چهل و هفتمین برنامه هنر و پژوهش با موضوع «تأثیر نظریه بر کار هنری و تأثیر کار هنری بر نظریه» جمعه ۲۸ آبان ۱۴۰۰ در لایو اینستاگرام خانه هنرمندان ایران برگزار شد.
در این برنامه شیوا بیرانوند به گفتوگو با منصور براهیمی، مدرس دانشگاه، نویسنده، پژوهشگر و مترجم؛ و مهرداد قیومی، مدرس دانشگاه، نویسنده، پژوهشگر و مترجم پرداخت.
در ابتدای این نشست بیرانوند پرسشی درباره موانعی که بر سر راه گفتوگوی کار عملی و نظریه وجود دارد مطرح کرد و قیومی در پاسخ به این سوال گفت: گفتوگو دو رکن دارد. اولین رکن طرفین گفتوگو هستند که لازم است تفاوتی میان آنها وجود داشته باشد و رکن دوم این است که باید مشترکاتی داشته باشند که بتوانند گفتوگو کنند، وگرنه گفتوگو اتفاق نمیافتد یا گفتوگوی جعلی اتفاق میافتد، یعنی توهم گفتوگو وجود دارد.
براهیمی نیز گفت: این گفتوگو را باید از موارد دیگری که به ذهن میآید مانند مذاکره و بحثهای علوم سیاسی و… جدا کنیم. برای این گفتوگو به نظر میآید باید پیوندهایی در عمق تجربه و اندیشه عمیق بشری روی بدهد. اگر این پیوند روی بدهد و نوعی آمیزه پدید بیاید و مرزهای نظری و عملی گسترش پیدا کند آنوقت گفتوگو شکل گرفته است.
قیومی در ادامه گفت: در گفتگو باید قائل به دو نفر باشیم که یکی از این دو طرف هنرمند و دیگری نظریه ورز یا نظریهپرداز است. اگر بین این دو شخص با تواناییهای متفاوت و حتی جهانهای متفاوت، مشترکاتی وجود نداشته باشد گفتوگو اتفاق نمیافتد. وقتی متوجه میشویم که گفتوگو اتفاق نیفتاده است تلاش میکنیم که مشترکات را بشناسیم. اگر مشترکات را درست به جا نیاوریم گاهی ممکن است که این مشترکات را جعل کنیم.
قیومی افزود: حتی اگر شأن هنرمند به عنوان کسی که کار هنری میکند محترم شمرده نشود ممکن است او دو واکنش داشته باشد، یکی اینکه اصلاً ربط نظریه ورزیدن را به هنر نفی کند و دیگر اینکه به صورت جعلی به هنری بپردازد که در آن نظریه هست. یعنی کار هنری کند و آن را به یک نظریه وصله کند. این جعل مشترکات است و فاجعهای است که دانشگاه در نظریه ورزی هنر به وجود آورده است. همان فاجعهای که دانشگاه در نظریه ورزی هنر ایجاد کرده است، همان فاجعه در هنر دانشگاهی هم با این جعل اتفاق افتاده است، یعنی هنرمند اعتمادبهنفس کار هنری ندارد و میخواهد به نظریه تنه بزند و به این ترتیب کار خود را موجه کند.
قیومی در ادامه گفت: در بسیاری از موارد نظریههای هنر از دل هنر درآمده و یا اگر هم از بیرون هنر آمده است تلاش کرده از دل هنر برای خود مصداق پیدا کند. اینطور نبوده و سرشت هنر نیز اینطور اقتضا نمیکند که اثر هنری پدید بیاید و بعد نظریه به آن وصله بشود. این اتفاقی است که متاسفانه الان میافتد و هر دو حوزه را آشفته کرده است.
بیرانوند نیز گفت: به نظر میرسد هنر برای آفرینش و رخ دادن همواره نیاز به اثباتی دارد که بخشی از این ثابت کردن خود به آن پیشفرضهای نظری برمیگردد که درباره هنر وجود دارد.
براهیمی نیز در این زمینه گفت: من فکر میکنم فرض هویت خودش یکی از موانع است. یعنی وقتی من خودم را اهل عمل یا اهل نظر معرفی میکنم، درواقع مرزبندی کردهام و خود این مرزها مانع هستند و این شرایط در یک جدال دائم باقی میماند. نفی هویت و نفی اینگونه مرزبندیها به گفتوگو کمک میکند. اتفاقهای جعلی و گفتوگوهای جعلی از مرزبندیها و شرایطی که خود را به آن مقید میکنیم میآیند. برای اینکه مرزها کمرنگ شود باید مشترکات حقیقی را روشن کنیم، در این صورت مشترکات جعلی هم روشن میشود.
این پژوهشگر ادامه داد: ما در هر یک از دو سوی مرز که قرار داشته باشیم سعی میکنیم با پررنگ کردن آن مرز، خودمان را نشان دهیم و هویتمان را اثبات کنیم. بهاینترتیب یک عده اهل عمل هستند و یک عده اهل نظر هستند. راه کمرنگ کردن این مرز تأمل کردن به اتفاقی است که در هنر ورزی حقیقی میافتد و کارهایی که در هنر ماندگار میشود. در این آثار میتوان دید که عمل هنری راهی برای کسب معرفت است و نتیجه هنر نحوی از معرفت است که به دیگران عرضه میشود. در نظر ورزی هم از طریق دیگری معرفت حاصل میشود، بنابراین ما با اجناس مختلف یک چیز مواجه هستیم نه دو چیز. یعنی حوزه نظر و عمل هر دو حوزه معرفت و از یک جنس کلی هستند و در این صورت میشود درباره گفتوگو بین اهل نظر و اهل عمل، به منزله گفتوگو بین دو نحو از معرفت سخن گفت.
براهیمی ادامه داد: جایی که فلسفه به سمت فلسفه وجودی میرود، خیلی به اهل هنر و اهل عمل نزدیک میشود. متقابلاً وقتی اهل عمل و هنر سعی میکنند تجربهشان را در قالب یک فرم هنری به نمایش دربیاورند و ابراز کنند، تقریباً تا حدی به همان بینش اندیشمندانه و عقلانی اهل نظر نزدیک میشوند. بنابراین اینطور نیست که عقلانیت در آفرینش هنری نقشی نداشته باشد زیرا اگر عقلانیت نباشد اثر هنری شکل نمیگیرد. دقیقاً جاهایی که هردو این دیالکتیک را میپذیرند خیلی به هم نزدیک میشوند.
در بخش دیگری از این گفتوگو به مسئله نقد در هنرهای مختلف پرداخته شد. براهیمی به مقالهای که سوزان سانتاگ علیه تفسیر و نقدی که اثر هنری را تصاحب میکند و لذت هنری را از آن میگیرد نوشته است اشاره کرد و گفت: سانتاگ روی نکته مهمی انگشت گذاشته است. او میگوید ما باید از اثر هنری لذت ببریم اما نقد نمیگذارد ما لذت ببریم. ما باید با اثر هنری زیست کنیم، اثر هنری دنیای تجربی و فکری ما را گستردهتر کند و ما لذت هنری را هم درک کنیم. میگوید ما به جای علم التفسیر نیازمند علم الحال هنر هستیم. پس از آن واکنشها به سانتاگ نشان داد که ما به هر دو نیاز داریم. ما به نقد و لذت همزمان نیاز داریم و امکان ندارد در یک تجربه عمیق، هر دو آنها حضور نداشته باشند.
بیرانوند نیز با اشاره به نقش منتقد و نقش مخاطب گفت: یکی از بحرانهایی که با آن مواجه هستیم جایگاه قیمگون منتقدین است. نقش قیومیت منتقدین در رابطه با متن و اثر احساس میشود و مخاطبانی که به منتقد اقتدا میکنند، بیآنکه بیواسطه با اثر هنری روبهرو شوند. این بحران مانع برقراری گفتوگو میشود. منتقدان به جای آنکه متن را واکاوی کنند یا لایههای چندگانه اثر هنری را برای مخاطب باز کنند، حکم صادر میکنند و این در شرایطی شکل میگیرد که در کشور ما نقدِ نقد وجود ندارد.
براهیمی گفت: در حال حاضر نهاد نقد یک دام چاله دیگر هم دارد. نهاد نقد غذای اصلی خود را از دانشگاهها میگیرد و دانشگاه به جای آنکه منتقد هنری تربیت کند دلال هنری تربیت میکند. امروز نهاد نقدی به وجود آمده است که پیوندهای جدی با سرمایهداری دارد و ارزشها را با پول تعیین میکند و هنر را به کالا تبدیل میکند. در شرایط پیچیدهای قرار داریم که در تاریخ بیسابقه است و هنرمندان برای حفظ موجودیت خود درگیر شرایطی پیچیده هستند.
براهیمی ادامه داد: خریدن نقد و ناقد توسط اشخاص یا مؤسسات اتفاق نمیافتد بلکه عامل آن یک ساز و کار است که میتواند آدمهایی را در خدمت بگیرد، بدون اینکه آن اشخاص متوجه شوند که در خدمت یک شر هستند. اگر اهل عمل توجه کنند که در چه فاجعه گستردهای به سر میبرند متوجه میشوند که خروج از این فاجعه نیاز به تفکر و نظریهپردازی دارد و شاید این باب گفتگو را باز کند.