میشود. بنابراین آنچه که مهم است این است که این تجربه زیست به واسطه چه چیزی ناگهان رخ میدهد و این ناگهانی بودن، این فی البداهه بودن خود امر بسیار حیاتی است که برای سوژهای که میخواهد بشود و یا دوباره بازسازی بشود بسیار اهمیت دارد و بسیار مهم است. بنابراین یک توت هویت بخش و معنا بخش است.