پانصد و هشتاد و پنجمین برنامه از سریبرنامههای سینماتک خانه هنرمندان ایران، دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳، به نمایش فیلم «ادوارد دستقیچی» به کارگردانی تیم برتون و با بازی جانی دپ اختصاص داشت. پس از نمایش این فیلم، نشست نقد و بررسی آن با حضور دکتر محمد هاشمی (مدرس دانشگاه و منتقد سینما) برگزار شد. اجرای این برنامه برعهده سامان بیات بود.
محمد هاشمی در این نشست گفت: به طور کلی ما میتوانیم موارد بسیاری را ببینیم که بر مبنای آن برخی از چیزها، فرهنگیتر هستند و برخی دیگر طبیعیتر. همیشه این دوگانهها ساخته میشوند. به عنوان مثال زندگی روستایی و زندگی شهری را فرض کنید؛ زندگی شهری به نسبت زندگی روستایی فرهنگیتر، نظاممندتر و قاعدهمندتر است. در این نوع، انسان قاعده بیشتری بر زندگی و طبیعت ایجاد میکند؛ در حالی که زندگی روستایی به طبیعت نزدیکتر است. عقل انسانی اساسا نظاممندتر و فرهنگیتر است تا تخیل که به سمت طبیعیتر بودن میرود. فرد با طبیعت و جمع با فرهنگ معرفی میشود. زیرا انسانها برای اینکه بتوانند اجتماعی زندگی کنند نیاز به این دارند که قاعدهمندیهایی را بر زندگی بینافردی خود حاکم کنند. بنابراین جامعه بیشتر فرهنگی و فرد بیشتر طبیعت است. معصومیت و تجربه مثال دیگری در این رابطه است. معصومیت بیشتر امری طبیعی و تجربه امری فرهنگی است. انسان در بهشت بیشتر موجودی طبیعی بود و وقتی که در بهشت سیب ممنوعه را تجربه کرد، از آنجا رانده شد و در زمین فرهنگی شد.
او افزود: چیزهای بسیار زیاد دیگری را نیز میتوان در این رابطه مثال زد. در رویکردهای جدیدی که نسبت به درامهای شکسپیری وجود دارد و اسمش با تاریخگرایی جدید شناخته میشود، دیدگاههای انتقادی نسبت به نمایشنامههای شکسپیر ایجاد شده است. مثلا در همین عنوان نمایشنامه «رام کردن زن سرکش»، زن یک موجود طبیعی است که توسط یک مرد باید رام شود. یعنی در واقع توسط یک مرد باید فرهنگی شود. بنابراین میتوان یک دیدگاه زنستیزانه را در دیدگاه شکسپیر دید که البته از طریق همین تقابل فرهنگ و طبیعت تحلیل و تثبیت میشود. چیزی که در این اثر به عنوان فیلمی پست مدرنیستی جالب توجه است، این بوده که میتوانیم ببینیم اساسا چگونه مرزهای بین فرهنگ و طبیعت برداشته میشود.
این منتقد سینما در ادامه بیان کرد: اگر در همه این مواردی که نام بردیم، دقت کنید، در این دوگانه فرهنگ و طبیعت، همیشه قطب فرهنگ بر قطب طبیعت برتری دارد. در واقع برتری جز فرهنگ بر جز طبیعت را ما همواره داریم. اما در دیدگاه پست مدرنیستی، علاوه بر اینکه این تقابل مخدوش میشود، ما نمیفهمیم چه چیزی دقیقا فرهنگی و چه چیزی دقیقا طبیعت است، مرزهای بین خوب و بد بودن فرهنگ و طبیعت برداشته میشود. آنجاست که این پرسش مطرح میشود که آیا آن چیزی که فرهنگی مینماید، واقعا فرهنگی است؟! و آیا آن چیزی که طبیعی مینماید واقعا طبیعی است؟! آیا هر چیزی که گمان میکنیم، فرهنگی است، به هر چیزی که طبیعی است، برتری دارد؟! ما میتوانیم این موضوع را در این فیلم ببینیم. در حالی که اگر به فیلمهای کلاسیک دقت کنید، ایندوگانگی کاملا وجود دارد. اگر به فیلم «جویندگان» جان فورد توجه کنید، ما میتوانیمفرهنگ و طبیعتی که کاملا جدا از هم ایستاده و درام اثر را به این صورت شکل دادهاند ببینیم. یعنی در اثر روابط دراماتیک و جدال دراماتیک بین امر فرهنگی و امر طبیعی اساسا این جدال شکل میگیرد و همواره آن امر فرهنگی برتر و جدا از امر طبیعی میایستد. این موضوع را به طور خاص میتوان در وسترنهای کلاسیک دید.
هاشمی در ادامه صحبتهایش گفت: اما وقتی وارد فیلمی میشویم که وضعیتی پست مدرن را تصویر میکند، آن زمان مرزهای بین طبیعت و فرهنگ و دوتاییهای دیگر مخدوش میشود. در این فیلم از همان ابتدا با شهر مواجهیم که به عنوان جلوه کاملی از امر فرهنگی شناخته میشود. اما کمکم شاهد این میشویم که چیزهایی به این فرهنگ هجوم میآورد. از همان ابتدا در لباسهای افراد حاضر در فیلم، یک جور نظم و رنگآمیزی وجود دارد. اما هر چه جلوتر میرویم، به نظر میرسد، که به این نظاممندی خدشه وارد میشود. انگار همه این قاعدهمندیها و فرهنگی بودنشان مورد پرسش قرار میگیرد و این پرسش مطرح میشود که آیا آنها واقعا فرهنگی و از جنس نظم هستند؟! یا اتفاقا از جنس آشوب هستند؟! در این فیلم با اجتماع مواجه هستیم؛ در واقع مجموعهای از آدمها در حال زندگی با هم هستند و بر اساس آن، در این اجتماع، یک قاعدهمندی بین افراد آن برقرار است. ولی به تدریج این قاعدهمندیها از یکدیگر جدا شده و کماهمیت میشود.
او ادامه داد: در اینجا یک ارتباط اجتماعی واقعی و بر مبنای نظم انسانی بین افراد جامعه برقرار نیست. انگار با یک جور نظم دروغین فرهنگی سر و کار داریم. بنابراین اجتماعی که باید فرهنگی باشد، فرهنگی بودن آن زیر سوال میرود. همینطور که جلو میرویم، این درهمشدگیهای مرزهای طبیعت و فرهنگ را میتوانیم مدام ببینیم. مثلا وقتی ادوارد وارد خانه میشود، نمیتواند نظم درون خانه را تحمل کند و قیچیاش به درون تختخواب رفته و آن را سوراخ میکند. ادوارد موجودی است که در مرز طبیعت و فرهنگ باقی مانده است. او نه انسان و نه ماشین است. او در آستانه انسان شدن، ماشین باقی مانده است. این اتفاق خودش تجسمی از یک امر طبیعت و فرهنگ است که با همدیگر در این شخصیت وجود دارد. او با قیچیهایش هم میتواند کار فرهنگی انجام دهد و هم کار طبیعی؛ هم میتواند آدم بکشد و هم اینکه با آن گوشت ببرد و غذا درست کند. به این صورت ما مدام این درهمآمیزیهای طبیعت و فرهنگ را میبینیم.