نشست «نسبت میان هنر و زبان: تجربهی پدیدارشناسانهی هنر ایدهمحور» برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی خانه هنرمندان، در ادامه مجموعه نشستهای «پژوهش و خلق اثر هنری» که بهصورت زنده در صفحه اینستاگرام خانه هنرمندان ایران برگزار میشود، جمعه ۲۱ شهریور نشست «نسبت میان هنر و زبان: تجربهی پدیدارشناسانهی هنر ایدهمحور» برگزار شد. رضا سجودی، مهدی مقیمنژاد و بهنام کامرانی مهمانان این نشست بودند و شیوا بیرانوند مدیریت برنامه را بر عهده داشت.
مساله و مصداق آگاهی تفکیکناپذیرند
مقیمنژاد در ابتدای این نشست گفت: واژه ایده جزو واژگانیست که خیلی زیاد استعمال میشود و قدمتی به درازنای تاریخ فکر دارد، پس لازم است روشن کنیم از چه چیزی صحبت میکنیم. ببینیم منظور از هنر ایدهمحور چیست و تا چه لازم است خود مفهوم ایده را واکاوی کنیم و به مصداقها برسیم. منظور من از هنر ایدهمحور ناظر به مجموعه رخدادهاییست که پس از کانسپچوال آرت بهعنوان یک میراث در دنیای واقعی هنر باقی مانده است. بنابراین منظورم طرح ایده به مثابه یک مفهوم متاخرتر است که در ۵۰-۶۰ سال اخیر شاهدش بودهایم و سهم عمدهای از هنر معاصر را این نوع رفتار یا این نوع نگاه به هنر تشکیل میدهد و به نظر من بخش بامعنای آن نیز است. بنابراین وقتی راجع به هنر ایدهمحور صحبت میکنم عمدتا در هنرهای تجسمی و عمدتا رخدادهاییست که در نیم قرن اخیر و پس از کانسپچوال آرت دارد به وقوع میپیوندد.
وی ادامه داد: واژه ایده جزو آن چند کلیدواژه خیلی کلیدی است که کل تاریخ فکر بشر را در بر میگیرد و جهان ما را میسازد و چیزی نیست که به یکباره بوجود آمده باشد. مساله ما اینست که در دوران اخیر همپا با رشد فلسفی این کلمه، به مصداقهای جدیدی از آن برمیخوریم که ایده در هنر جدید را با یک مقتضیات و شرایط جدید بازگو میکند. از افلاطون و ارسطو گرفته تا دکارت و کانت و هگل در دوران جدید تا هوسرل و متاخرین، واژه ایده مدام بکار رفته و معانی گوناگونی هم داشته است و به یک معنا شاهد تطور آن بودهایم. ایده واژه عجیبی است چون ساحت فکری بسیاری از فیلسوفان را در بر میگیرد و با معانی گوناگونی هم درباره آن نوشته شده است. از دوران مدرن به بعد ایدهها با پیکرهای وارد میدان میشوند که بیشتر ضامن یکجور نقصاناند تا تکامل.
این هنرمند تجسمی افزود: وضعیت جدید کلمه ایده زاییده تفکر مدرن است. اگر از این زاویه نگاه کنیم که مدرن بودن خودش به تنهایی از اساس تجربه نقصان و عدم تکامل و جستجوگری و مدام به پیش رفتن است، ایده هم از این مقتضیات برکنار نیست. حتما یکی از تفاسیر قاطبه از امر مدرن پذیرفتن اینست که من تمام حقیقت را نزد خودم ندارم و با روح پرسشگری بیشتر عجین هستم تا اینکه بخواهم نقدا پاسخی را در اختیار شما قرار دهم. در فلسفههای متاخر حتی گفته میشود که به آن پاسخ هم نیاز نداریم و بیشتر گذراندن مسیر مدنظر است تا رسیدن به مقصدی که به دقت نمیدانیم وجود دارد یا نه. بنابراین ایده در دوران جدید و اتفاقا در تجربه امر مدرن را میشود با این شکل معنایی دید که تمایل به پرسش دارد و بجای اینکه به کمال نزدیک شود، در درونش نقصان وجود دارد؛ اینگونه بهتر به ایده به معنای جدید کلمه و هنر ایدهمحور راه خواهیم برد.
مقیمنژاد ادامه داد: در مورد کار هنر صحبت کردن از ایده با دشواریهای بیشتری همراه است. وقتی با مفهوم بود و نمود سر و کار داریم، در دنیای هنر که به نظر میرسد یکسره نمود است، بحث مناقشهبرانگیز میشود؛ در دنیای هنر چطور میتوان یک بود که ممکن است نمود خارجی نداشته باشد را معنا کرد؟ یکی از بحثهای اساسی در فلسفه کانسپچوال آرت نیز همین بود که ما خیلی وقتها به چیزی که در جهان ذهن هنرمند میگذرد احترام میگذاریم و هنرمند را ملزم نمیکنیم که به یک چیز بیرونی برسد و بگوید این تجربه من از جهان است و چنین فرمی به آن بخشیدهام. تجربه کانسپچوال آرت را میتوان یکی از رادیکالترین نوع رفتار شناختشناسانه با هنر در نظر گرفت.
این استاد دانشگاه اضافه کرد: مساله آگاهی و مصداق آگاهی را نمیتوان از هم تفکیک کرد؛ آن چیزی که من دربارهاش میآفرینم و من، بهم پیوستهایم. این بهم پیوستگی، بخشی از دانش و شعور و همینطور بخشی از تجربه زیسته من را به میان میآورد. اگر ایدهها را ابتکارات فکری در نظر بگیریم که به ذهن ما میرسند نه اینکه بر اثر فکر کردن بوجود بیایند، این رسیدن بخشی از فلسفه شخصیت معنایی خود ایده است. خود ایدهها یک منش عکاسانه در درون خود دارند و یک خصلت انعکاسی در درون معنای ایده وجود دارد. ایدهای که به من میرسد، به شما نمیرسد؛ چون انعکاس چیزی از من در جهان را دوباره به خود من برمیگرداند. پس تجربه زیسته من در هویتیابی یک ایده نقش دارد.
وی ادامه داد: ایدهها گرچه به ظاهر سرشت دفعتی دارند اما در واقع یک امر تدریجی هستند. ایدهها اگر اصیل باشند، مثل هر چیز اصیل دیگری، به یکباره بوجود نمیآیند. ایدهها با ما هستند و ما یک جایی شنوا میشنویم که صدای آنها را بشنویم. انسان مطلوب هایدگر، گوش شنوا و توانایی شنیدن دارد. جهان پیرامون ما پر از نشانه است که میتوانند زاینده باشند و این نیروی مولد مدام در جهان اطراف ما در حرکت است ولی ما اصولا نمیشنویم. اگر تا این حد پای من در میان است، پس ایدهها حتما خصلت انعکاسی دارند و چیزی که به ذهن من میآید خیلی کم با تقلا همراه است. پس اینکه دنبال ایده بگردیم آنچنان معنایی ندارد. شما اگر توانایی لازم را داشته باشید، ایدهها سراغتان میآیند و شما آنها را میپرورانید و اصل بر بود ایدههاست. آنچه در نمود بوجود میآید قاعده تاریخ هنر است.
فعالیت هنری نمیتواند خالی از ایده باشد
بهنام کامران دیگر سخنران این برنامه در ابتدای صحبتهایش ضمن ابراز امیدواری برای پابرجا ماندن خانه هنرمندان ایران و پاسداری فرهنگ و مکانهای فرهنگی گفت: پایهگذاری بسیاری از انجمنهای هنری در خانه هنرمندان ایران اتفاق افتاده است؛ بسیاری از بزرگان در این مکان سخنرانی کردهاند یا مراسم بزرگداشت آنها در آنجا برگزار شده است؛ همینطور نمایشگاههای خیلی خوب و قابل اعتنایی در خانه هنرمندان ایران برپا شده است و این فعالیتها در دیگر عرصهها مثل نمایش فیلم و برگزاری جشنوارهها و.. نیز صورت گرفته است. بسیاری از اتفاقات مهم هنری کشور در خانه هنرمندان ایران رخ داده است. اگر نتوانیم این خانه را سرپا و چراغ آنرا روشن نگه داریم، یک جای کار ما ایراد دارد.
وی ادامه داد: مساله فکر هنری و اندیشیدن بوسیله هنر برای من یک ضرورت بوده است و هستی من با این فهم تنظیم میشود. فکر میکنم همه به نوعی این کار را میکنند. هرچند هنر در بطن خودش میتواند جنبههای تکنیکی و رسانهای و فرمی هم داشته باشد. ولی حتی هنرمندانی که میخواستند فرم را به تنهایی نشان دهند، در بطن کارشان اندیشهها و ایدههایی وجود داشت. زبان و فرهنگ فارغ از اندیشه و ایده نیست و فعالیت هنری نیز نمیتواند خالی از ایده باشد. حتی اگر به هنرهای بدوی برگردیم متوجه میشویم سپهر اندیشه چطور دارد ظهور و بروز پیدا میکند. با کانسپچوالیستها و در فلسفه با پدیدارشناسی، ما به مساله وجود و مساله ایده بهشکل تازهتری نگاه میکنیم.
پدیدارشناسی یعنی خود را نشان دادن و مکشوف شدن، و این در همه هنرها وجود دارد. برداشتن حجاب از روی ایده یا مفهوم و مکشوف کردن آن، کار هنر و هنرمند است. درباره فاصله میان تلقیات هنرمند و منتقد هم باید گفت جهان هنر یک جهان بسیط است و معنای کار هنری از هنرمند فراتر میرود. تاویلپذیری هنر، از جذابیتهای آن سرچشمه میگیرد. این تاویلپذیری از عصری به عصر دیگر و از زمینهای به زمینه دیگر و از یک فرد به فرد دیگر متفاوت است.
این استاد دانشگاه اضافه کرد: هنر در بطن خودش آزاد است و نوید آزادی را میدهد و شما میتوانید به هر شکلی به یک کار هنری فکر بکنید. اینکه افق معنایی ما با افق معناشناسانه اثر در یک سطح قرار میگیرد و از آن فراتر میرود، موجب جذابیت اثر هنری میشود. همین است که اثر هنری را به پدیدهای تبدیل میکند که ما حتی جهان واقعی را با آن میسنجیم. کسی که تابلوی «شب پرستاره» ونگوگ را دیده باشد زمانی که به آسمان مینگرد به یاد اثر ونگوگ میافتد. این قدرت هنر و ایده هنر است که در زمینه فرهنگی ما جاری و ساری میشود و ما بوسیله آثار هنری میتوانیم بود و هستی خودمان را معنا دهیم و معنا کنیم.
کامرانی ادامه داد: همه این دریافتها از طریق تاریخ فلسفه و تاریخ هنر و سپهر اندیشه متفکران و هنرمندان به ما انتقال پیدا میکند؛ گاه در ترجمه تغییر و تقلیل پیدا میکند و در زبان ما میچرخد و به شکلهای مختلف در میآید و گاه از آن حقیقت اصلی دور میشود. اما مهم اینست که تمام این مکالمه و تمام این گفتمان و همه این خلقها در جهت فهم درستتر جهان و فهم پیچیدگیهای انسان و هستی است. گاهی توصیف این ایده دشوار است. مثلا در هنری مانند موسیقی زیاد نمیتوان ایده را از نتها بیرون کشید. یا در مورد یک نقاشی نمیتوان گفت این چه آنی است که در آن نقاشی من را گرفته و ول نمیکند و هر بار که میبینمش شکل تازهای پیدا میکند. به نظر من این جادوی هنر است. بدون هنر تمدن قابل تصور نیست. هنر تمدن را لطیفتر میکند و نگاه زیباشناسانه ما به هستی است و به همین دلیل جذاب است.
وی افزود: من در تجربه انفرادی خودم از هنر همواره از این چارچوب رد شدهام؛ شما بیشتر اوقات در یک شناوری و یک خودآگاهی و ناخودآگاهی در کار هنریتان حضور دارید و در حال خلق هستید، که چندان متعین نیست. چیزهایی از آن را میتوان از طریق کلمه متعین کرد ولی در نهایت گاهی آن راز و تاویلپذیری همچنان پوشیده میماند تا مخاطبان در اعصار بعد آنرا باز کنند. خیلی از آثاری که بعد از مرگ هنرمند خوانده میشود یا به نمایش گذاشته میشود، آثاری هستند که احتمالا در یک عصر دیگر قابل فهم خواهند بود. هنرمند آن را در یک بیوزنی و یک مکاشفه برملا کرده است.
این هنرمند تجسمی ادامه داد: مکانیزم زبان و تاثیرگذاری در کار هنرمندان کانسپچوال اهمیت پیدا کرد؛ اینکه هنر اصولا چگونه تاثیر میگذارد. تا پیش از آن فکر میکردیم اگر یک تابلو وجود داشته باشد، این تابلو میتواند در هر موقعیتی بر بیننده تاثیر بگذارد. در حالی که بسیاری از نحلههای بعد از کانسپچوال آرت نشان دادند که این تابلو میتواند در یک کتاب چاپ شود یا روی دیوار گذاشته شود یا روی سقف قرار بگیرد و موقعیت تاثیرگذاری تابلو و اینکه خود عکس یا نقاشی چه هست و از کجا میآید و مادهاش چیست و فضاهای پیشامتنی آن چطور در اثر بروز کرده.
کامرانی اضافه کرد: پس مکانیزم زبان و ماده فکر در هنرمندان کانسپچوال خیلی اهمیت پیدا کرد، یعنی اینکه اثر هنری به چه اشاره میکند. با رد شدن کشفیات فرمی زبان در دوران مدرن، بعدا مساله خوانشهای انتقادی و تفاسیر انتقادی هنر اهمیت پیدا کرد؛ اینکه اقلیتها چه میگویند و زبان آنها چه هست و چطور در تاریخ هنر فراموش شدند. ما امروزه تاریخ هنرها را دوباره خوانش میکنیم و حتی مساله غربی بودن تاریخ هنر توسط بسیاری از نظریهپردازان مطرح شد که حتی ممکن است خوانشهایی که از یک اثر هنری شده، ممکن است تحت سیطره نگاه غربی بوده باشد و اگر بخواهیم از فرهنگها و زبانهای مختلف آن اثر را بخوانیم، آنوقت چطور اهمیت پیدا میکند.
هنرمند میتواند در استلزامات استعاره دست ببرد
رضا سجودی سومین سخنران این برنامه در ابتدای صحبتهایش گفت: علومِ شناختی، یک مطالعه و بررسی بین رشتهای است که موضوع آن ذهن و شناخت است. رشتههایی که مجموعه علوم شناختی را تشکیل میدهند عبارتند از فلسفه ذهن و پدیدارشناسی، روانشناسی، علوم کامپیوتر بهویژه هوش مصنوعی، علوم اعصاب، زبانشناسی و انسانشناسی یا مردمشناسی. این رشتهها در کنار یکدیگر تلاش میکنند موضوع ذهن و آگاهی را بشکافند. متخصصان هر کدام از این رشتهها میکوشند از یافتههای دیگر رشتههای زیرمجموعه علوم شناختی نیز بهره بگیرند و صرفا در برج عاج خود ننشینند.
وی ادامه داد: مدخل رشته زبانشناسی به این ماجرا هم به دهه ۱۹۵۰ برمیگردد که در دانشگاه امآیتی تلاش میکردند ماشین ترجمه بسازند. ماشین ترجمه با دو زبان مبدا و مقصد سر و کار دارد. در آن دوره فرمالیسم بر اکثر حوزههای دانش غلبه داشت و زبانشناسی غالب در آن دوره نیز فرمالیستی بود. یعنی فرم بود که اصالت داشت نه محتوا، البته اگر اساسا به این دوگانگی قائل باشیم. در مورد نسبت میان زبان و هنر نیز صحبتهای زیادی مطرح شده است؛ مثلا میگویند تجلیگاه یکی از شاخههای بسیار برجسته هنری، یعنی ادبیات، زبان است. هنر هفتم یا دستکم سینمای امروز بدون زبان معنای چندانی ندارد. ارتباط دیگر حوزههای هنری با زبان نیز تقریبا روشن است.
این استاد زبانشناسی درباره نظریه استعاره مفهومی توضیح داد: تصور عمومی از استعاره این است که استعاره یک پدیده صرفا زبانی است که به کلمات تعلق دارد. فرض دیگر اینست که استعاره یک ابزار هنری است و برای خلق لحظات شاعرانه یا در داستانها و.. و صرفا برای ساختن زیبایی از آن استفاده میشود. فرض دیگری میگوید استعاره صرفا مبتنی بر شباهت است. در دورههای آموزش ادبیات فارسی استعاره را یا بر اساس تشبیه تعریف میکردند یا بر اساس مجاز. همچنین تصور بر این بوده که استعاره بهصورت آگاهانه و عامدانه مورد استفاده قرار میگیرد و باید استعداد خاصی باشید تا آنرا بهشکل موثر و مطلوب بکار ببرید. فرض دیگر اینست که استعاره یک صنعت ادبی و هنری است و استفاده از آن اختیاری است و ما مجبور به استفاده از استعاره نیستیم.
وی افزود: بعدها لیکاف و جانسون نگاه متفاوتی به استعاره ارائه کردند؛ آنها میگویند اولا استعاره ویژگی مفاهیم است و نه واژهها. یعنی ما در حوزه مفاهیم پیش از تجلی زبانی، استعاری میاندیشیم. دوم اینکه استعاره برای درک بهتر مفاهیم بکار میرود نه صرفا برای خلق زیبایی. سوم اینکه استعاره الزاما مبتنی بر شباهت نیست، یا دستکم مبتنی بر شباهت عیان و عینی. اگر شباهتی وجود داشته باشد هم شباهت مفروضی است که من گوینده بر دو طرف استعاره تحمیل میکنم. چهارم اینکه استعاره تزیینی و زائد نیست بلکه یک فرآیند اجتنابناپذیر تفکر و استدلال بشری است.
تجربه عینی خودمان و مفهومسازی که از طریق حواس خودمان در تعامل با طبیعت و دنیای پیرامونمان ایجاد کردهایم، مفاهیم عینی هستند. برای درک مفاهیم ذهنی و انتزاعی از اینها استفاده میکنیم تا مفاهیم انتزاعی را بهتر بفهمیم و بیان کنیم.
سجودی ادامه داد: ابزار یا وسیلهای که هنرمند برای خلق اثر هنری بکار میگیرد استعاره است. این ابزار نسبت به آنچه در اختیار همگان قرار داد ماهیت متفاوتی ندارد. ما از ابزار واحدی استفاده میکنیم اما در زبان و تفکر روزمره از آن غافلیم و هنرمندان نسبت به آن اتفاقی که میافتد آگاهند. در زندگی روزمره از استعاره استفاده میکنیم بدون اینکه هیچ آگاهی نسبت به آن داشته باشیم. فکر و اندیشه ما در بیش از ۹۰ درصد موارد ناآگاهانه است. تفکر انتزاعی نیز مشخصا بهصورت استعاری بیان میشود. شاعران و هنرمندان علاوه بر استفاده از استعارهها و اشکال جدید، میتوانند در استلزامات آن نیز دست ببرند. اینها صرفا در حوزه ادبیات و شعر اتفاق نمیافتد.
مدیر میراث ناملموس یونسکو در تهران اضافه کرد: نظریه دیگری که در مجموعه بزرگ علوم شناختی و زبانشناسی شناختی وجود دارد، تلفیق مفهومی یا ادغام مفهومی است. این نظریه جدیدتر است و در دهه ۹۰ میلادی توسط ترنر و فوکونیه مطرح شده است؛ ترنر میگوید پنجاه هزار سال پیش یک هنرمند ناشناس باستانی مجسمه یک انسان شیرنما یا یک شیر انساننما را ساخت. اتفاقی که افتاده اینست که دو فضای ذهنی مربوط به انسان و شیر با هم ترکیب شدهاند و یک چیز جدید خلق شده است. این هم جزو ابزارهای متداول در انواع هنر است، بهخصوص در هنرهای تجسمی. ماحصل این ادغام یک چیز ثانویه است که بخشی از ویژگیهای شیر و انسان را داراست ولی از ویژگیهای دیگری نیز برخوردار است. در حوزه زبان، تقریبا تمام کلمات مرکب از همین طریق ساخته میشوند. مثلا گلخانه از ترکیب گل و خانه ساخته میشود و مفهوم اضافهای دارد که از گل و خانه به تنهایی فراتر میرود.