نشست «نسبت ميان هنر و زندگى/ شعر و زندگى» از سلسله نشستهای پژوهش و خلق هنر با سخنرانی احمد نصراللهى و دكتر محسن يارمحمدى جمعه ١ اسفند ۱۳۹۹ برگزار شد.
در بخش اول این نشست، احمد نصراللهى به ایراد سخنران پرداخت.
ادب و هنر موضوعی همگانی است، وقتی که فیلم ارزشمند هنرمندان بزرگ را میبینم احساس میکنم ما چیزی از جهان کم نداریم، ما یکدیگر را کامل میکنیم. وقتی من و شما در کنار هم به عنوان عضوی از این پدیده و عنصری از این جهان بخش از کیهان و طبیعت را حمایت میکنیم و یا به زبان دیگر بخشی از روح خودمان را مواظبت میکنیم چه معنایی در زندگی خواهد داشت؟
اگلوپولُس در فیلم (گام معلق لک لکها) جملهای را عنوان میکند: «آسمان خسته است، باران در سکوت مینالد و مرد خسته در کنار ساحل به دور دست مینگرد» وقتی تن جهان ربوده شود دیگر همگانی نیست، تن جهان متعلق به همگان است، همانطور مبداء و خداوند آفرینش و خداوند بزرگ جهان را همگانی میبیند و به دست محدود آدمها نمیدهد مهربانیاش را برای همگان بر اساس ظرفیت تقسیم میکند، هنر هم جزو نوازندگان این سرود بزرگ است.
بیل آگوست، فیلم ساز دانمارکی نیز در این رابطه میگوید: «دیگر پیر شدهام، توان حرکت از من رفت، یک بقچه برایت درست میکنم، میتوانی دو یا چهارتا از پیراهن را با خودت ببری، آن پیراهن و آن لباس، لباس حیات بشر است.» هنرمند بزرگ دانمارکی بیل آگوست که یکی از معروفترین زبانهای سینما است و همچنین شاعر سرزمین خودمان، شفیعی کدکنی نیز میگوید «از میگردم با دستِ تهی، نه پرستویی با من، نه خدایی نو، نه سبویی آواز» و یا اخوان ثالث شاعر عارف، بزرگ مرد و ارزشمند از سرزمین خراسان که البته کم هنرمندانی نیستند که تمام گلهها و شکوههایشان از زندگی نفرت و کینه نیست بلکه عاشقانه است. دستی را بر دست من میگذارد تا به من هشدار بدهد که یادت نرود در این جهان هستی عشق در سرما نباید بمیرد. عشق عاشق طبیعت و کیهان است و عاشق خدا است. شعری کوتاه از اخوان ثالث «ابرهای همه عالم شب و روز در دلم میگریند» این ابرهای نیما یوشیج نیست؟ که میگوید «خانهام ابری است کومهام تاریک» نیما واقعاً به فردیت و یا یک قبیله اشاره دارد؟ نه نیما میگوید «جهان تنش سرد و خاموش است.» استاد بزرگوار ما، سرور و نقاشی بزرگ همانند سهراب چقدر با اشعار ژاپن، فلسفه ذهن و با عرفان ایران تنگاتنگ زندگی کرده است؟ زندگی در عالم حیات هنر است که تعریف میشود حیات دیگر عقل بیرونی است که قدرت را تعریف میکند، قدرت بمب اتم میسازد و اتمی که آلبرت انیشتن کشف کرد، به آن دستبرد میزند و مسیرش را عوض میکند، قدرت مربوط به یک قوم و یا یک قبیله¬ی طایفه¬ محلی نیست، قدرت یک نظم جهانی است که جهان را در عالم بیرون در سیطره¬ی خود میگیرد و فرهنگ را آنچنان مظلومانه در گوشهای مینشاند. تا زمانی که فرهنگ و مدرسه¬ی فرهنگ بهاء داده نشود شک نکینم قدرت پروندههای زیادی برای فرهنگ درست خواهد کرد. قدرت مربوط به این زمین نیست.
ونگوگ یکی از هنرمندانی است که در جهان شبیه جهان ما به گونهای در جهان مورد بیاحترامی قرار گرفتهاند که شامل ما هم خواهد شد این جمله را میگوید: «کسی که عشق را انکار کند به زندگی خویش سوء قصد کرده است.» پس عشق بیان درون جهان طبیعت و کیهان است و عشق مرز عقل و شهود را نمیشناسد، عشق خود دانایی است و خود پله پله ملاقات با خدا را ما تحلیل میکند. ونگوگ میگوید اگر هنر را در حقایق زندگی نمیجوستم زندگی را بیهوده میپنداشتم و این جملات بسیار ارزشمند است که روح را دگرگون میکند.
زمان برداشت من در خدای همگانی که جهان را عدالت میشناسد برای من تعریف میکند و من شیفته¬ی این مرحمت هستم.
در ادامه و بخش دوم نشست دكتر محسن يارمحمدى به موضوع «نسبت ميان هنر و زندگى/ شعر و زندگى» پرداخت.
شعر از منظر منتقدین و اینکه میدانیم اولین کسی که در تاریخ به صورت جدی نقل میشود که در این باره حرف زده است افلاطون است و نکته¬ی جالبی که من از افلاطون آموختهام، او هم که با چنین پدیدهای روبرو میشود، نمیداند که چه کاری باید انجام دهد؟ در یک اثر، رساله¬ی ایون
از شعر ستایش میکند و آن را جنون الهی تلقی میکند و اما هنگامی که به جمهور میرسد، در جمهور شعر را موجب فساد جوانان و به ویژه اهالی شعر میداند و شاعران را از شهر خود بیرون می کند.
دوهزار و پانصد سال قبل، هنگامی که با تعاریف خاص خود به پدیدهای به نام شعر میرسیدند، حیران بودن که چه تعریفی از آن ارائه دهند و چه موضعی در مورد آن بگیرند؟ و ممکن است بگوییم که بسته به موقعیتی بود که در آن قرار میگرفتهاند نظر منتقد تغییر میکرد، مثلاً این دوگانه¬ای است که من اسم آن را مکه و مدینه میگذارم، زیرا پیامبر هم اینچنین بوده است، یعنی پیامبر زمانی که در مکه است نو ع بیانش، کلمات و آیات او یک طور است و وقتی در مدینه حضور داشت یک طور دیگری است، یعنی از دو هزارو پانصد سال قبل تاکنون همچنان کسانی که درگیر این معقوله¬ی شعر هستند، به تعبیر من وارد یک فضای مه آلودی شدهام و من برای خود یک تعریفی دارم مثلاً در کودکی چنین بودم که آیا میتوان به رنگین کمان رسید و یا زیر رنگین کمان قرار گرفت یا نه؟ و ما این را کار را انجام میدادیم و سمت رنگین کمان میدویدیم و زمانی که بالا را نگاه میکردیم و احساس میکردیم زیر رنگین کمان هستیم ولی در واقع رنگین کمان پشت سر ما قرار داشت و وقتی به عقب برمیگشتیم، میدیدم که رنگین کمان در جلوی ما است و هیچ وقت به نظر نمیرسید. این تجربه همانند در مه بودن نیز است. زمانی که ما به جلو نگاه میکنیم مه وجود دارد و با غلظت همه جا را پوشانیده است ولی زمانی که جلوتر میرویم و به مه میرسیم و در موقعیت مه قرار میگیریم میبینیم که مه وجود ندارد و زمانی که به جای قبلی باز میگردیم میبینیم مه در آنجا است و نام این ویژگی را مهوارگی زندگی گذاشتهام که هر چقدر میدویم به آن نمیرسیم در حالی که او ما را در برگرفته است در هنر هم به نظرم رسید که آن چیزی که به نبض و خود زندگی نزدیکتر است، دلربا تر هم است و در شعرها هم همینگونه است، زمانی که من میخواهم به شعر بپردازم یا همه¬ی منتقدین است، یا شیفتگان است، یا خود شاعران است، حکمایی که به موضوع شعر پرداختهاند از همان دوهزار و پانصد سال همچنان حیران این مفهوم هستند و تعاریف بسیار متعددی ارائه شده است.
پس از افلاطون، ارسطو آمد و تعریف معروفی که «شعر فلسفیتر از تاریخ است» به دلیل آنکه تاریخ به جزئیات و آنچه که واقع شده است میپردازد در حالی که شعر به کلیات و به آنچه که هنوز محقق و صورتبندی نشده است میپردازد و بعد هم که این آثار در بغداد ترجمه شدهاند که پس از آن فارابی به شعر پرداخت و ابن سینا، به هر حال کسی که فیلسوف و حکیم است به امور مهم از شعر پرداخت که همچنین به پنج معقوله¬ی منطق شعر را تعریف میکردند میبایست به آن بپردازند و اینچنین نبوده است که برایشان اهمیت نداشته باشد .
پس از ابن سینا، بزرگترین کسی که به شکل عجیب و غریبی به موضوع شعر پرداخته است در معیار و الاشعار که مربوط به خواجه نصیر طوسی است و از آن به بعد آشنایی ما از رنبو گرفته تا لورکا و بعد هم مکاتب ادبی که آنها نیز به این نظرهای اضافه میشوند و در حال حاضر ما به تعبیری که معاصر هستیم و از نظر من انسان کلمه است و انسان چیزی جز کلمه نیست و هنگامی که آن کلمهها را از جایگاه اصلی خود جابجا کنیم و از مفهوم اصلی خود تهی کنیم یک اتفاقی صورت میگیرد و در واقع یک انسان را تغییر میدهیم.
در حکومتهایی که قرار است انسان را از آن عرشی که دوشا دوش خدا زندگی میکند فرو بکاهند و اسیرش کنند و یکی از طنزهای زندگی همین است که معمولاً آنان که میآیند برای آزادی ما، ما را بیشتر اسیر میکنند و آنهایی که ندای عدالت در میدهند بیشتر برای ما شکاف طبقاتی ایجاد میکنند که با هیچ چیز قابل جبران نیست. کلمه میتواند بهترین معیار باشد برای اینکه ما بفهمیم کجا هستیم و چه میکنیم و آنان که کلمات را به کار میبرند کی هستند؟ چرا که اگر کلمه را جابه جا بکنیم اصولاً انسان را جابه جا کردهایم و چیزی که الان در جامعه¬ی ما و جامعه¬ی جهانی و البته در جامعه¬ی ما شدت بیشتری دارد و در حال اتفاق است، این تغییر واژه گان و در نهایت تغییر جهان انسان است.