در چهارصد و پنجاه و چهارمین برنامه سینماتک خانه هنرمندان ایران، دوشنبه ۱۱ آذر فیلم «مرد عوضی» به کارگردانی آلفرد هیچکاک در سالن استاد ناصری به روی پرده رفت. در ادامه نیز نشست نقد و بررسی فیلم با حضور خسرو دهقان و کیوان کثیریان برگزار شد.
دهقان در ابتدای این نشست درگذشت خسرو دهکردی را تسلیت گفت و ادامه داد: متاسفانه این روزها هیچ خبر خوشایندی به ما نمیرسد و مرگ خسرو دهکردی نیز برای ما غافلگیرکننده بود. وی سپس به جهان هیچکاک پرداخت و گفت: هیچکاک فیلمسازی است که فیلمهای ترسناک و دلهرهآور ساخته است؛ از روز اول در همین ژانر کار کرده و در این ژانر موفق است تا لحظهای که میمیرد. او در فضای کاتولیکی در لندن به دنیا میآید و در این فضا رشد میکند. کاتولیک بودن نیز در انگلستان یکجور در اقلیت بودن است. هرچند بهدلیل خصلتهای انگلیسی هیچکاک و هزل و پیچیدگیاش، چیزی را بهسادگی در اختیار ما نمیگذارد و دستش را رو نمیکند. بنابراین او در عین حال مذهبی است و نیست و غیرمذهبی است و نیست. اما نمیتوان مهر مشخصی بر او زد، بلکه بستگی به فیلمها و شرایط و.. دارد. او زندگی خصوصی مهم و عجیب و غریبی هم نداشته است و از این جهت زندگی عادیای را پشت سر گذاشته است.
این منتقد سینمایی ادامه داد: هیچکاک بهسرعت جذب سینمای انگلستان و سینمای صامت شد و تا پایان نیز جزو علاقمندان سینمای صامت باقی ماند. او معتقد بود با حرف و دیالوگ مشکلی حل نمیشود و ما باید مسائل را با تصویر نشان بدهیم. هیچکاک در آن سینما رشد میکند و از نظر فنی فرد بسیار توانایی بوده است. او در دهه ۲۰ زندگیاش به آلمان میرود و از یکسو تواناییهای فنی سینمای آلمان بسیار بالاست و در آنجا فن سینما را میآموزد و از سوی دیگر تاثیر زیادی از سینمای اکسپرسیونیستی میگیرد. در سینمای اکسپرسیونیستی درونیات اهمیت زیادی دارند و اکسپرسیونیسم کمک زیادی به سینمای صامت میکند، چون در سینمای صامت قرار نیست حرفی به زبان آورده شود.
دهقان افزود: هیچکاک تا سال ۱۹۴۰ بیش از ۲۰ فیلم در انگلستان میسازد و بعد به آمریکا میرود. منتقدان انگلیسی تا همین امروز او را بهدلیل مهاجرت به آمریکا نبخشیدهاند. در حالیکه با چاپلین و مهاجرتش راحتتر کنار آمدند. آنها معتقدند که هیچکاک سرمایه ذهنی و فکریشان بوده و از نظر فرهنگی به انگلیس خیانت کرده است. یعنی میگویند او اندیشههایش را از آن سرزمین گرفته و در آنجا رشد کرده و ۲۳ فیلم ساخته و بعد انگلستان را رها کرده و به آمریکا رفته است. برخی منتقدان مثل کلود شابرول و اریک رومر نیز فقط فیلمهای انگلیسی هیچکاک را جدی میگیرند و بررسی میکنند.
این مدرس سینما ادامه داد: هیچکاک تا حدود سالهای جنگ جهانی دوم، هیچ ارزشی نزد منتقدان و روشنفکران نداشت اما نزد مردم عادی هواخواهان فراوانی داشت. تا اینکه الکساندر آستروک در ۱۹۴۸ مقالهای معروف مینویسد که بر سرنوشت نقد سینمایی در تمام جهان تاثیر زیادی میگذارد. نطفههای تئوری مولف در این مقاله آستروک شکل میگیرد. بعد از آن آندره بازن و همراهانش مجله «کایه دو سینما» را در دوران پس از جنگ دوم جهانی راهاندازی میکنند. آنها شروع میکنند به بازبینی فیلمهای پرفروش سینمای جهان از جمله فیلمهای هیچکاک و جان فورد و.. . تروفو و شابرول و رومر و ریوت و گدار در «کایه دو سینما» به سرپرستی بازن شروع به مقاله نوشتن میکنند. مقاله آستروک و این مجله و سینماتک پاریس دست به دست هم میدهند و ظرف پنج شش سال مکتب تئوری مولف بهوجود میآید. از اینجاست که اهمیت هیچکاک هم بهتدریج روشن میشود و راجع به او میگویند و مینویسند و بحث میکنند و تا امروز کتابها و مقالات بسیار زیادی راجع به سینمای او نوشته شده است.
وی اضافه کرد: در ایران نیز پس از ورود مجله «کایه دوسینما» و همینطور نسخه انگلیسی آن در دهه ۲۰، منتقدان از دهه ۳۰ شمسی شروع به نوشتن نقد و نظر راجع به فیلمسازان میکنند. در طول سه دهه پس از آن و تا زمان مرگ هیچکاک، او به بت جامعهی نقد و نقدنویسی تبدیل میشود. میزان نقدهای منفی راجع به هیچکاک در دوران پیش از انقلاب چه در کتابها و چه در مقالات تقریبا به صفر نزدیک است. زمانی که این منتقدان دست به انتخاب ده فیلم برتر سینما از نگاه خود میزنند، کسی مثل پرویز نوری هر ده فیلم را از آثار هیچکاک انتخاب میکند. فارغ از اینکه درک آنها از هیچکاک چگونه بوده، در آن زمان چنین فضایی میان منتقدان فیلم در ایران حاکم بوده است. قبل از انقلاب در مورد هیچکاک کتاب هم نوشته شده است، از جمله اثر پرویز دوایی. دوایی در مورد فیلم «سرگیجه» نقدی حدودا ۵۰ صفحهای نوشته که در تاریخ نقدنویسی سینمای ایران استثنایی است.
دهقان سپس به فیلم «مرد عوضی» پرداخت و گفت: حضور هیچکاک در فیلمهای خودش که در این فیلم نیز شاهدش بودیم، بیش از آنکه معنی خاصی داشته باشد از شیطنت او برآمده است. اما این بهتدریج تبدیل به یک انتظار نزد تماشاگران میشود. او به این نتیجه میرسد که در همان دقایق ابتدایی فیلم جلوی دوربین بیاید و برود، اما «مرد عوضی» در این زمینه یک استثناست. این فیلم راجع به یک رویداد واقعیست و هیچکاک برای اولینبار تصمیم میگیرد یک داستان واقعی و مستند بر اساس آدمهای واقعی در مکانهای واقعی بسازد و ایراداتش را هم به جان میخرد. همچنین تصمیم میگیرد فیلم را بهصورت سیاه و سفید و در نیویورک بسازد و از پلاتو بیرون بیاید، اما به نظر میرسد چنین کاری نکرده و در فیلم علائمی وجود دارد که نشان میدهد در پلاتو بوده است. اما به هر حال هیچکاک ادعا میکند که سعی دارد همه چیز واقعیِ واقعی باشد.
این منتقد سینمایی ادامه داد: سوالی که پیش میآید این است که اگر هیچکاک قصد داشته فیلمی واقعی بسازد، چرا آنرا سیاه و سفید با این میزان کنتراست ساخته است؟ مگر دنیای واقعی رنگی نیست؟ پاسخ هیچکاک اینست که در جهان سینما وقتی قرار است راجع به پلشتیها و زشتیها و گرفتاریها حرف بزنیم، این فیلم سیاه و سفید است که به من امکان نمایش چنان چیزهایی را میدهد. هرچند استثنائاتی نیز وجود دارد، اما قاعده در سینما همین است. فراموش نکنیم که رنگ در سینما با رنگ در جهان واقعی متفاوت است و ما را درگیر فانتزی و شوخ و شنگی و.. میکند.
وی سپس به نوع نگاه هیچکاک به جهان اشاره کرد و توضیح داد: هیچکاک میگوید جهانی که در آن زندگی میکنیم جهانی بسیار ناامن است. او میخواهد در فیلم زیر پای تماشاگری که در جای امن نشسته است را خالی کند. جهان تمامی آثار هیچکاک و بهویژه «مرد عوضی» یک جهان منطقی و ریاضی نیست و در آن ممکن است هر بلایی به سر ما بیاید. در نهایت هم دو راهحل بیشتر نداریم؛ یا اینکه همانطور که بهشکلی غیرمنطقی مشکلی برای ما پیش آمده، بهشکلی نیز حل میشود و میرود یا حل نمیشود و باقی میماند. اینجا یک دیدگاه کاملا جدی مذهبی مطرح میشود؛ اینکه اگر این جهان اینقدر ناامن و غیرقابل پیشبینی است، نقش خدا در این میان چه خواهد شد؟ خانوادهای که در فیلم میبینیم ریشه ایتالیایی دارند و این ایتالیایی و مذهبی و کاتولیک بودن در فیلم مهم است. اینها معتقدند که چون این جهان ناامن است پس به خدایی نیاز داریم که به ما سامان ببخشد. پس نگاه فیلم «مرد عوضی» اینست که ما به خدایی نیاز داریم تا ویرانی این جهان را برای ما جمع و جور کند.
دهقان افزود: هیچکاک معتقد است بلایی که به سر «بالستررو» میآید نه تنها شکنجه نیست بلکه رحمت است؛ به این معنا که شغل او بسیار کماهمیت، و ظاهر و قیافهاش خیلی معصوم و سرد و بیخاصیت است. یعنی آدمی بسیار معمولی و بیگناه به حساب میآید. از نظر هیچکاک، با این اتفاقی که برای «بالستررو» رخ میدهد او در واقع به یک معنا زاده میشود. این آدم بیخاصیت وارد دعوا و درگیری زندگی میشود و تمام تلاش فیلم اینست که او را وارد جریان زندگی کند. در تفکر کاتولیکی گفته میشود که ما گناه میکنیم و گناهمان را به دیگری منتقل میکنیم؛ یعنی خطا میکنیم و بعد کلیسا میرویم و نزد کشیش بهعنوان نماینده مسیح اعتراف میکنیم. در تفکر کاتولیکی، عیسی مسیح گناهان پیروانش را میگیرد و آنها را به بهشت میفرستد.
این منتقد سینمایی در پایان گفت: در «مرد عوضی» میبینیم که دزد اصلی گناه را به گردن «بالستررو» میاندازد و او نیز گناه را به دیگری برمیگرداند. در نهایت شخصیت زن فیلم است که بهای اصلی این مصیبتها را میپردازد و خودش را مقصر میداند و دچار اعوجاجهای روانی میشود. «بالستررو» در طول فیلم بهتدریج تبدیل به یک انسان جدی و مسئولیتپذیر میشود؛ یعنی اتفاقی که میافتد، زمینهای برای او فراهم میکند که وارد زندگی شود. در چنین تفکری معصوم بودن چیز درخشانی محسوب نمیشود و اساسا پاک بودن خود یک جور گناه است. کسی مثل «بالستررو» در ابتدای فیلم به درد زندگی نمیخورد؛ در واقع انسان باید گناهی داشته باشد تا بعد توسط کشیش و مسیح پاکیزه شود. هیچکاک در «مرد عوضی» آن مسیر بیخودی را بهشکلی بسیار دقیق و حسابشده ترسیم میکند؛ مسیری که طی آن یک آدم بیگناه توسط پلیس به آدمی گناهکار تبدیل میشود.