در دومین نشست بررسی فیلم سینمایی «زندگی پنهان» ادامه مباحث جلسه اول درباره موضوع «آزادی اخلاقی در عصر دیکتاتوری» پی گرفته شد.
به گزارش روابطعمومی خانه هنرمندان ایران، دومین نشست بررسی فیلم سینمایی «زندگی پنهان» به کارگردانی ترنس مالیک، نمایش داده شده در پانصد و سی و پنجمین برنامه سینماتِک خانه هنرمندان ایران با عنوان «آزادی اخلاقی در عصر دیکتاتوری»، بعد از ظهر روز دوشنبه، ۲۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲ با حضور حسام سلامت دانشآموخته دکترای جامعهشناسی در سالن استاد جلیل شهناز خانه هنرمندان ایران برگزار شد و آسیه مزینانی منتقد هنری و معاون فرهنگی و هنری خانه هنرمندان ایران مدیریت نشست را بر عهده داشت.
در ابتدای نشست، آسیه مزینانی گفت: برای اولین بار در سینماتک، پرداختن به یک فیلم در دو جلسه انجام میشود و امروز هم دوباره همراه حسام سلامت جامعهشناس هستیم تا بدونِ ترس از کمبودِ وقت بتوانیم بحثِ تحلیل بر زمین مانده دفعه قبل را پی بگیریم.
حسام سلامت در ارزیابی نخستین نشست بررسی فیلم سینمایی «زندگی پنهان» در هفته گذشته بیان کرد: در جلسه اول، بحث مفصلی داشتیم راجع به آنچه که به بهانه فیلم میشد درباره آن گفت و فیلم، به تعبیرِ فلسفیِ کلمه تبدیل به «میانجی ناپدیدشونده» برای ما شده بود. به تبع آن، برخی موضوعات و مباحث میتوانست مستقل از فیلم ادامه پیدا کند. امروز هم رویه به همین شکل است گرچه در زمان مقتضی، به فیلم ارجاع خواهم داد تا شانِ وساطتگرانه و میانجیگرانه اثر برای پیش کشیدنِ موضوعات مطروحه رعایت شود.
وی در تشریح مسئله قضاوت و پیوندِ آن با مفهومِ وجدان گفت: خیلی از آلمانیها بعد از سقوط رایش، موضعی که گرفتند این بود که «مظلومنمایی» کنند بدین شکل که بگویند ما هیچ کاری نمیتوانستیم بکنیم. هانا آرنت از منتقدینِ سرسخت این موضع است و میگوید «مظلومنمایی» تنها راهِ پیش رو نبود چون در هر دو طرف، راهِ جایگزین وجود داشت. هم کسانی که به نازیها پیوستند، گزینه دیگری هم داشتند مثل اینکه نپیوندند. هم مردم راه دیگری داشتند، چه آنها که بیتفاوت بودند یا سکوت کردند یا با نازیها همدستی کردند. این گزینه جایگزین بسیار مهم است چون آنها میتوانستند کار دیگری کنند و همدست نباشند. آرنت میگوید آنها میتوانستند بر مبنای تفکر خود عمل کنند. این قدرت تفکر در فلسفه آرنت مهم است چون به آدم، قدرتِ داوری کردن میدهد. حتی خودکشی کردن برای آرنت، یک راه جایگزین است وقتی آدمی گزینه دیگری در مقابل همدستی با آنچه که شر میداند، ندارد. گرچه این گزینه افراطی به نظر میرسد اما از نظر آرنت، همچنان، یک گزینه است. میشل فوکو هم تفکرات مشابهی در این زمینه دارد و او هم این گزینه را مطرح میکند. همه حرف آرنت در سطوری که خوانده شد، وجود امکانهای بیشمار برای همراهی نکردن و یکی نشدن با سیستم است؛ با خودکشی کردن، با فرار کردن، با تشکیل گروه مقاومت و….
وی ادامه داد: هر کسی در مواجهه با شر ناچار به انتخاب و داوری است که میخواهد همراهی کند یا خیر. در نهایت، این خود فرد است که باید این بارِ داوری و قضاوت را بر دوش بکشد. این عبارت «همه دارند انجام میدهند پس من هم انجام میدهم» از نظر آرنت، نوعی فرار کردن از مواجه شدن با مسئله داوری است و شخص در این موقعیتها، نمیتواند به «ما» ارجاع بدهد و باید از «من» بگوید. چون تمامِ بار این مسئولیت داوری را شخص باید به تنهایی به دوش بکشد. خود آن شخص قرار است چه کند؟ همراهی کند یا «نَه» بگوید؟ جملهای که بارها در جلسه اول به آن ارجاع دادم. داوری کردن مستلزم توقف کردن و فکر کردن است. قبل از این توقف کردن، آنچه که وجود دارد، روند زندگی با فشارهایش است. معنای داوری، لحظهای متوقف شدن و نگاه کردن به خود از بیرون است.
او شرط انسان بودن آلمانیها در دوران نازیسم را بر اساس گفتههای سقراط و هانا آرنت «بیگانه شدن با جهان» دانست و گفت: خائن نامیده شوند. بیرون انداخته شوند. آدم ترسو خطابش کنند. اینکه وظیفه میهندوستانه خودش را انجام نمیدهد و غیره. یعنی کاملا به آدمِ انگخورده و تیپاخوردهی خائن تبدیل شود دقیقا مثل ایگراشتاتر. همانطور که فرانس در این فیلم کاملا با جهان بیگانه میشود. از نظر خانواده، دوستان، قانون و دولت، تبدیل به سوژهای بیگانه میشود. در عین حال، در فراز سقراطی که جلسه قبل مطرح شد، فرانس این بیگانگی با جهان و طرد شدن از فرهنگ و جامعه را ترجیح میدهد تا با اینکه با خودش بیگانه شود و طوری که فکر میکند، زندگی نکند. «سوژه اخلاقی» در معنای سقراطی، کسی است که در مقطعی با کل جهان وارد چالش میشود تا طوری زندگی کند که فکر میکند درست است. آدم طوری زندگی میکند که مطابق با آگاهی خودش است و این نوع زندگی کردن، زیستن در هماهنگی با خود است. این گفتگو با خود که زادهی یک سوژه اخلاقی است، به زودی، مسئله مسئولیت را پیش میکشد؛ مسئولیت من در قبال خودم، مسئولیت من در قبال جهان و از آن مهمتر، مسئولیت من در قبال جهانی که شرورانه و ناعادلانه است. این پرسش، در گفتگو کردن با خود نمود پیدا میکند، شخصی که دائم از خودش سوال میپرسد و با خودش گفتگو میکند تا شان و سهم خودش را در آن دنیای ناعادلانه مورد ارزیابی قرار دهد.
حسام سلامت با ارجاع به گزاره «اخلاق وظیفهگرا» و رابطه آن با شخصیت اصلی اثر عنوان کرد: اگر دوگانه «اخلاق وظیفهگرا» و «اخلاق پیامدگرا» را جدی بگیریم، اینجا با اخلاق وظیفهگرا و کانتی سروکار داریم که معتقد است:«باید بر حسب وظیفه عمل کرد مستقل از اینکه چه پیامدی دارد.» آیا این زیادهخواهی از آدمهای معمولی نیست که هزار و یک ترس، فکر و خیال و برنامه دارند؟ این اخلاق وظیفهگرای کانتی انگار یک اخلاق ناممکن است و از اینرو، زمانی که ممکن میشود، آدم را حیرتزده میکند یا فراتر از آن، رشک آدمی را برمیانگیزد. کسانی مثل ایگراشتاتر، این آدمهای خاص که با یک کنشِ اخلاقی، از صفِ مردگان خارج و تبدیل به «افرادِ تکین» شدند، در نهایت، آدمهای رشکبرانگیزی هستند چون کسانی ممکن است بگویند من جرئت چنین کاری را ندارم؛ زندگیام، خانوادهام و غیره برای من مهم است و انجام چنین عملی، از توانِ من خارج است.
وی از انتقاد برخی از حضار جلسه قبل نسبت به الگوسازی از ایگراشتاتر به مثابه تخریب کسانی که چنین توانی برای مقابله کردن با زندگیای که ایگراشتاتر علیه آن به پا خاسته است ندارند، سخن گفت و افزود: این تخریب آدمهایی است که طور دیگر زندگی کردهاند یا تا تهِ خط نرفتهاند. اصلا به شکل دیگری مبارزه کردهاند و برای موضعِ اخلاقی که فکر میکند درست است، به جای اینکه تا پای جان بایستد، فرار کردند. فرانس شاید اصلا در مقام قهرمان نگنجد. یا آدمهایی که در این راه شکست خوردهاند. این قضیه، برای من تبدیل به موضوع پارادوکسیکالی شد. ما داریم راجع به سوژههای اخلاقی حرف میزنیم که وقتی به خودمان نگاه میکنیم، میبینیم که خیلی از ما دور هستند. در ابتدای جلسه گذشته گفتم هیچوقت جرئت نداشتم مثل ایگراشتاتر زندگی کنم. زندگی مثل ایگراشتاتر، انگار زندگیهای نزیسته ما هستند. به این معنا، احساس کردم باید خودمان را درک کنیم و با خودمان که مثل ایگراشتاتر نیستیم، همدلتر باشیم. چون آدمی پر از این شکستها، این تنشها و راههایی است که نمیتواند پیش برود.
این دانشآموخته دکترای جامعهشناسی در توصیف «سوژه جمعی» با ارجاع به مقاله «مسئولیت شخصی در زمان دیکتاتوری» هانا آرنت بیان کرد: وقتی به هزار و یک دلیل، مردمی در کار نیست یا در افق پیش رو، به نظر نمیرسد «سوژه جمعی» ممکن باشد. وقتی وضعیت جامعه به «بیقدرتی» میرسد، تنها «فرد» است که باقی میماند. فرض کنیم که هیچ امکانی برای بازیابی «سوژه جمعی» وجود ندارد مثلا ایگراشتاتر هیچ دوستی ندارد که گروه پارتیزانی تشکیل دهد. در این وضعیت، همچنان «فرد» مانند فرانس باقی خواهد ماند در مواجهه با آنچه که فکر میکند شر است.
حسام سلامت، فیلم ترنس مالیک را تلاشی برای نجات یکی از زندگیهای روایتنشده قلمداد کرد و گفت: این نقشی است که هنر میتواند در روایت کردن و شهادت دادن ایفا کند. مدیوم سینما، از کارهایی که میتواند بکند همین شهادت دادن راجع به چنین زندگیهایی است که زمانی بودهاند و زیسته شدهاند. نوعی نجات دادن زندگیهای فراموششده از مجرای شهادت دادن. شهادت دادن به اینکه چنین فردی بود و زندگی کرد. فیلم ترنس مالیک همانند تلاشی برای بیرون کشیدنِ مردگان و روایت زندگی آنها است که تا قبل از این، کسی نمیشناخت. گرچه این درباره فرانس ایگراشتاتر صدق نمیکند چون فرانس ایگراشتاتر در سال ۲۰۰۷ از سوی کلیسا آمرزیده شد یا به زبان کلیسایی، برکت داده شد. اینجا میتوانیم نگاهی به سهمی که فُرمهای هنری میتوانند در شهادت دادن و در به یاد آوردن ایفا کنند، داشته باشیم. در اینجا از سخنان والتر بنیامین یاد میکنم که به غایت موضوعیت دارد با آنچه داریم راجع به آن صحبت میکنیم: «در هر زمان خاص، زندگان خود را در نیمروز تاریخ مییابند. آنان موظفند ضیافتی برای گذشته تدارک ببینند. مورخ، همان چاوشی است که مردگان را به مهمانی دعوت میکند.» کار مورخ که در اینجا میتوان به او، آرتیست گفت این است که مردگان را به مهمانی دعوت کند. مهمانیای که زندگان بر پا کردهاند و در این مهمانی به نوعی میخواند با مردگان تجدید دیدار کنند یا به عبارتی دیگر، آنها را به یاد بیاورند.
وی از دیگر کارکردهای فیلم در زیرلایههای خودش را «پرسش از تاریخ» دانست و عنوان کرد: این فیلم، علاوه بر مسائلی که پیشتر گفته شد، دارد در زیرلایههای خودش مسئله «پرسش از تاریخ» را مطرح میکند و این مسئله که چه کسی به یاد خواهد آورد که فرانس ایگراشتاتر وجود داشت و اینگونه زیست؟ و سهم سینما در این به یاد آوردن چیست؟ چون سینما خودش شکلی از به یاد آوردن است.
یکی از حضار در سخنانی گفت: من به عنوان یک فرد، چقدر باید از فرد روبرویی که هویت مشخصی دارد، به عنوان یک جامعه که داریم با هم زندگی میکنیم، توقع داشته باشم و این مسئولیت تا چه حد است؟ گاهی مجبوریم آن روی دیگر خودمان را انتخاب کنیم، میزان توقع ما از همدیگر تا چه حد میتواند باشد؟
حسام سلامت در پاسخ گفت: ایگراشتاتر، یک کشاورز خیلی معمولی در یک روستای معمولی در اتریش است. ناگهان، این آدمِ معمولی، به آدمی تبدیل میشود که با لجاجت و اصرار میخواهد آنطور که دوست دارد، زندگی کند و این نکته مهمی است. این کلمات که «اینقدر روی حرفت نمان! اینقدر اصرار نکن!» شاید در این زمانه، کلمات خوشایندی نباشند. «حرفت را زدی و تمام شد!» این توصیهای است که اطرافیان فرانس به او میکنند و از اینکه اصرار دارد همانطور که میخواهد زندگی کند، شگفتزده میشوند. در مقابل تمام این حرفها، فرانس به طرز جنونآمیزی روی حرفش پافشاری میکند چون انگار فهمیده است که حقیقت وضعیت زندگیاش از طریق شکلی از اصرار کردن ممکن است؛ از طریق شکلی از افراط. آشکار شدگی یک حقیقت، محصول همین افراط است. آدورنو جملهای دارد که میگوید: «در روانکاوی، فقط اغراقها حقیقت دارند.» آنجایی که روانکاوی مثل موضوع تاثیر سکسوالیته در کودکی در رشد شخصیت فرد در دوران بزرگسالی اغراق میکند، دقیقا همینجاست که حقیقت بروز پیدا میکند. این اصرار، ناگهان افقی را باز میکند که توجه شما را به موضوعی خاص جلب میکند. در زندگی هم همین است. آدمهایی که در چیزی افراط میکنند که البته یک قاعده نیست و ما داریم راجع به نوع زندگی شبیه فرانس ایگراشتاتر صحبت میکنیم، آنچه کُنش او را تبدیل به کنشی تَکین میکند، همین اصرار است و از طریق همین اصرار، مخاطب متوجه میشود که این فرد به هیچ وجه حاضر نیست با فاشیسم همکاری کند. بنابراین، موقعیتی را به وجود میآورد که شر بودن جبهه مقابل آشکار شود.
وی افزود: در پسِ این موقعیت، پوچگرایی نمود پیدا میکند آنطور که کشیش در آن صحنه میگوید: «حقیقت آنقدر ارزش دارد که به این دلیل، جانت را از دست بدهی؟» کشیش که مرد خداست، از موضع پوچگرایانه سخن میگوید. این سخن کشیش، پرسش کلیتری ایجاد میکند که به ارزش خود زندگی برمیگردد. این پرسشی است که امکان ندارد آدمی، تا به حال از خودش نپرسیده باشد. آیا این همه هزینه دادن و زندگی کردن با تنش و اضطراب ارزشش را دارد؟ اینجا پوچگرایی با این جواب که آنقدرها هم ارزشش را ندارد، در مقام پاسخگویی به این پرسش برمیآید.
این دکترای جامعهشناسی در سخنان پایانی گفت: من فکر میکنم از حیث ساختاری، این مدت زمان سه ساعته «زندگی پنهان» خیلی ضروری بود به این دلیل ساده که در طول اثر باید میتوانستید داستان تغییر سریع و گام به گام زندگی این آدم را مشاهده کنید بنابراین فیلم، به مخاطب زمانی میدهد تا تحول این آدم را ببینید و بتواند این تردید و ترس و لرز کنشِ اخلاقی این آدم را تماشا و درک کند. همچنین، همیشه این خطر فرانس را تهدید میکند که از این راه برگردد و تسلیم شود. در نامههایش هم هست که میگوید «مطمئن نیستم تا کجا میتوانم ادامه بدهم؟»
گزارش: فرزاد جمشید دانایی