به گزارش روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، پانصدوبیستوهفتمین برنامه سینماتِک خانه هنرمندان ایران دوشنبه ۱۷ بهمن ماه ۱۴۰۱ با حضور مهدی ملک نویسنده، مترجم و دانشآموخته فلسفه هنر و حمیدرضا یوسفی جامعهشناس و مجری برنامه برگزار شد.
این برنامه به نمایش فیلم سینمایی «آرژانتین ۱۹۸۵» به کارگردانی سانتیاگو میتره اختصاص داشت.
مهدی ملک در سخنان ابتدایی عنوان کرد: من به طور مختصر خواهم گفت که الگوی روایتی فیلم شباهت به ساختار «سفر قهرمان» جوزِف کمبل دارد. اینجا با قهرمانی مردد سروکار دارید که وظیفه استیفای عدالت که افکار عمومی بر عهده او گذاشته شده است. رفتهرفته این شخصیت به انجام این کار مصمم میشود و دستیارانی به قول جوزف کمبل «دستیاران دست و پا چُلُفتی» پیدا میکند که نسبت به آنها آسوده خاطر نیست اما در نهایت، همانها که انتظارش را ندارد بتوانند کمک کنند، فراتر از تصور ظاهر میشوند تا کار به سرانجام برسد. این یک کهنالگوی تکرارشونده قهرمان است که در این اثر نیز میبینیم.
حقوقِ محترمِ انسان شهروند
وی درباره بحث عدالت و دادخواهی که در فیلم مطرح شده است، گفت: دو نکته مهم درباره شخصیت دادستان در این اثر هست: اول اینکه دادستان خودش در معرض منفعت شخصی و منفعت عمومی است؛ نگران امنیت خود و خانوادهاش است اما آنقدر فشار افکار عمومی زیاد است که در نهایت، قبول میکند به عنوان دادستان، دادخواهی کند. دوم اینکه دادستان، با انگیزه محبت پدرانه به طریقی دخترش را تعقیب میکند تا متوجه ارتباط دخترش با کسی که با او در رابطه است، بشود؛ در مقطعی از فیلم، این دختر جلوی پدر میایستد و از حقوق خودش در برابر پدرش که خودش دادستان است، دفاع میکند انگار که دیکتاتوری بزرگ زمانی از بین میرود که دیکتاتوریهای کوچک مورد نقد قرار بگیرند. این بخش کمکی به روایت فیلم نمیکند و میتوانست حذف بشود چون تاثیری در کنش اصلی نداشت. اما فیلمساز، با این جزئیات اشاره میکند که هر کدام از شخصیتها میتوانند دیکتاتورهای کوچکی باشند، حتی کسی که میخواهد در برابر دیکتاتورهای بزرگ بایستد.
این نویسنده به مقوله «انسان شهروند» جورج آگامبن فیلسوف و وضعیت اسیران اردوگاه آشوویتس به عنوان کسانی که جایگاه آنها به عنوان یک شهروند زیر سوال رفته است، اشاره کرد و گفت: انسان، کسی است که حقوقی دارد و باید محترم شمرده شوند. هر شکل از حد و مرز تعیین کردن مستلزم این است که شخص، در یکی از دو سو باشد ولی حاکم با این تناقض که خارج از دایره قانون است، قانون تعیین میکند. سپس وضعیت استثنائی نمود پیدا میکند، مثل حکومت نظامی. وقتی که وضعیت نُرمال نیست و استثنا تبدیل به قاعده میشود؛ مثل آنچه در فیلم دیدیم. طبق نظر آگامبن، حاکم در شرایط استثنائی به خودش اجازه میدهد که انسان شهروند را عاری از هرگونه شأن شهروندی کند و تبدیل به «حیاتِ برهنه» کند؛ شخصی که هیچ حق و حقوقی ندارد. در این منطقِ وضعیت استثنائی، اعتراض به اغتشاش، دگردیسی پیدا میکند و هر کاری جایز میشود: کور کردن، آدمرُبایی، شکنجه، تجاوز و آدمکُشی. شاید بتوان دادخواهی را اینگونه تعریف کرد؛ وقتی انسان به مثابه شهروند اجتماعی، از حق و حقوق خودش تُهی شده است، حالا دنبال پَس گرفتن آن است. دادخواهی مقولهای انسانی است که نمیتوان آن را با تقدیر، عذاب اُخروی و غیره فُروکاست و همین باعث میشود که اتفاقات نمایش داده شده در این فیلم، در تاریخ آرژانتین مهم بشود چون افکار عمومی موفق میشوند به شکلی فرماندهان نظامیِ خاطی را به دادگاه بکشانند.
مهدی ملک با اشاره به بحث «احساس مسئولیت» در این فیلم، بیان کرد: شخصیت اصلی تا جایی از بر عهده گرفتن این دادخواهی به دلیل تهدیدها و نبودن همراهان قابل اعتماد طفره میرود، ولی از مقطعی به بعد احساس مسئولیت میکند چون میبیند هیچکسی جز او نیست که بتواند این وظیفه دادخواهی را به دوش بکشد. در بخشی دیگر نیز دستیارش بحث مسئولیت داشتن او در زمان کودتا را به رویش میآورد. در این فیلم، از شاهدان تا دستیاران دادستان، همه خودشان را واجد این مسئولیت اجتماعی میدانند تا دادخواهی به سرانجام برسد.
یک دادخواهیِ انسانی
این مترجم درباره بُعد انسانی دادستان چنین گفت: دادستانی که در طول فیلم همیشه قوی ظاهر شده است، زمانی کنترل خودش را از دست میدهد و شروع به ادا درآوردن و انجام حرکات عجیب برای وکیلهای فرماندهان خاطی میکند. این یکی از زیباترین لحظات فیلم است که اتفاقا خیلی ساده به نظر میرسد. دادستان در موضع یک انسان دست به چنین کاری میزند و فیلم سعی نمیکند از او اسطوره بسازد. مخاطب با یک انسان طرف است که دچار ترس میشود از اینکه اتفاق ناگواری بیفتد تا آنجا که کنترل خودش را از دست میدهد و شروع به تحقیر کردن طرف مقابل میکند. قشنگی این دادخواهی در این است که از سوی یک انسان در حال انجام است و پای اسطوره و ابرقهرمان در میان نیست.
در ادامه حمیدرضا یوسفی با اشاره به وقایع رخداده در کشورهای آمریکای لاتین و تفاوت آن با کشورهای اروپایی و غربی گفت: این رویدادها با آنچه در اروپا اتفاق میافتد و آنچه که آگامبن عرضه میکند، متفاوت است. در اروپا، وضعیت استثنائی واقعا استثنا است چون در آنجا، دولتها در لحظه بحرانی وارد وضعیت استثنائی میشوند در زمانی که قانون به تعلیق درمیآید. پس از آن، شروع میکنند آنطور که دوست دارند حکمرانی کنند و خودشان را خارج از دایره قانون قرار میدهند. آن موقع است که میتوانند دست به هر کاری بزنند و همانجا، قدرت جایش را به خشونت میدهد که به تعبیر فوکو نزدیک است.
زندگی در وضعیت استثنائی
یوسفی افزود: وضعیت استثنائی در تجربه بیشتر کشورهای آمریکای لاتین یک قاعده است. ما دائم در حال زندگی و تجربه کردن وضعیت استثنائی هستیم. در کشورهای اروپایی، در مقطعی، قدرت جایش را به خشونت میدهد در صورتی که در آنجا همیشه خشونت اعمال میشود. میتوان گفت اعمال قدرت وجود ندارد چون همیشه آدمها در حال حذف شدن هستند؛ حتی به شکل قانونی. در آنجا، با تعلیق قانون، دیگری حذف میشود.
این جامعهشناس دوگانه آزادی و عدالت را مضمون اصلی اثر قلمداد و عنوان کرد: در این فیلم، دوگانه آزادی و عدالت مطرح میشود. اثر به زبان ساده میگوید اگر بعد از حکومت دیکتاتوری، قرار است یک حکومت دموکراتیک بر سر کار بیاید، این امر باید براساس عدالت صورت بگیرد. باید ابتدا عدالت سیاسی و قضایی به وجود بیاید که از دل آن، دموکراسی و سیاست مردم پدیدار شود. ناکامی در ایجاد عدالت منتج به وضعیتی میشود که در آن، آزادی و دموکراسی کارکردی ندارند. آزادی و دموکراسی از دِل همان عدالت بیرون میآیند. صحنههای دادگاه نشان میدهد چگونه در یک فرآیند، جامعه شکل میگیرد. از آنجا که دولت دموکراتیک زمانی شکل میگیرد که مردم در آن معنایی داشته باشند و در قدرت، بازنمایی شوند. وقتی حکومت دارد حق مردم را دادخواهی میکند، مردم را در ساختار حکومت ممکن میکند و این نکته مهمی در اثر است چون لحظه تغییر یک حکومت دیکتاتوری به حکومتی دموکراتیک را نشان میدهد.
عشق و انقلاب، دو اتفاق شادیبخش
یوسفی درباره وضعیت گذار به یک جامعه پساانقلابی با استناد به فیلم گفت: در یک جامعه پساانقلابی، یک وضعیتِ شادی وجود دارد انگار همه بدیها، چرکیها و سیاهیهای نظم قدیم جایش را به یک رنگینکمان میدهد و رنگها متبلور میشوند. در این فیلم هم همیشه لحظههای تلخ و سخت در کنار لحظات طنز قرار میگیرند که از نکات مثبت «آرژانتین ۱۹۸۵» است و به لحظه تغییری برمیگردد که نویدبخش اتفاقات خوب است. عشق و انقلاب، دو اتفاق خوبی هستند که میتوانند شادیبخش باشند؛ عشق در ساحت فردی و انقلاب در ساحت جمعی. راجع به انقلاب میتوان از تعبیر عشق عمومی هم استفاده کرد.
مهدی ملک در بخش دیگری از صحبتهای خود، مقوله «خودی و غیرخودی» را عنصر ذاتی هر رخداد سیاسی دانست و بیان کرد: این ذات هر رخداد سیاسی است که آدمها را به خودی و غیرخودی تقسیم کند. در فیلم هم شخصیت اصلی خیلی از همکارانش را فاشیست و اَبرفاشیست مینامد و این تقسیمبندی هم در اینجا به شکلی دیگر وجود دار .
در ادامه یکی از حضار در سخنان کوتاهی گفت: یکی از نکات آموزشی اثر این بود که وقتی جریانی تبدیل به قدرت مسلط شد، با وجود اینکه به میل به انتقام دارد نباید آنقدر غرق در آن شود که عدالت را از یاد ببرد مثل صحنهای که دادستان از مادران میدان مایو میخواهد تا روسریهای سفیدشان را دربیاورند تا طبق قوانین دادگاه، خللی در روند دادرسی آنها به وجود نیاید و آنها این کار را انجام میدهند.
مهدی ملک در ادامه صحبتهای خود، مفهوم تغییر را اینگونه توصیف کرد: تغییر زمانی اتفاق میافتد که تغییر در فُرماسیون و نه در محتوا صورت بگیرد. در فیلم «اشباح گویا» میلوش فوُرمن، شخصیتی با بازی خاویِر باردِم وجود دارد که به اسم دین و کلیسا شکنجه میدهد و آدم میکشد و بعد از اینکه انقلاب میشود، حالا همان کارها را به اسم آزادی و برابری انجام میدهد. آیا واقعا تغییری اتفاق افتاده؟ نه، محتوا عوض شد ولی ساختار همان است.
مواجهه انتقادی با میراث گذشته خویشتن
حمیدرضا یوسفی در بخش دیگری از صحبتهای خود گفت: چشمهایمان را نباید روی چیزی ببندیم چون اتفاق بدی میافتد. اگر به نتیجه چیزی درست فکر نکنیم و با این طرز فکر که هر چه پیش آید، خوش آید پیش برویم، در سیکلِ معیوبی میافتیم. بنابراین باید سوال پرسید و پرسشگری کرد. زمانی که آدمی تغییر جایگاه میدهد و موضعی دیگر اتخاذ میکند، به هر حال، اتفاق خوبی است. اشکال در این است که این آدمها درباره گذشتهشان حرف نمیزنند و نسبت خودشان را با آن گذشته مشخص نمیکنند. به قول والتر بنیامین: «زمانی میتوانی آینده را رستگار کنی که گذشته را رستگار کرده باشی.» یعنی گذشته میراثی روی دوش تو است که باید هر لحظه مواجهه انتقادی با آن داشته باشی. شکست زمانی اتفاق میافتد که پرسشگری صورت نمیگیرد.
مخاطبی دیگر در انتها درباره وضعیت استثنائی گفت: از نظر من، در حکومتهای دیکتاتوری با یک وضعیت استثنایی بر سر کار آمدند. به طور مثال: آتشسوزی در مجلس آلمان در ۱۹۳۳ که به دست یک کمونیست اتفاق افتاد و بعد از آن، هیتلر گفت برای آنکه یک وضعیت استثنائی دیگر پیش نیاید، باید قوانینی تصویب کنیم. اینگونه شد که پلیس مخفی و چیزهای دیگری به وجود آمدند. آنها وظایفی همچون ارعاب را بر عهده داشتند که با ماهیت آنها منافات داشت. در این فیلم هم دیدیم که این فرماندهان خاطی در وضعیتی استثنائی بودند که میتوانستند فراقانون عمل کنند. نکته مهم این بود که در وضعیتی استثنائی تنها زمانی قادر به کنترل شرایط هستیم که پایبند به قانون باشیم. یعنی دادستان، مجرم و وکیل مدافع باید پایبند قانون باشند و به حکم مردم و رای قانون تمکین کنند. این چیزی است که ما را از رفتن به سمت دیکتاتوری دور میکند.