فیلم مستند «هفت فیلمساز زن نابینا» سهشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۰۴ ساعت ۱۷ در سینماتک خانه هنرمندان ایران به نمایش درآمد. پس از نمایش این فیلم، نشست نقد و بررسی آن با حضور صالح نجفی (نویسنده و پژوهشگر سینما) و محمد شیروانی کارگردان این مستند برگزار شد.
محمد شیروانی در این نشست درباره پروسه آغاز این فیلم که همراه با کابوسی بوده است، گفت: همه ما کابوسهایی داریم که برای هر کداممان متفاوت است و از نگرانیهایمان نشات میگیرد. به عنوان یک فیلمساز مهمترین نگرانیام این بود که اگر روزی چشمهایم را از دست بدهم، میتوانم به کارم ادامه دهم؟! این نگرانی یک بار به سراغم آمد و فکر کردم نابینا شدم و از خودم پرسیدم چطور میتوانم ادامه دهم؟! بعد که از کابوس بیرون آمدم، از اینکه چشمهایم میدید خوشحال بودم اما آن حس را فراموش نکردم. به خاطر دارم که آن زمان فیلم اول بلندم؛ «ناف» را با دشواری بسیاری ساخته بودم. آن فیلم توقیف شد و همین احساس کوری را به من منتقل کرد. حتی آن زمان جلوی نمایشهای خارجی فیلم را هم گرفتند. این اتفاق حتی سختتر از کابوس کور شدن بود.
او افزود: به این ترتیب تصمیم گرفتم که با تعدادی نابینا کار سینما کنم و به موسسات مختلف رفتم. در نهایت موسسه عصای سفید پذیرفت و کلاسی را در اختیار ما قرار داد. فراخوان را برای زنان نابینا منتشر کردیم؛ زیرا شباهتی از جنس مدل رفتار با زنان و نابینایان در جامعه ما وجود داشت. در واقع هر دو قشر با محدودیتهایی مواجه بودند. در نتیجه بعد از انتشار فراخوان، بسیاری برای تست آمدن تا در کلاس حضور پیدا کنند. من هیچ تجربهای از برخورد با نابینایان نداشتم و نمیدانستم باید چطور رفتار کنم. در واقع میخواستم میدانی به دل ماجرا بروم و از دل نابینایان پژوهش کنم. به این ترتیب، یک ساعت مانده به کلاس، چشم بندی به چشمهایم زدم و از خانه تا موسسه را به این صورت رفتم. در مسیر هم بسیاری به من ابراز لطف میکردند که اتفاق عجیب و جالبی برایم بود.
این فیلمساز در ادامه صحبتهایش بیان کرد: وقتی به موسسه رسیدم، همهمه و بوی زنانه زیادی در فضا بود. به هر صورت از میان آنها رد شدم و از همان جا بارقههایی از چیزی که میخواستم را برای اولین بار حس کردم. در کلاس برای آنکه حس اطمینان آنها را جلب کنم، دروغ مصلحتی گفتم که من فیلمسازی هستم که به تازگی نابینا شدم. برای آنها نابینا بودن امری طبیعی بود ولی وقتی گفتم که فیلمساز بودم، حس همدردی بیشتری با من کردند. برای انتخاب سوژههای حاضر در کلاس، کاراکترهای ویژه و میزان نابینایی آنها برایم مهم بود. به این ترتیب از کسانی که بینایی بسیار کمی داشتند تا افراد با ۲۰،۳۰ درصد بینایی را انتخاب کردم. این پروسه شش ماه طول کشید و از ۱۵ نفر انتخابی،۷ نفر باقی ماندند تا با هم فیلم بسازیم. در نتیجه باتوجه به شرایط نزدیک به ۴ سال طول کشید که فیلم را بسازیم. چون حامی مالی و پولی نداشتیم.
شیروانی در ادامه صحبتهایش درباره چگونگی تولید فیلم و پروسه فیلمبرداری توسط نابینایان گفت: برای ساخت فیلم مواردی را مبنا قرار دادیم که توسط خودمان و کاملا تجربی طراحی شده بود. اول اینکه سلف پرتره باشد ، داستان کاذب وارد نشود، فرد بینا به شما کمک نکند و قوانینی که برای کار با دوربین در نظر گرفته شده بود. به این صورت دکوپاژ خاصی را برای نابینایان طراحی کردیم که به آن دکوپاژ نابینایی میگوییم. اکنون ۲۰ سال از این فیلم گذشته است. متاسفانه ۲ نفر از افراد حاضر در فیلم را از دست دادهایم. ولی بقیه هر کدام در زندگی خود مشغول هستند.
صالح نجفی در ادامه این نشست گفت: فیلم آقای شیروانی منحصر به فرد است. البته منحصر به فرد بودن تنها معنای مثبت ندارد. این فیلم تجربه بسیار مهمی است. در واقع آقای شیروانی با این فیلم در حال پیشنهاد دادن به همه کسانی است که در کار سینما هستند. اما باید پرسید که این پدیده منحصر به فرد چه تاثیری بر مخاطبان این فیلم و کسانی که این تجربه را داشتند، گذاشته است؟! مسئلهای که این ۷ زن فیلمساز نابینا داشتند، مسئلهای است که همه آدمها دارند و آن تلاش برای پلات بخشیدن به زندگی خود است. اینکه ما میخواهیم برای زندگی خود سناریویی داشته باشیم و در این سناریو، شخصیت اصلی داستان زندگی خود باشیم. مهمترین مسئله این است که این شخصیت اصلی تا آخر شخصیت اصلی باقی بماند. این هفت نفر نیز در تلاش برای پلات بخشیدن به زندگی خود هستند و ما باید ببینیم که این پلات را چطور پیدا میکنند؟! به نحوی در قصه هر کدام از آنها این موضوع را میبینیم.
او افزود: یکی از فانتزیهای ما این است که اگر در موقعیتی قرار بگیریم که در آن موقعیت نتوانم آن انتظارات را از خودم داشته باشم، آن زمان آن زندگی تا چه اندازه برایم قابل تحمل میشد؟! نقش من را در آن زندگی که این انتظارات را از خودم ندارم را باید شخص دیگری بازی کند. آن کسی که به هر دلیلی و بنا به اتفاقی دچار موقعیتی شده است. در این فیلم نداشتن مهمترین بخش زندگی یعنی دیدن این موقعیت را ایجاد میکند. فضای این فیلم نیز بر همین اساس شکل گرفته تا من بتوانم خودم را در موقعیتی تصور کنم که در آنجا از چیزهایی بیبهرهام و این بیبهرهگی میزان انتظارات من از خودم و زندگی را پایین بیاورد تا ببینیم آن زندگی چه فرمی میگیرد.
این پژوهشگر در ادامه صحبتهایش بیان کرد: این مسئله که چارچوب میل ما با سینما تعریف میشود و اینکه ما در سینما با نابینایان چگونه برخورد میکنیم، موضوع مهمی است که باید به آن توجه کرد. فیلم آقای شیروانی تبار دارد. کابوسی که آقای شیروانی دیدن و پروسه جذابی که از تولید فیلم روایت کردن، یکی از نکات مهم است. همچنین یکی از حسنهای این فیلم این است که خاطره آن تمام نمیشود، زیرا میشود همیشه به این فکر کرد که اگر نابینایان فیلم بسازند و خودشان در آن فیلم قهرمان باشند و از کسی کمک نگیرند، فیلمهای آنها چگونه خواهد شد؟ این سوالی است که آقای شیروانی با فیلم خود مطرح کرده. این سوال همیشه باقی میماند.