نشست «نسبت میان حقیقت و هنر در جهان معاصر» برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، در ادامه نشستهای «پژوهش و خلق اثر هنری» که بهصورت زنده در صفحه اینستاگرام خانه هنرمندان ایران برگزار میشود، جمعه ۲۷ تیر نشست «نسبت میان حقیقت و هنر در جهان معاصر» برگزار شد. بهرام کلهرنیا و شریف لطفی مهمانان این برنامه بودند و شیوا بیرانوند مدیریت نشست را برعهده داشت.
در ابتدای این نشست کلهرنیا گفت: مطالعات تاریخ هنر و تفکر، اطلاعات زیادی درباره زاویههای دیداری و نگرشی تاریخی انسان در اختیار ما قرار میدهد. اگر هنر کلاسیک را در نظر بگیریم که محدوده وسیعی از تاریخ هنر را شامل میشود، میبینیم تنها جایی که هنرمندان نقص عضوی را در نمایش یک فرد یا موجود بکار میبرند، آنجاست که یک نیمتنه یا سر بریده میسازند. چون در جهان کلاسیک انسان انداموارهای کامل دارد که از تناسب و ارزشهای کامل درهمتنیده برخاسته است. بنابراین وقتی پرتره به تنهایی دیده میشود، یعنی بخشی حذف شده و بخشی به نمایش در آمده است. یک بخش بریده از آناتومی لزوما بخش زیبایی نیست اما آنقدر به آن عادت کردهایم که ناپسندی و نبود هنجار در آن را نمیبینیم.
وی ادامه داد: از دوران شکلگیری عکاسی به پرترهنگاری عادت و صورت را جایگزین سایر اعضای بدن کردیم. این مساله در روش اندیشه نیز وارد میشود؛ انسان کنونی میآموزد که به خودش و به پدیدههای بیرون از خود تکهتکه نگاه کند. یعنی هر چیزی را از کلیتش جدا کند و بهشکل مجرد و تنها به آن خیره شده و راجع به آن فکر کند و آن برش را بهمثابه جراحی و قطع عضو نبیند. دیدن پرتره در جهان مجازی کموبیش سلاخی کردن وجود است. این سوال پیش میآید که چنین چیزی حدود تفکر ما درباره اینکه زیبایی چیست را بهم نمیریزد؟ اگر به این قائلیم که زیبایی از تناسب و هندسه برمیخیزد، پس وقتی صورت یا عضو دیگری از بدن به تنهایی دیده میشود، آیا از یک پدیده کلیتر برش نخورده است؟ قطع ارتباط یک پدیده با مجموعهاش یا با مجموعه جهان پیرامون آیا به مثابه قطع و برش دادن معنا نیست؟ به هر حال جزءبینی و حذف کلیت و در نقطه متمرکز شدن جزو ویژگیهای جهان معاصر است.
این استاد طراحی گرافیک اضافه کرد: ما خواهی نخواهی در بدویترین حالات هم ایدهای درباره کلیت وجود و مناسبات فرد با خودش و با هستی داریم؛ این ایده در نهاد انسان ذخیره شده است و ما هر روز با آن زندگی میکنیم اما شیوه زندگی ماست که این ایده کلی را بهم میریزد. به نظر من ابزار معاصر وجود ما را ناقص میکند، مثل کاری که تلفن با ما میکند. بهشخصه ترجیح میدهم مخاطبم را رودررو ببینم و وجود او در ارتباط ما معناسازی کند. آن چیزهایی که تحت عنوان توصیههای علمی و گشایش فضاهای زندگانی مطرح میشود، به طرق گوناگون و آرام آرام و با ظرافت در واقع موجب قطع ارتباط شده است. فضای مجازی با آیکونهای مختلف توانسته جایگزین ارتباط اصیلی شود که ما به آن نیاز داریم.
کلهرنیا ادامه داد: انسان معاصر پیوندهایش با هستی و با مکان را از کف داده است. شهرها بزرگ شدهاند و مدنیت گسترش پیدا کرده است و ما از امتیازهای شهرنشینی برخوردار شدهایم و در عوض چیزهایی را از دست دادهایم؛ مثلا آسمان را. یعنی حواس ما به بالا متوقف شده است و این یعنی جراحی. این مثل به نمایش در آمدن صورت بهجای تمام آناتومیست. آیا این خوب است؟ قطعا نه. ما عناصر آرکی تایپیکی را که در مکان و در ارتباط و در وجود است، یکی یکی از دست میدهیم. دوربین عکاسی زمانی که وارد شد، انسان را از تمام حاشیههای دیگرش جدا کرد و انسان ماند و خودش؛ کسی به این جراحی هراسانگیز عکاسی و انسان را به سطح شي تنزل داد، توجه نکرد. عکاسی بهتدریج جای خود را پیدا کرد و چهره دیگری از انسان را به ما نمایاند. وقتی نقاشان دیدند چهرهای تا این اندازه دقیق توسط دوربین عکاسی به ثبت میرسد و جراحی میشود و با این زمختی به نمایش در میآید، احساس آزادی کردند که پشت چهره و وجود را بنمایانند. گمشده ما همین وجود است. همچون داستان اسکار وایلد، ابزارها سایههای ما را دزدیدهاند.
وی افزود: رفتار اشراقی که به ما ایرانیها و شرقیها نسبت داده میشود، به جستجوی درون و روشن کردن معنا ارجاع دارد. من بهعنوان یک انسان شرقی که کار هنری میکنم، میکوشم پنهانِ وجود را در اثر به نمایش بگذارم. اما پنهان وجود که شکل ندارد و وقتی انسان به سطح شی تنزل مییابد و تبدیل به ماده کالای مصرفی میشود و معناگریزانه زندگی میکند، خودبهخود پیشنهادی برای بازگشت به وجود نیز همراه ندارد. ما فیزیک پرتره را جانشین وجود کردیم اما نیای تاریخی ما پرتره را جانشین چیز عمیقتری میداند، یعنی جانشین وجود ناپیدا که شاید چهره ندارد. هنر بهشکل ذاتی از سرگردانی و جستجو میآید؛ وجود کجاست؟ انسانی که در دنیای مدرن خودش را با خرتوپرتهای اطرافش خرسند میکند، در واقع دارد وجود را میپوشاند.
این مدرس دانشگاه ادامه داد: هنرمندان هم در جستجوی این وجود گمشدهاند و جستجو نیازی به راه ندارد. ما باید به بیراه بزنیم و به جایی که نمیدانیم کجاست سفر کنیم و چیزی را که نمیدانیم چیست، بنمایانیم. پس با سوال و گنگی و رازآمیزی روبروییم. من بهعنوان یک شرقی یاد گرفتهام که از نادانستهها دفاع کنم و هر اثر زبان و روایت و هندسه خودش را دارد که باید گویا باشد. به نظر من هنرمندان در آینده بیش از هر چیز و بیش از هر زمان دیگری، باید بر سرنوشت انسان متمرکز باشند و ریشه انسان را برای ما بازنمایانند. هنرمندان باید نقشه وجود را به نمایش بگذارند. وقتی به جستجوی نقشه وجود میرویم به گنگی پنهان ناکجای خودمان را نمایان میکنیم و این یعنی کار فلسفی انجام میدهیم.
کلهرنیا در پایان گفت: هنر مستقیما اندیشه است. به همین دلیل در تعریف آن اختلاف نظر بهوجود میآید. برخی هنر را به سطح فهم رایج تنزل میدهند و سادهدلانه میکوشند یک شی زیبا را لزوما واجد ارزش هنر بدانند. اثر هنری هنگامی که مستقیما اندیشهورزانه تولید میشود و شرایط تحقق اندیشه را میسازد، یعنی از حقیقت جانبداری میکند و حقیقت را مرکز خودش قرار میدهد. اما کدام حقیقت؟ حقیقت یک پدیده ثابت نیست بلکه پویاست و هر لحظه به سبب زندگانی انسان دگرگون میشود و زاویه جدیدی را از خودش به نمایش میگذارد. پس هنر نیز که مستقیما از حقیقت برمیخیزد و مستقیما حقیقت و اندیشه تولید میکند پدیدهای پویاست. بر حسب روزگار و بر حسب وجود انسان و فرهنگ و مکان و.. متحول میشود. آثار هنری مثل آینههایی هستند که در برابر وجود قرار میگیرند؛ یعنی منِ انسان را در خودشان بازمیتابانند. هنرمندان فلاسفه جدیدی هستند که صدا و شکل و.. را مابهازای اندیشه مینمایانند. اگر این آینه درست تراشیده شده و صیقلیافته باشد، مخاطب خواهد توانست بهترین بخش وجود خودش را در آن بیابد. یعنی اثر هنری به تجلی وجود مخاطب تبدیل میشود.
در بخش دوم این نشست، شریف لطفی در پاسخ به سوال بیرانوند درباره چگونگی شکلگیری طرح کتاب «اندیشههای موسیقایی» گفت: کنه اندیشه علما و فلاسفه در سرتاسر جهان به یک چیز قائل است و آنهم اینکه انسان دست به هر کاری که میزند باید بر آن ناظر و واقف و شاهد باشد و در غیر این صورت، آن کار باطل خواهد بود. حتی وقتی از دور هم غذا خوردن صحبت میکنیم؛ اگر فرهنگ کنار هم نشستن نداشته باشیم و بحث و گفتگو کنیم و سوالی طرح کنیم و کسی به آن جواب دهد، قطعا از پیامی که حس چشایی به مغز میفرستد غافل خواهیم شد. پس ما در غذا خوردن روزمره هم دچار معضل هستیم و مشابه آن در دیگر کارهایمان نیز دیده میشود.
وی ادامه داد: این خطاهای زندگی ما از کجا نشأت میگیرد؟ چه باید کرد که کار حق باشد و باطل نباشد؟ وقتی بحث نگاه پیش میآید، موضوع تامل و اندیشیدن در میان است. حافظه طوطیوار و عملکرد بدون پیام انجام عمل به مغز، یک اتفاق صرفا حافظهای است؛ در حالیکه ما پیش از انجام هر کاری باید بر آن واقف باشیم و ذهنی روشن نسبت به جزییاتش داشته باشیم. باید برای همه اینها یک راهگشایی صورت میگرفت و کلید کار و توضیح معینی پیدا میشد. من نگاه را به دایره اجرا بردم و اصل وقوف پیش از اجرا را رعایت کردیم. نمیتوان یک ماشین را به حرکت در آورد پیش از آنکه از ویژگیهای آن آگاه باشیم و در ذهن خود بر آنها تسلط پیدا کنیم. پس در دایره اجرا میگوییم هرآنچه در آواز خواندن و ساز زدن انجام میدهیم، باید ذهن بر آن آگاه باشد و آنرا به فیزیک بدن انسان دستور دهد. وقتی ذهن دستور را صادر میکند و بدن میپذیرد، صدایی حاصل میشود. یا در هنگام رقص وقتی مغز دستور میدهد و اندام میپذیرند، اتفاقی در بدن ما میافتد.
این استاد موسیقی اضافه کرد: در عرصه موسیقی دستوری که ذهن به اندام میدهد و صدایی که تولید میشود نیمی از دایره را شکل میدهد. شنوایی آنچه حاصل شده را مجددا به مغز میرساند تا دایره کامل شود. شنود ما دو راه دارد؛ یکی اینکه در معرض صوت ایجاد شده قرار بگیرد و دوم اینکه ما به آن صوت گوش کنیم. گوش کردن یعنی تامل و اندیشیدن. وقتی گوش میدهیم، یعنی همان دستوری که مغز واقفانه به فیزیک بدن انسان فرستاده است را اینبار با گوش کردن به صدای ایجاد شده به مغز برمیگردانیم و مغز میتواند بگوید دستور بهدرستی انجام شده یا در آن اشتباهی رخ داده است. اگر از تکمیل این دایره تبعیت نکنیم، در واقع فقط به نیمی از آن تن دادهایم. سیر این دایره در عرصه موسیقی در لحظاتی بسیار کوتاه رخ میدهد. اینجاست که متوجه میشویم شوپنهاور چه منظوری داشته، وقتی رندانه میگوید همه هنرها میخواهند به موسیقی برسند یا موسیقی در اوج هنرهاست. بر ما اهالی موسیقی واجب است که منظور او را توضیح دهیم. سرعت طی کردن دایرهای که ذکر شد، در موسیقی به بالاترین حد خود میرسد. در نقاشی و معماری و.. با چنین سرعتی روبرو نیستیم. ما در لحظات صداها را پدید میآوریم و این دلیل در اوج بودن موسیقی است.
لطفی ادامه داد: وقتی از دایره اجرا و سرعت انجام آن صحبت میکنیم، پس اندیشهورزی ما سرعت بالایی دارد. فرامینی که مغز صادر و دورانی که ایجاد میکند به این معناست که مغز و ذهن بر آن موضوع ماندگار شده است. با این کار به افراد تمرین ماندگاری ذهن میدهیم و مغز و ذهن افراد را ورزیده و قدرتمند میکنیم. ما در این عمل آگاهانه، به خیر بزرگی میرسیم و در عمل غیرآگاهانه به آن نمیرسیم. ما تمرکز را نمیتوانیم با قسم به کسی تحمیل کنیم. تمرکز نتیجه انجام عمل است. در موسیقی با آن سرعت عمل در واقع مغز به بالاترین نقطه تمرکز میرسد و این حاصل بسیار ارزشمندیست. همه ما در پی این هستیم که از پریشانی ذهن خارج شویم. وی افزود: اما مغز از چه راههایی این فرمانها را میگیرد؟ گاهی اوقات نت پیش روی ماست و از راه بینایی میگیرد. گاهی اوقات این از طریق شنود انجام میشود، مثل همان چیزی که در جواب آواز در موسیقی ایرانی اتفاق میافتد. چیزهایی هم به حافظه سپرده شدهاند و آنها را از حافظه میگیریم و به ذهن آگاهمان میرسانیم و ذهن فرمان را صادر میکند. این حافظه با حافظهای که بهصورت اتوماتیک بدن را به حرکت در میآورد متفاوت است. در هنر، اتوماتیک شدن پایینترین منزلت را داراست. یک راه دیگر هم وجود دارد و آن خلاقیت است. ما نمیتوانیم چیزی را خلق کنیم که در ساحت حافظه ما از قبل حضور نداشته است. اگر حافظه ما گستره عظیمی داشته باشد و وسعت نظر داشته باشیم و صرفا موسیقی گوش نکرده و ننواخته باشیم، بلکه به نمایشگاه نقاشی هم برویم، تئاتر خوب هم ببینیم و.. همه اینها کمک میکند که یک چیدمان آنی از این محفوظات برداریم و به مغز دهیم و به اجرا برسد. اینجاست که خلاقیت اتفاق میافتد.