نشست «ارتباط فرهنگ و هنر» برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، نشست «ارتباط فرهنگ و هنر» از مجموعه نشستهای نقش پژوهش در خلق هنر جمعه ۱۹ اردیبهشت بهصورت آنلاین در صفحه اینستاگرام خانه هنرمندان ایران برگزار شد. سودابه فضایلی و ایرج اسکندری مهمانان این برنامه بودند و شیما خشخاشی مدیریت برنامه را بر عهده داشت.
فضایلی در ابتدای این نشست درباره تفاوت هنرها از نظر وابستگی به پژوهش توضیح داد: برخی از هنرها مثل معماری و تئاتر و سینما به پژوهش قبل از خلق اثر وابستهاند؛ در تئاتر از انتخاب کارگردان تا صحنهآرایی و انتخاب لباس و.. نیاز به تحقیق پیش از اجرا دارند. اگر تئاتر بر اساس یک نمایشنامه یا رمان یا منظومه تاریخی باشد حتما پیش از اجرا نیاز به پژوهش خواهد داشت. اما در نقاشی و مجسمهسازی و شعر و رمان، بهطور عادی نیازی به یک تحقیق فوری پیش از کار نداریم؛ چون طراوت کار را از بین میبرد. نقاشی که مشغول خلق اثر از طبیعت است، این کار را در ارتباط با فرهنگش انجام میدهد اما نیاز به پژوهش آنی نخواهد داشت. یا در شعر اگر شاعر واژگان را از فرهنگ لغات انتخاب کند و کنار هم بچیند، نتیجه کاملا تصنعی خواهد بود.
وی ادامه داد: بنابراین برخی از هنرها به پژوهش وابستهاند و برای برخی دیگر، این مساله بهشکل فرهنگ در بطن هنرمند وجود دارد. جدا از تکنیک که باید در سطح عالی باشد، فرهنگ هم نقش بسیار مهمی بازی میکند. شاعری که قریحه شاعرانه دارد و شعری ناب میسراید اما از شعر کلاسیک و مدرن و شعر جهان بیخبر است، در نهایت فرهنگ خود را گسترش نمیدهد. تداوم خلق هنر در ارتباط مستقیم با فرهنگ است و هنرمندی که فرهنگ ندارد، خود را تکرار خواهد کرد و اثرش بیمحتوا میشود. بنابراین مساله هنر ارتباط تنگاتنگی با فرهنگ هنرمند دارد؛ تمام هنرمندانی که کار میکنند و آثار با ارزش خلق میکنند، مطمئنا در حال کار فرهنگی نیز هستند. هنرمندی که در رشته خودش و بهطور کلی در مورد هنر سواد و فرهنگ کافی نداشته باشه، متوقف خواهد شد.
فضایلی افزود: در جهان امروز و بهخصوص در جهان سوم، هنرمند را فقط بازیگران سینما میدانند و این مساله به فرهنگ عامه مربوط است. البته بهتدریج دارد جا میافتد که هنر فقط سینما نیست و نقاش و مجسمهساز و ادیب و.. هم هنرمندند. اما در مورد بازیگران سینما هم مهم است که مدام مطالعه داشته باشند. در اروپا بازیگران به چند زبان صحبت میکنند و فرهنگ بالایی دارند. بازیگران تئاتر از نظر مقام فرهنگی بالاتر از بازیگران سینما قرار میگیرند و به همین دلیل است که بازیگران سینما حتما روی صحنه تئاتر نیز حاضر میشوند؛ تا احساس کنند فقط یک کالا نیستند بلکه انساناند و فرهنگیاند.
وی در بخش دیگری از این نشست به ارتباط بین نماد و فرهنگ و زیباییشناسی هنر پرداخت و گفت: وقتی هنرمند بخواهد یک موضوع خاص یا یک ایده ماورایی را در اثر خود وارد کند، به نماد متوسل میشود. نمادها بیان حقیقت پنهان آن چیزی هستند که ما میبینیم. نماد برملاکننده بخش پنهان تفکر یک هنرمند است. شاید مردم عادی متوجه این نمادها نشوند و نیاز باشد که یک متخصص هنر این مسائل را باز کند. یا اینکه وقتی مخاطب در برابر نمادها قرار میگیرد، دانشی از نماد داشته باشد تا بتواند آنها را تفسیر کند. وقتی نمادی در یک کار هنری تفسیر نشود، معلوم نخواد شد چه چیزی پشت اثر قرار دارد. برای نمادها از اسطوره و قهرمانها و شخصیتهای تاریخی و اعضای بدن و گیاهان و حیوانات و.. استفاده میشود. یعنی یک موجودیت عینی میآید و ذهنیت خاص هنرمند را برملا میکند.
اسکندری دیگر مهمان این نشست بود که در پاسخ به سوال خشخاشی درباره تفاوت روش تحقیق در خلق یک اثر هنری و نوشتن یک متن پژوهشی گفت: برای انجام یک کار پژوهشی مثل مقاله یا پایاننامه، روشی علمی وجود دارد که کاملا اکتسابیست؛ هر کسی که در کار پژوهشی تا اندازهای استعداد دارد، میتواند این روش را دقیق یاد بگیرد و راجع به یک موضوع تحقیق کند. بسته به اینکه پژوهش کمی یا کیفی باشد، نوع جمعآوری اطلاعات متفاوت است. در تحقیق کیفی ابتدا اطلاعات را از منابع کتابخانهای گردآوری و دستهبندی میشود و مجموعه دادهها تحلیل میشوند و به نتیجهگیری میرسیم. در پژوهش کمی با تحقیق میدانی و جنبه آماری مواجهیم تا به نتیجه نهایی برسیم. پس این یک روش علمی است.
وی اضافه کرد: اما درباره کار هنری به دانشجو گفته نمیشود که یک روش پژوهش را اجرا کن تا یک اثر هنری خلق شود. برای خلق یک اثر نقاشی دانشجو باید مبانی طراحی و ترکیببندی و ساختار کار را بداند و البته مواردی وجود دارد که اکتسابیست؛ مثلا میتوان طراحی و رنگ و ترکیببندی را به دانشجو آموخت و او را به سطحی مناسب رساند. اما از مرحلهای به بعد استاد نمیتواند چیزی به دانشجو تزریق کند و ادامه کار به یک شوق نیاز دارد. مرحوم ابراهیم جعفری زمانی که سر کلاس حاضر میشد، ابتدا تلاش میکرد این شوق را در دانشجویان ایجاد کند و این کار را با تحرک و صحبت کردن انجام میداد. این شوق و باطنی که باید وجود داشته باشد تا کسی بتواند اثر هنری خلق کند، به ذات شخص برمیگردد و آموختنی نیست؛ ما فقط میتوانیم بگوییم این اتفاق افتاده است یا نه.
اسکندری ادامه داد: پس کار پژوهشی و خلق اثر هنری در مقاطعی با هم وجه اشتراک دارند و آن هم به جنبههای اکتسابی برمیگردد. اما خلق اثر هنری به باطن فرد مربوط میشود و این کار هر کسی نیست. اینکه دانشجو پس از پایان تحصیلات بتواند دست به خلق بزند، از دست و هر فرد دیگری خارج است و به خواست خود دانشجو برمیگردد. کار نقاشی برخلاف کار پژوهشی با دستورالعمل پیش نمیرود. من به این نتیجه رسیدهام که تعیین موضوع و شعار در بینالهای نقاشی یک تله برای هنرمندان است. داوران هر اثری که معیارها را رعایت کرده باشد کنار میگذارند و کسی برنده میشود که شوقش در اثر هنری حلول کرده باشد.
وی سپس به مساله ایدهپردازی در خلق آثار هنری پرداخت و گفت: من اعتقاد ندارم که یک دانشجو با پشت سر گذاشتن چهار سال تحصیلات تبدیل به یک هنرمند شود و خیلی زود مراحل لازم را طی کند؛ هرچند در وجود برخی دانشجویان این جوهره دیده میشود و او را متمایز میکند. یکی از مهمترین درسهایی که در دانشگاه تدریس کردهام، نقاشی دیواری بوده است. من دانشجویان را برای جلسه اول درس به کاخ گلستان میبردم و از آنها خواستم محوطه کاخ را ببینند. در این مکان حداقل صد دیوار کاشیکاری شده وجود دارد که نقاشی دیواری به حساب میآید، هرچند با تکنیک کاشی و لعاب اجرا شده است. همزمان کارها را به لحاظ تکنیکی و رنگ و ترکیببندی بررسی و عکاسی کردیم. از آنها خواستم بهشکل گروهی با تلفیق این آثار و اتفاقاتی که در جهان امروز رخ میدهد، اثری تازه طراحی و روی دیوار اجرا کنند. این کار چند سال تداوم داشت و من به این روش دانشجو را با یک تحقیق میدانی روبرو میکنم و بعد خودش ایده بگیرد و کار کند. به این شیوه یک تفکر را بهصورت غیرمستقیم به دانشجو آموزش میدادم و این ذهنیتی است که در سنتها و هویت و تکنیکهای گذشتگان ریشه دارد و دانشجویان در این مسیر خیلی چیزها میآموزند. اینکه دانشجو را صرفا به آنچه در دنیای معاصر و غرب اتفاق افتاده ارجاع دهیم، ظلم است؛ البته دانشجو باید از کار و تجربیات نقاشان بزرگ جهان آگاه باشد.
اسکندری در پایان گفت: نمیتوان فارغ از اندیشه به کار هنری پرداخت؛ حتی جایی که هنرمند مشغول کار تجریدیست باز هم دارای یک ایده است. در کار هنری نمیتوان گفت که حتما باید به فلان نقطه مشخص رسید، اساسا طرح چنین چیزی غلط است. مثلا نمیشود گفت من میخواهم کارم را از نقاشی فیگوراتیو شروع کنم و به کارهای آبستره برسم. سیر تحول آثار یک هنرمند باید مسیری طبیعی باشد و با توجه به ضرورتهای محیط و اجتماع و احساس هنرمند بهوجود بیاید. نمیشود چیزی را پیشتر بر اساس یک دستورالعمل تعیین کرد و گفت باید به آن نقطه رسید، چنین چیزی کار هنری به حساب نمیآيد.