در ادامه برنامههای مستند سینماتک خانه هنرمندان ایران که با همکاری انجمن تهیهکنندگان سینمای مستند برگزار میشود، سهشنبه ۲۶ شهریور دو فیلم مستند «شبیهسازی آقای زرد» به کارگردانی ماهان خمامیپور و «حلب؛ سکوت جنگ» به کارگردانی امیر اصانلو در سالن استاد شهناز به نمایش در آمدند. در ادامه نیز نشست نقد و بررسی دو فیلم با حضور امیر اصانلو، ماهان خمامیپور و پدرام اکبری برگزار شد.
اصانلو در ابتدای این نشست گفت: فیلمبرداری «حلب؛ سکوت جنگ» حدود یک سال به طول انجامید اما این یک سال پیوسته نبود و شروع کار از سال ۲۰۱۵ و پایان آن سال ۲۰۱۸ بود. فرمهای مختلفی برای فیلم در نظر گرفته بودم اما در نهایت با مشورت سهراب خسروی، تدوینگر فیلم، به نتیجه فعلی رسیدیم که به تعبیر یکی از دوستان «یک شعر غمگین بلند» است.
وی ادامه داد: مکان حلب به لحاظ تاریخی برای من به اندازه اتفاقی که در آنجا میافتاد اهمیت نداشت. حلب یکی از قدیمیترین شهرهای زنده دنیا بود و هنوز هم شاید باشد، اما جنس اتفاقی که در آنجا افتاده برایم مهم بود؛ حجم نابودی و سکوتی که هنوز هم ادامه دارد و زندگیای که زمانی در آنجا جاری بود و حالا دیگر نیست. این شهر زمانی چهار میلیون نفر جمعیت داشته است و حالا تنها ۳۰۰هزار نفر در آن باقی ماندهاند.
این مستندساز افزود: فیلم قصه تعریف میکند و این فیلم نیز چند قصه را تعریف میکند. یکی قصه خودِ شهر حلب است که زمانی زندگیای داشته است که گاه به ما نیز مرتبط بوده است؛ مثلا اینکه قمرالملوک وزیری در آنجا صفحه سنگی ضبط میکرده است. هر کدام از نماهای فیلم قصه زندگیای را روایت میکند که دیگر آنجا جاری نیست، قصه آدمهایی که دیگر آنجا نیستند. وقتی بهعنوان مخاطب فیلم را میبینم، در ذهن خود ترسیم میکنم که در هر کدام از این موقعیتها چه اتفاقی افتاده است.
اصانلو در پایان گفت: این بود و نبود و هستی و نیستی در حین فیلمبرداری هم ذهنم را به خود مشغول کرده بود. من بهعنوان فیلمساز ابتدا فیلم را برای خودم میسازم و بعد به مخاطب فکر میکنم، به این معنا ابتدا خود باید بتوانم با آن چیزی که میسازم ارتباط برقرار کنم. درباره جنگ سوریه فیلمهای زیادی ساخته شده است و من اگر دوباره بخواهم فیلم بسازم، فیلمم را به همین شکل خواهم ساخت.
پس از آن خمامیپور در توضیحاتی گفت: سینمای مستند در حال حاضر بیش از هر چیز به مخاطب نیاز دارد. به نظر من هیچکدام از دو فیلمی که امروز دیدیم درباره جنگ نیست. هر دو درباره اتفاقی است که فرای جنگ رخ میدهد. این اتفاقات در هر کجا که رخ دهد، اتفاقاتی غیرانسانی است. تنها افراد پیروز در جنگها بیزینسمنها هستند که از آنچه در جنگ رخ میدهد درآمدزایی میکنند. آنها گاهی سلاح میفروشند و گاهی درباره جنگ فیلم میسازند و آنرا میفروشند، گاهی آنرا عکاسی میکنند و جایزههای بزرگ میگیرند. ایکاش همه اینها در نهایت آبی بر آتش جنگ بود، فراتر از جناحهای سیاسی.
وی ادامه داد: شهرها با مردمشان معنا دارند و بهشخصه دوست دارم مردم شهرها را بشناسم تا اینکه سراغ مکانهای تاریخی بروم. زمانی که به حلب رفتم دیدم هنوز هم بین تمام خرابهها، یکسری آدم مشغول زندگیاند. فیلمسازی جنگ کاری سخت است و وقتی خارج از کشور خودت باشد، دشوارتر هم میشود؛ چون زبان آنها را نمیدانی و به لحاظ فرهنگی نمیدانی چه اتفاقی دارد رخ میدهد و حتی اگر به لحاظ فرهنگی آنها را بشناسید، در شرایط جنگی اساسا اتفاقات دیگری رخ میدهد.
خمامیپور در مورد سوژه فیلم توضیح داد: در میان خرابههای شهر حلب با یک پیرمرد زردپوش مواجه شدم و ایستایی او بود که توجه من را جلب کرد. این یک کهن الگوی داستانیست که بارها گفته شده است و نمونه آنرا در میدان فردوسی تهران نیز شاهد بودهایم؛ یک عاشق در انتظار معشوق. من تلاش کردم آقای زرد را همانطور که شناختم و بدون دوز و کلک به بیننده نیز معرفی کنم.
این مستندساز اضافه کرد: اما این هدف، با اسم فیلم در تناقض به نظر میرسد. کار فیلم مستند اینست که عین واقعیت را به مخاطب نشان دهد. پس چرا از عنوان «شبیهسازی» در این کار استفاده کردم؟ به این دلیل که افراد مختلف روایتهای متفاوتی در مورد آقای زرد داشتند. وقتی در یک محیط جنگی قصد دارید پروسه تحقیق را پیش ببرید میبینید هرکس هرچه بخواهد میگوید و هرکس ابزار رسانهای قدرتمندتری در اختیار داشته باشد، روایت خود را بهعنوان حقیقت جا خواهد انداخت. در مورد آقای زرد نیز ماجرا همین است. شاید اساسا داستان او آن چیزی نباشد که در فیلم دیدیم. من زمانی که از حلب برگشتم هیچکدام از روایتهایی که شنیده بودم را برای فیلم انتخاب نکردم، بلکه روایتی را انتخاب کردم که خودم دوست داشتم باور کنم و برای آقای زرد نیز زیباتر بود. اما ما در فیلم همان چیزی را میبینیم که در آنجا واقعا اتفاق میافتد.
خمامیپور در پایان گفت: تصاویر ابتدایی «شبیهسازی آقای زرد» زیباست؛ با یک داستان عاشقانه که پیرمردی برای عشقش تلاش میکند. اما وقتی سراغ مستندهای جنگ میرویم، معمولا درباره بدبختیهای یک آدم با شاعرانگیِ تمام صحبت میکنیم و این شاعرانگی در آن محیط جنگی اساسا نمیگنجید. دیوارهای پر از گلوله حلب برای من یادآور خشم و فریاد است. بنابراین تصمیم گرفتم این دو تصویر را روبروی همدیگر قرار دهم؛ تصویری که در نهایت میبینیم و آقای زرد در آن صحبت میکند و دلایلی را مطرح میکند که مخالف آن چیزیست که راوی تا آن لحظه در فیلم میگفته است. چون دلم میخواهد مخاطب به همه چیز شک کند. به همه آن چیزی که هر روز در رسانهها به خوردمان میدهند شک کنیم چون واقعا تمامش میتواند دروغ باشد. آن چیزی که من در حلب دیدم هیچ شباهتی به آنچه در رسانهها دیده بودم نداشت و کلا اتفاقات دیگری در جریان است. من فکر میکردم رسالت اصلیام اینست که به مخاطب یادآوری کنم که حتی به مستند هم شک کند.