?پانصد و هشتاد و هشتمین برنامه از سریبرنامههای سینماتک خانه هنرمندان ایران، دوشنبه ۱۱ تیر ۱۴۰۳، به نمایش فیلم سینمایی «سِلست» (۱۹۸۰) به کارگردانی پرسی آدلون اختصاص داشت. پس از نمایش این فیلم، نشست نقد و بررسی آن با حضور شهرام اشرفابیانه برگزار شد. اجرای این برنامه برعهده سامان بیات بود.
?شهرام اشرفابیانه در این نشست گفت: این فیلم درباره مارسل پروست، نویسنده مشهور فرانسوی است اما در آلمان تولید شده است. مارسل پروستی که به آلمانی حرف میزند، مقداری غریب است. اما این موضوع باتوجه به نشانهگذاری خود فیلم قابل معنا میشود. ظاهرا فیلم درباره سِلست؛ مستخدمی بوده که برای نویسنده مشهوری استخدام شده است. مارسل پروست نویسنده فرانسوی در محافل اشرافی سیر میکرد و مقالاتی مینوشت. اما قبل از اینکه آن حماسه ۷ جلدی «جست و جوی زمان از دست رفته» را شروع کند، کتابی با عنوان «خوشیها و روزها» را درآورده بود که ترجمه هم شده است. پروست از سال ۱۹۰۹ به خانهای میرود و به مدت ۱۳ سال کتاب در جست و جوی زمان از دست رفته را مینویسد. زیرا به تمرکز احتیاج داشته است. در این مدت حتی وقتی بیرون میرفته، برای کامل کردن اطلاعات کتابش بوده است.
?او افزود: پروست میگوید که به علت فقدان تخیل بیرون میروم و مدارک جمع میکنم. این اتفاقی است که گهگاه برای نویسندهها رخ میدهد. به صورتی که سفر میکنند یا به سمت کارهایی میروند که در آنها تجربهای ندارند. پروست در پروسه نگارش «جست و جوی زمان از دست رفته» یک بار به خانه عمهاش میرود و برای او بیسکوبیت و چای میآورند. او بعد از خوردن بیسکوبیت دچار احساس عجیبی میشود و سپس به علت این احساس فکر میکند و به خاطر میآورد که در کودکی که با پدر و مادر خود زندگی میکرده نیز از همین بیسکوبیت میخورده است. یعنی یک بیسکوبیت و چایی ، نویسنده را بدون اینکه به آن فکر کرده باشد، به زمان گذشته میبرد. یعنی یک شی میتواند ما را به زمان گذشته ببرد. این اتفاق بزرگی در ادبیات و تاریخ فکر بشری است و مارسل پروست آن را کشف کرده است. شخصا تا قبل از پروست، کتابی یا مطلبی ندیدهام که بشری به چنین موضوع اشاره کرده باشد. این اتفاق به تداعی آزاد مارسل پروست معروف شده است.
?️این منتقد سینما در ادامه بیان کرد: اشیا ما را به گذشته میبرند. گذشته از بین نرفته، همین جا و زنده است. از این لحاظ اشیا در کارهای پروست خیلی مهم هستند. در واقع اشیا در کارهای او دروازهای هستند که ما را به گذشته میبرند. گذشتهای که نمرده و همین جا است. در کتاب «زمان بازیافته» صحنه عجیبی وجود دارد که تداعی آزادی که از آن گفتم، در آنجا رخ میدهد. البته این موضوع در همه آثار او وجود دارد. پروست در آن کتاب راوی است؛ در بخشی از کتاب به این اشاره میکند که در حال قدم زدن در پاریس بوده که پایش روی سنگفرش لقی میرود و سپس تعادلش را از دست میدهد. بنابراین دچار همان حالتی میشود که هنگام خوردن بیسکوبیت دچارش شده بود. خودش را به آن حالت نگه میدارد و بعد متوجه میشود که در سفری که در دوره جوانی به ونیز داشته است، دقیقا پایش روی سنگفرشی به این صورت رفته است و به این صورت به گذشته میرود. روی اقتباسی که فیلمساز شیلیایی از کتاب «زمان بازیافته» پروست انجام داده، دقیقا این صحنه وجود دارد. یعنی دقیقا به این صورت است که او پایش را روی سنگفرشی در پاریس میگذارد و بعد پسزمینه به ونیز تغییر میکند. پروست میگوید که من خودم را مدتها در آن حالت قرار دادهام. یعنی تمام حماسهی کتاب «در جستوجوی زمان از دست رفته»، این فراچنگ آوردن زمان است. اینکه چطور میتوان این زمان را گرفت؟! این موضوع اساس کار فیلمی است که امروز با هم دیدیم.
?️او ادامه داد: در این فیلم ما با دنیای خیالی و ذهنی پروست مواجهیم. سلست وارد آن شده اما داخلش نشده است. انگار سلست دروازهبان این دنیاست. فاصلهای بین آنها وجود دارد. در واقع پروست به کسی احتیاج داشته که از به هم خوردن خلوتش جلوگیری کند و سلست نیز در همین نقش است. گفته میشود پروست به این خلوت احتیاج داشت تا نجواهای درون ذهن خود را بشنود. اشیایی که در فیلم هست، همان وسایل تداعی خاطره و بخشی از دنیای پروست هستند. او فکر میکند که از طریق این تداعی آزاد، به وسیله اشیا، میتواند آن گذشته را زنده نگه دارد. اساس داستانهای جستوجو نیز بر مبنای همین اصل است که چگونه میتوان این گذشته را فراچنگ آورد؟! در واقع او از طریق اینگذشته زندگی میکند. تمام فیلم نیز همین است.
?️اشرفابیانه در ادامه صحبتهایش گفت: فیلم با سلست شروع میشود که نشسته است و صدای تیک تاک ساعت میآید. دیوار چهارم رو به دوربین شکسته میشود. همچنین درباره اینکه چه شد من به اینجا آمدم، صحبت میشود. پروست سال ۱۹۰۹ به آن خانه میرود و خودش را. ایزوله میکند. سلست از ۱۹۱۳ میآید و تا زمان مرگ پروست در سال ۱۹۲۲ در آنجا است. سلست رو به دوربین شروع به صحبت کرده و میگوید که چرا آنجاست. سپس صدای زنگ آمده و ما وارد اتاق پر دودی میشویم. حتی رنگآمیزی هم در این فیلم مهم است. در فیلم حس میکنیم که سلست بخشی از دنیای نویسنده شده است. اما در کتاب به این صورت نیست. در واقع استفاده سینمایی از آن کرده است.