نشست «حکمت و هنر» برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، در ادامه مجموعه نشستهای «پژوهش و خلق اثر هنری» که بهصورت زنده در صفحه اینستاگرام خانه هنرمندان ایران برگزار میشود، جمعه ۷ آذر نشست «حکمت و هنر» برگزار شد. مهدی احمدی و اسماعیل بنیاردلان مهمانان این برنامه بودند و شیوا بیرانوند مدیریت نشست را بر عهده داشت.
نقاشی به مثابه آزمایشگاه شیمی
مهدی احمدی در ابتدای این نشست درباره تولید هنری گفت: هر هنرمندی جهان و روشهای خاص خودش را دارد و بر اساس آن حرکت میکند. شروع نقاشی برای من از زمانی بود که در سنین نوجوانی با احساسات و عواطفم درگیر شدم. اما این برای من کافی نبود و میخواستم این کار ادامه پیدا کند و بهشکل هنر در بیاید و صرفا تخلیه احساسات نباشد. چنین چیزی نیازمند تمرین و تداوم و ممارست بود.
وی ادامه داد: به نظر من نقاشی یک زبان است که باید گرامر آنرا یاد گرفت و این زبان را تجربه کرد. باید عواطف و احساسات را بر این زبان سوار کرد و بعد هنرمند به بیان خودش نزدیک شود و آنرا ارائه دهد. در طی این سالها روش کار من اینچنین بوده است. هرچند خیلی افراد را دیدهام که میگویند نقاشی یعنی اینکه احساسی به آدم دست دهد و کاری را شروع کند، اما به شخصه چنین اعتقادی ندارم. احساس و الهام لازم است ولی کافی نیست. یاد گرفتن زبان و منطق نقاشی و دانستن اینکه چطور با عناصر نقاشی عواطف خود را بیان کنیم، بسیار مهم است.
این هنرمند نقاش اضافه کرد: در طول این سالها گونههای مختلف نقاشی را تجربه کردهام. چیزی که همیشه برای من جالب بوده این است که از میراث فرهنگی و گنجینه بزرگ نقاشی و تصویرسازی که در هنر ایرانی داریم استفاده کنم. البته هنر مرزی ندارد ولی به هر حال ما با آن آشناتریم و از همان بچگی که نقوش فرش را میبینیم، انگار به جان ما مینشیند. آشنایی با فرهنگ تصویری خودمان من مهم شد و اینکه چطور این دستاوردها را وارد نقاشی خودم کنم. این کار را نمیتوان به زور انجام داد، بلکه نیازمند یک پیشزمینه فرهنگی و تعلق خاطر است.
احمدی ادامه داد: زیاد اتفاق میافتد که به زور برخی المانهای نقاشی ایرانی را وارد کار میکنند اما اینها به آن نقاشی که از فرنگ یاد گرفتهایم نمیچسبد. ما علم نقاشی بهصورت آکادمیک را از فرنگ یاد گرفتهایم. مساله این است که چطور میشود اینها را با هم تلفیق کرد. آن تعلق خاطری که من مثلا به نگارگری ایرانی یا فرش ایرانی داشتم ممکن است برای خیلی از دوستان بیاهمیت باشد؛ این نگاه هم هیچ ایرادی ندارد و جایگاه خودش را دارد. در طول این سالها تلاش کردهام به یک زبان شخصی برسم؛ با توجه به آشنایی با نقاشی غربی و تجربهای که از آن داشتهام و هنوز هم ادامه دارد؛ این مانند یک علم است که مدام باید بهروز شود.
این بازیگر سینمای ایران افزود: نقاشی برای من اینطور است که گویا وارد یک آزمایشگاه شیمی شدهام و هر روز باید آزمایشهایی انجام دهم و به نتایجی برسم. لابراتوار من در واقع نقاشی غربی یا فرنگی است چون در آن میآموزم و نگاهها را میفهمم و تجربیات بزرگان نقاشی غرب برای من دستاوردهای زیادی داشته است. وقتی به نقاشی غرب نگاه میکنیم مطابقتهای ساختاری زیادی بین نقاشی ایرانی و نقاشی غرب میبینیم. شاید این شباهتها به چشم من برسد و حالت کشف و شهود شخصی داشته باشد.
ادبیات ما جایگاه معرفتشناسی و هستیشناسی ماست
در بخش دوم این نشست اسماعیل بنیاردلان درباره تعریف حکمت گفت: حکمت در سنت ما به اینصورت تعریف شده است؛ حقیقت اشیاء چیست آنچنان که هستند و عمل به مقتضای آن. یعنی وقتی صاحب حکمت شد، به تبع آن عمل هم دارد. البته بعضی هم میگویند شناخت اشیاء و عمل به آن شناخت. در اوضاعی به سر میبریم که الفاظ و کلمات حال آشفتهای دارند. اما برای ما که به فلسفه و حکمت عادت کردهایم، خود این کلمات هم مهم هستند.
وی ادامه داد: وقتی از حکمت یا فلسفه یا تفکر میگوییم، اول باید بیاموزیم این کلمات چه معنایی دارند. به نظر من صحیح نیست که حکمت را معادل فلسفه بدانیم چون واژه حکمت در یونانی به هگمونی یا هژمونی نزدیکتر است. واژه هگمونی به معنای صدق و به معنای هدایت و ارشاد است. این خیلی به ما کمک میکند؛ صدق در زبان است که ظهور پیدا میکند. پس زبان هم اهمیت پیدا میکند. زبان وجودِ موجود را آشکار میکند. به همین دلیل است که باید در مورد کلمات تامل کرد.
این پژوهشگر و مترجم اضافه کرد: کسی را حکیم میدانیم که در بیان و زبان صدق دارد. به اصطلاح یعنی کسی که از غیب یا حقیقت خبر میآورد و آنرا به زبان میآورد و باعث ارشاد و راهنمایی میشود. برای اهل فلسفه همه شئون زندگی اعم از هنر و سیاست و اقتصاد و.. به مبادی تفکر ما رجوع دارند. یعنی اینکه ما چگونه به عالم و هستی و مبدا عالم و آدم نگاه میکنیم مبادی ماست. بر این اساس است که معیشت و زندگیمان را قرار میدهیم.
بنیاردلان ادامه داد: در سنت ایرانیها پیش از اسلام هم چنین چیزی وجود داشت. آنها به این حکمت قائل بودند و میگفتند دو دسته خرد داریم که عبارتند از خرد اکتسابی و خرد غریزی. چون ایرانیها قائل به توحید بودند، قائل به این بودند که اگر عقل غریزی و اکتسابی با هم یکی نشوند، دانایی و حکمت هم شکل نخواهد گرفت. بنابراین خرد را در ذیل پرستش یزدان قرار میدادند. چون اگر قرار است خرد غریزی تربیت شود و به کمال برسد باید در زیستن آیین و مناسک و آدابی مقید باشیم. آنها هستند که این خرد غریزی ما را پرورش میدهند. کمال هم رسیدن به حکمت و دیدار حقیقت اشیاء است.
وی افزود: در سنت ایرانی و پس از آن در سنت ایران اسلامی مساله پند و نصیحت اساس کار قرار میگیرد. این همه پندنامه که پیش و پس از اسلام هست، جایگاهش مشخص میشود. کسانی که پند میدانند، بهعنوان حکیمان سخن نام برده میشوند؛ چون خبری برای ما میآوردند که صدق داشت و ما را به سوی سعادت و کمال رهنمون بود. پس وقتی میگوییم در ذیل پرستش یزدان خرد پرورش پیدا میکند، طبیعتا باید اطاعت دستورات یزدان اساس قرار بگیرد و شیوه زیستن در آن محدوده قرار بگیرد تا تمام تواناییهایی که در وجود آدمی است رشد کند. اسم این را خرد جاویدان یا حکمت خالده میگذاشتند و این حکمت همیشگی است چون نه زمان و نه مکان میشناسد و این حکمتها و پندها ازلی و ادبی هستند.
بنیاردلان ادامه داد: این حکمت از طریق روایت و قصه و زیستن بیان میشد، نه از طریق فلسفی و مباحث مفهومی و استدلالی. حسن این نوع حکمت این بود که وقتی به روایت و قصه تبدیل میشد که از آن به ادبیات و هنر خودمان تعبیر میکنیم، بنابراین ادبیات ما جایگاه معرفتشناسی و هستیشناسی ماست. یعنی ادبیات میشود منشا اخلاقی ما و به همین دلیل است که سعدی را اهل اخلاق و حکیم اخلاق میدانیم. پس وقتی از حکمت صحبت میکنیم یعنی زیستن متناسب با آن پندهایی که از جانب حکیمان برای ما آورده میشود. اما شیوه بیان آن زبان هنری است نه زبان فلسفی. به این ترتیب میبینیم که قصه و تصویر و زبان هنر چه جایگاهی دارد. این را ایرانیها پیش از اسلام میدانستند و پس از اسلام این سنت روایتگری غلبه پیدا میکند.
این استاد دانشگاه اضافه کرد: وقتی میگوییم قصه و روایت و زیستن، طبیعتا بحث قوه خیال پیش میآید. حکمت این است. وقتی در حکمت میپرسند ماهیت و حقیقت اشیاء چیست، اینجا از فلسفه جدا میشویم. از نظر افلاطون حقیقت یا ماهیت اشیاء در عالم مثال است. از نظر ما، حقیقت و ماهیت اشیاء در اعیان ثابته است و به قول معروف به اسماء و صفات میرویم. پس حکمت یکجور رفتن به اسماء و صفات است و البته در این میان بحث تاریخ هم مطرح میشود. وقتی از واژگان صحبت میکنیم باید سیر تحول تاریخی آنها را هم در نظر داشته باشیم. وقتی از حکمت صحبت میکنیم باید بدانیم در دوره یونانی بحث از وجود تبدیل میشود به بحث از موجود؛ اینکه موجودات چگونه هستند. اما بحث از وجود، همچنان در سنت و حکمت ما اساس ما قرار میگیرد. پس وقتی از حکمت یا هنر صحبت میکنیم باید به آن دوره تاریخی توجه کنیم و بتوانیم به عالم آن متفکر یا فیلسوف وارد شویم. پس حکمت همان پند و نصیحت و اندرزنامههایی است که اساس ادبیات ماست.