فیلم «من، دنیل بلیک» در خانه هنرمندان ایران به روی پرده رفت.
در سیصد و هفتاد و سومین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران دوشنبه 26 شهریور فیلم «من، دنیل بلیک» به کارگردانی کن لوچ در تالار استاد ناصری خانه هنرمندان ایران به نمایش در آمد. در ادامه نیز نشست نقد و بررسی فیلم با حضور خسرو نقیبی و کیوان کثیریان برگزار شد.
نقیبی در ابتدای این نشست گفت: «من، دنیل بلیک» فیلم درستی برای قضاوت درباره جایگاه کن لوچ در سینماست. در این فیلم از منظر رویکرد رئالیستی و آنارشیستی، شاهد نگاه بالغتر او نسبت به فیلمهای متقدمش هستیم. فیلم «قوش» که لوچ در سال 1969 ساخت، از نظر تماتیک به این فیلم خیلی شبیه است اما گذر سالها باعث شده که اکنون با کارگردانی بالغتر با نگاهی کاملتر در پرورش موضوع طرف باشیم.
وی ادامه داد: کن لوچ یک فعال مدنی است که از سینما برای کارهای بیرون از سینما بهره میگیرد. در واقع از سینما بهعنوان یک سلاح استفاده میکند تا حرفهایش را مطرح کند. او زمانی که در بیبیسی مشغول کار است نیز جوری کار میکند که در دوران مارگارت تاچر یا تونی بلر با مخالفت روبرو و جلوی کارهایش گرفته میشود. لوچ فیلمسازی است که به ظلم و ستم در هر کجای دنیا اعتراض میکند، نه فقط در انگلستان. نیروهای چپ و جنبشهای چپ و کارگری برای او اهمیت زیادی دارند و خود جزو فعالان مهم جنبش دفاع از حقوق فلسطینیان محسوب میشود. در لوکارنو فیلمسازان زیادی را گردهم آورد و در اعتراض به کشتار در غزه بهدست اسرائیلیها، جلوی نمایش فیلمها را در لوکارنو گرفتند. فیلمهایش هم صرفا به انگلستان محدود نمیشود، مثلا در مورد نیکاراگوئه و شیلی هم فیلم ساخته است. یعنی هرکجا احساس میکند حق ناحق شده است و سینما میتواند ابزاری برای بیان این مسائل باشد، وارد عمل میشود.
این منتقد سینمایی افزود: کاراکترهای اصلی فیلمهای او اساسا کارگران، تهیدستان، پناهجویان، مهاجران و.. هستند که مورد ظلم نظام سرمایهداری قرار گرفتهاند. او بهشدت مخالف نظام سرمایهداری است و در فیلمهایش نشان میدهد که این نظام چگونه کمر کاراکترهایش را میشکند. «من، دنیل بلیک» تمامی این مایهها و جهانبینی لوچ را در خود دارد. این فیلم حتی در سبک کارگردانی آنقدرها از ترفندهای سینمایی بهره نمیگیرد و بیشتر بهدنبال ارائه گزارشی اجتماعی است. سینما به مفهوم میزانسن و دکوپاژ، اهمیت چندان زیادی برای او ندارد و در عوض تلاش میکند صحنهها رئالیستیتر و بازی کاراکترها طبیعیتر باشد. یکی از منتقدان آمریکایی، فیلم «من، دنیل بلیک» را یادآور سینمای نورئالیستی ویتوریو دسیکا توصیف کرده بود. برخی از مخالفان او نیز چنین استفادهای از ابزار سینما را مورد انتقاد قرار دادهاند.
نقیبی ادامه داد: او اگر در گذشته مشکلات موجود را گاهی به بد بودن برخی افراد نسبت میداد، اکنون به این بلوغ رسیده که نظام سرمایهداری را مسئول وضعیت افرادی مانند دنیل بلیک بداند و هدف بگیرد. در واقع پیش رفتن بر اساس آموزههای سرمایهداری است که چنین شرایطی را برای انسانها پدید آورده است. در این فیلم نیز کسانی که روبروی دو کاراکتر اصلی فیلم میایستند را بهصورت شخصی مقصر نمیداند و آنها را بهشکل خاکستری تصویر کرده است. ضمن اینکه به لغزشهای دو کاراکتر اصلی فیلم نیز اشاره میکند.
وی اضافه کرد: انتقادی که به لوچ وارد میشود اینست که در جایگاه معلم قرار میگیرد و در مورد همه مسائل اظهارنظر و موضعش را بیان میکند. در «بادی که بر کشتزارها میوزد»، لوچ قصد داشته در مورد مسائل مهمی حرف بزند اما فراموش کرده بود از دل قصهای که بارها گفته شده، انتظار یک رویکرد دراماتیک سینمایی نیز میرود. در حالیکه او ماجرا را به رویارویی دو برادر با هم تقلیل داده و بهسادهترین شکل آنرا اشکانگیز کرده بود. فیلمهایی که بر ضد نظام سرمایهداری ساخته میشوند آنقدر زیاد نیستند که تمامی جوانب را پوشش داده باشند و از این بابت «من، دنیل بلیک» دستمایههای بیشتری برای پرداخت دارد. این فیلم در برخی لحظات تبدیل به یک آینه میشود و تصویری مستند از دورانی در انگلستان بهجا میگذارد. بعدها میتوان از آن بهعنوان سندی درباره اروپای این دوران بهره گرفت؛ اروپایی که کعبه آمال زندگی مرفه مورد اشاره قرار میگیرد.
نقیبی سپس اظهار داشت: اساسا جهان لوچ به همان شکلی است که در «من، دنیل بلیک» میبینیم و لابلا تکمضرابهایی از آن بیرون میزند. مثلا در فیلم «در جستجوی اریک» حتی فانتزی هم میبینیم و از خط رئالیسم خارج میشود. این در حالیست که او به فیلمهای رئالیستی و رویکرد حقطلبانه و آنارشیستی کاراکترهایش معروف است. به هر حال اگر زمانهایی بهعنوان سینماگر و آرتیست کارهای دیگری هم تولید میکند، در ادامه باز به همان خط اصلی خود برمیگردد.
این منتقد سینمایی افزود: دیو جونز بازیگر نقش دنیل بلیک معتقد است این فیلم صدای طبقه کارگر انگلستان را به گوش جهانیان میرساند. این شاید بتواند سرنخهایی درباره نوع نگاه کن لوچ به ماجرا و آنچه به بازیگر منتقل کرده نیز به ما بدهد. و این تفاوت کن لوچ با فیلمسازان همعصرش است که حتی وقتی میخواهند دغدغههای مهم بشری را مطرح کنند، همچنان صحنه را طوری میچینند که یک پلان سکانس ویژه ساخته شود، میزانسنها مرعوب کننده باشد و.. . اما این چیزها برای لوچ هیچ اهمیتی ندارد و سعی میکند با یک بازیگوشی به ماجرا نگاه کند. همانطور که طنز «من، دنیل بلیک» کمی از حجم تلخی آن وضعیت میکاهد، مثلا در اشاره به کلاس کامپیوتر، یا بکارگیری صدای موسیقی موتزارت و.. . به نظر من انرژی کارگردانی لوچ صرف بخشی شده که دو بازیگرش را هدایت میکند و خلق اتمسفری که برایش مهم است. مثلا چینش آن اداره کار و مدل رفتاری آدمهاست که برایش مهمتر است، تا اینکه دوربین را کجا بکارد یا اینکه یک سکانس را چگونه به سکانس بعد متصل کند. اینها چیزهاییست که مورد توجه زیاد فیلمسازان همعصر او بوده است.
نقیبی در پایان گفت: چند دهه است که گویا حرفی که در سینما زده میشود اهمیت کمتری نسبت به فرم دارد. ولی برای کن لوچ کماکان حرف اهمیت دارد. برخی منتقدان معتقدند اهمیت حرفهای کن لوچ نسبت به سینماگر بودنش در درجه بالاتری قرار میگیرد و او جزو یکی از بهترین فیلمسازانِ این مدل سینماست. «من، دنیل بلیک» نیز در کارنامه لوچ جزو سه فیلم برجسته و تاثیرگذار محسوب میشود و مجموعه دغدغههای او را نمایندگی میکند.