در نشست «هنردرمانی و خودپنداره انسان معاصر» عنوان شد
هنر انسان را از تمام تعلقات آزاد میکند
نشست «هنردرمانی و خودپنداره انسان معاصر» برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، در ادامه مجموعه نشستهای «پژوهش و خلق اثر هنری» که بهصورت زنده در صفحه اینستاگرام خانه هنرمندان ایران برگزار میشود، جمعه ۳ مرداد نشست «هنردرمانی و خودپنداره انسان معاصر» برگزار شد. مصطفی تبریزی و امیرحسن ندایی مهمانان این نشست بودند و شیوا بیرانوند مدیریت برنامه را بر عهده داشت.
هنجار دروغ است
مصطفی تبریزی در ابتدای این نشست گفت: هنر تعاریف متفاوتی دارد اما به نظر من هنر هم مانند عشق یک واژه انتزاعی است که در یک تعریف محدود نمیگنجد. هنر یک مفهوم انسانی جاودانه و عمیق است و همانطور که ابر را نمیتوان به مساحت اشکال هندسی محدود کرد، هنر را نیز نمیتوان محدود کرد. حال و هوایی که هنر دارد، خلاقیتیست که از وجود انسان سرچشمه میگیرد.
وی ادامه داد: زمانی که از هنردرمانی صحبت میکنیم در واقع از روانشناسی استفاده میکنیم؛ بعد از رنسانس که علوم تجربی را از فلسفه جدا کردند، تولد قشنگی اتفاق افتاد و علوم تجربی خدمات زیادی به بشریت کردهاند. این منجر به جدایی علوم تجربی از فلسفه شد و در اولین آزمایشگاه روانشناسی پدیدههای قابل مشاهده و قابل آزمایش را مورد بررسی قرار دادند و فراموش کردند که انسان با وجود و فلسفه هم پیوند دارد. به همین دلیل مکاتب مختلف، به جز مکاتب انسانگرا که دوباره این پیوند را برقرار کردند، دست به چنین کاری نزدند. بنابراین میبینیم پدیدههای روانشناسی تماما آزمایش رفتار و تجربه است. اما چیزهایی وجود دارد که در این قالبها نمیگنجد. پس باید مشخص باشد از کدام روانشناسی یا رواندرمانی صحبت میکنیم؛ مکتب رفتارگرایی یک داستان دارد و روانکاوری و انسانگراها و دیگر شاخهها داستانهای دیگری دارند. مثلا رفتارگرایی پیوند انسان با تمام جهان را نادیده میگیرد و صرفا بر یادگیریهای شرطی تاکید میکند. ولی فروید داستانهای جالبتری میبیند و آنرا به تمام تجاربی وصل میکند که از کودکی تاکنون و بهویژه در پنج شش سال آغازین زندگی داشتهایم. یونگ میگوید انسان علاوه بر ناخودآگاهی که فروید اشاره میکند، دارای ناخودآگاههای جمعی و نژادی نیز است.
عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی افزود: پس انسان یک موجود زیستی اجتماعی روانشناختی و روحی است. انسان همچنین موجودی تاریخی است؛ تمامی این پیوندها با انسان برقرار است. پس انسان ایزوله و جدا از این مسائل نداریم. حتی تعاریف دکارت و کانت از انسان در قالبهای محدودی جای گرفته است چون انسان با طبیعت و با دیگر انسانها در پیوند است. انسان معاصر به جهان و تاریخ و جامعه و کل کائنات متصل است. وقتی چنین تعریفی از انسان ارائه میدهیم، جهانبینی ما نیز متفاوت خواهد بود. چنین انسانی صرفا به خودش فکر نمیکند چون به تنهایی وجود ندارد و با دیگران است که وجود پیدا میکند. پس روان ما چیزیست فراتر از آنچه نظریهها طرح میکنند. در مورد هنر نیز همین مساله صادق است؛ وقتی هنر را به هفت دسته تقسیم میکنیم، این یک تقسیمبندی اعتباری است و نه یک تقسیمبندی حقیقی. مثلا هنر هفتم را نمیتوان بدون تصویر یا موسیقی تصور کرد و همه اینها با هم هستند.
تبریزی ادامه داد: برای درمان نیز تعاریف مختلفی وجود دارد؛ در یک تعریف هر تغییر مثبتی درمان تلقی میشود. بر این اساس لزومی ندارد که انسان بیمار باشد تا از واژه درمان برای او استفاده کنیم. در زبان فارسی با مشکل انتخاب معادلهای مناسب در ترجمه واژگان خارجی روبروییم. مثلا برای واژه درمان در زبان انگلیسی دو کلمه وجود دارد؛ therapy و treatment و ما در زبان فارسی هر دو را درمان ترجمه میکنیم در حالی که تفاوت کیفی میان آنها وجود دارد. در treatment در واقع نشانههای ناپسند از نظر جامعه را به نشانههای جامعهپسند تبدیل میکنیم. پس این سوال مطرح میشود که در هنردرمانی به کدامیک از این دو اشاره داریم؟ اما انسانگراها در پی تغییر هویت فرد هستند نه تغییر در رفتارها و اگر چنین تغییری اتفاق افتاد میتوان گفت او را therapy کردهایم. جالب اینجاست که هنر therapy میکند و خودِ هنر نقش درمانی دارد و صرفا ماجرای والایش در میان نیست. یعنی هنر هم درمان میکند و هم خودش درمان است و موجب تغییر در انسان میشود.
وی اضافه کرد: جامعه ما به این مسائل عنایت کمتری دارد چون روانشناسی ما تحتتاثیر مکاتب اولیه است. در واقع برای هر بیماری تست انجام میشود تا ببینند فرد بهنجار است یا نابهنجار. مثلا تست چندوجهی شخصیت انجام میشود تا ببینند فرد از نظر افسردگی در چه سطحی قرار دارد. اما پشت واژه هنجار داستانهایی وجود دارد که در مراکز آموزشی به عمق آن پرداخته نمیشود. از نظر من، هنجار یک دروغ است. هنجار واقعیت نیست و به معنای امر طبیعی نیز نیست. فرض کنید در یک شهر همه افراد مشکل دیداری دارند، آیا میتوان گفت سطح بینایی آنها طبیعی است؟ خیر، اما همین وضعیت غیرطبیعی، در آن شهر هنجار به حساب میآید. بسیاری از افراد طبیعیاند اما بهنجار محسوب نمیشوند. در درمان بیماریها در برخی از مکاتب، افراد به طرف هنجار سوق داده میشوند. در اینصورت اگر کسی طبیعی و فراتر از هنجار باشد، با سوق دادن او بسوی هنجار در واقع او را دچار تنزل کردهایم.
عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی ادامه داد: مثلا طبق معیار هنجار، عطار نیشابوری و مولوی نابهنجارند. پس وقتی از اصطلاح درمان استفاده میکنیم، اگر منظور بهنجار کردن افراد باشد، من چنین چیزی را درمان نمیدانم. اما اگر در پی شکوفا کردن استعدادهای انسان و رسیدن به خودشکوفایی باشیم، اسم آنرا درمان میگذارم. هنرمندان و فلاسفه بهنجار نیستند اما به حالت طبیعی نزدیک هستند. از نظر من فرد هنردرمان باید از چندین آگاهی برخوردار باشد و باید مقداری از هنر نیز آگاه باشد. منظور از هنر نیز مثلا نواختن یک ساز نیست، بلکه فهم از روح موسیقیست. یعنی منظور از هنر فن و تکنیک و ابزار نیست؛ چیزهایی در موسیقی وجود دارد که ما آنرا نمیشنویم، چیزهایی که گویی نیستند اما وجود دارند.
تبریزی سپس در پاسخ به سوال بیرانوند درباره نقش شناخت از خود در درمان گفت: تاکنون کسی نتوانسته تعریفی جامع از واژه خود یا من ارائه دهد. ما در مورد برخی واژههای انتزاعی که با کل تاریخ انسان سر و کار دارند و با روح انسان عجیناند کم کار کردهایم. مثلا واژه عشق که بر ادبیات و تمام رمانها حاکم است ولی حرف چندانی در باب عشق گفته نمیشود. خود که تعاریف گوناگونی از آن صورت میگیرد، جنبههای گوناگونی دارد. بعضی افراد آنرا معادل هویت میدانند. هویت به این معناست که فرد راجع به خود چه فکری میکند. خود یک بخش واقعی دارد و بخشی از آن نیز ایدهآل فرد است و میخواهد آنگونه باشد اما هنوز به آن نرسیده است.
وی ادامه داد: برخی از تعارضات انسان را که به بیماری تعبیر میکنند به این دلیل است که بین خودِ واقعی فرد و خودِ ایدهآلش فاصله زیادی وجود دارد. در صورتی که هیچ ایرادی ندارد که خودِ ایدهآل فرد فاصله زیادی نسبت به وضعیت واقعیاش داشته باشد، هرچند باید چنان در کنترل وجودش باشد که به او آسیب نرساند. مثلا ممکن است بتهوون در پی جاودانگی باشد و از طریق آهنگهایش به این جاودانگی برسد. بخشی از وجود ما نیز ادامه جریان هنرمندان است و آنها به نوعی در تمام بشریت جاری شدهاند. جای دادن انسان در درون قالبها مشکلساز است؛ پس بهتر است برخی نظریهها را رویکرد بنامیم و نه نظریه. افراد مختلف با رویکردها مختلف به یک مساله میپردازند و چیزهای مختلفی نیز مشاهده میکنند.
عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی درباره نقش هنر در ارتباط با خود توضیح داد: به باور من، هنر انسان را از تمام تعلقات آزاد میکند. از زمانی که به دنیا میآییم با بایدها و نبایدها ما را در محدودههایی حبس میکنند. هرچه این محدودیتها را کنار بگذاریم و به خودمان اجازه پرواز دهیم، انسانیت در ما محقق میشود و هنر در این مسیر به ما کمک میکند و هر هنر نیز به طریقی ما را آزاد میکند. به شخصه هنر و روانشانسی و شعر را درهم تنیده میدانم. جایی که شعر عاجز باشد نیز موسیقی سخن میگوید. موسیقی ورای کلام است. کار هنر رها کردن انسانیست که از چند جهت محاصره شده است. محاصره از طرف محیط اجتماعی و القائات اطرافیان و.. مثلا نظام سرمایهداری بهگونهای برنامهریزی میکند که افراد تبدیل به مصرفکننده شوند. اما کسی که به آگاهی عمیق میرسد میتواند خود را از این حصارها رها کند. وقتی ذهن رها میشود انسان تبدیل به یک نسیم خواهد شد که میوزد و همچون عطر میماند.
وی ادامه داد: درمانهایی که تحت عنوان هنردرمانی مورد استفاده قرار میگیرند بسیار زیادند. مثلا با موسیقی میتوان خیلی چیزها از جمله اختلالات یادگیری را درمان کرد. در مغز انسان مرکز ادراک ریاضی و موسیقی برهم منطبقاند. درمان واقعی از نظر من یعنی اینکه ما چه پاسخی به وجود خودمان میدهیم، برای اضطرابهای عمیقمان چه پاسخی داریم. بشر امروز بیش از هر زمانی به مهربانی و مشارکت نیاز دارد. چطور به جایی برسیم که نان و اندیشههایمان را با هم سهیم شویم؟ و تفاوتی میان خودمان و کسی که در قارهای دیگر زندگی میکند نبینیم. من این را یک درمان وجودی میبینم که هنر میتواند آنرا انجام دهد.
تبریزی در پایان گفت: پس روانشناسی که هیچ چیز از شعر و فلسفه و رمان نمیداند و هیچ تجربه عارفانهای نداشته، صرفا با بخشی از وجود سر و کار خواهد داشت. کار ما نیز درمان نیست، ما در واقع تسهیلگر هستیم و درمان را خود فرد انجام میدهد. ما روشی پیش مینهیم و گفتگویی میکنیم و کاری میکنیم که درون فرد تغییر کند و خودش برای درمانش بکوشد. کسی که با بشریت همدلی نداشته باشد نمیتواند درمانگر باشد. اما دانشگاههای ما فقط اطلاعات در اختیار دانشجو میگذارند. یالوم میگوید مشاورهای موفق خواهد بود که در جلسه مشاوره هم مراجعکننده و هم مشاور هر دو درمان شوند. یعنی من هم جوهره وجودی خودم را در این جلسه آزاد میکنم. هنر آنقدر ارزنده است که با هیچ قابل تعویض نیست.
هنر؛ راهی دقیق برای شناخت وجود بشر
در بخش دوم این نشست ندایی گفت: هنر از بنیان روان آدمی آغاز میشود. ما نمیتوانیم اثری هنری داشته باشیم که به نوعی با عناصر درونی خالقش ارتباط نداشته باشد. حتی آثاری که بازاری نامیده میشود هم به نوعی با ذهنیت و تفکر خالقش در ارتباط است. پس باید به این مساله فکر کنیم که چگونه ممکن است خالق یک اثر هنری از طریق اثرش عناصر اندیشهاش را به مخاطبش منتقل کند. نکته دیگر اینکه انسان همچون یک کودک در طول تاریخ بزرگ شده است؛ چیزهایی که انسان اولیه کشیده خیلی به چیزهایی شبیه است که یک کودک از محیط پیرامونش میکشد. وقتی از دیدگاه روانشناسی به نقاشی کودکان نگاه میکنیم، هر عنصر که تصویر میشود معنایی دارد. حتی رنگهایی که بچهها استفاده میکنند دارای معناست. بشر اولیه وقتی به محیط پیرامونش نگاه میکرد، چیزهایی میدید که برایش سوالبرانگیز بودند و همینها زمینه را برای اندیشیدن بشر به محیط اطرافش فراهم کردند. این باعث شد که انسان نخست هنر را بوجود بیاورد و پس از آن اسطوره را، و سپس اسطوره را به هنر پیوند بزند. اینگونه است که عناصر اسطورهای در هنر نمود پیدا میکنند.
وی درباره تبدیل زیست روزمره به اسطوره توضیح داد: زمانی که ما بهعنوان انسان با محیط پیرامونی روبرو میشویم به یک مفهوم برمیخوریم که باید زندگیمان را با آن تعریف کنیم. این بنیان اسطورهشدگی ماست. اسطورهها چیزی جدا از زندگی ما نیستند. به همین دلیل روانشناس بزرگی مانند فروید بخش بزرگی از نظریاتش را از درون اسطورهها بیرون میکشد. مثلا یکی از بزرگترین اختلالات روانی در بشر معاصر نارسیسیسم یا خودشیفتگی است که اشکال سالم و ناسالم دارد. نارسیسیسم از یکی از اسطورههای مهم یونان گرفته شده است، یعنی از داستان نارسیس. ارتباط عشق و نارسیسیم، ارتباط ما با جهان پیرامونی و آنچه نارسیسیسم از مفهوم رابطه به ما میگوید. فروید میگوید کسی که دچار نارسیسیسم شده نمیتواند بفهمد که انسانی دیگر بیرون از او با تفکری دیگر وجود دارد که باید او را بپذیرد؛ او نمیتواند چنین کاری کند و این بزرگترین معضل بشر معاصر است.
عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس در پاسخ به سوال بیرانوند درباره تجربه ترجمه مدهآ و این سبک مواجهه با روانشناسی و هنر توضیح داد: اوریپید بهعنوان یکی از بزرگترین تراژدینویسان تاریخ، اولین کسی است که نگاه روانشناختی و روانشناسی اجتماعی و جامعهشناختی به پیرامون خود داشت. او نگاهی متفاوت به جایگاه زن دارد؛ اغلب قهرمانان تراژدیهای اوریپید زنان هستند و مردان همواره در جایگاه شخصیت ظالم قرار میگیرند. مواجهه من با مدهآ با این سوال شروع شد که اگر یک زن در مواجهه با جایگاه همسرش قرار بگیرد چه خواهد کرد؟ و چگونه یک زن/مادر ممکن است فرزندان خودش را بکشد؟ مدهآ چرا مجبور است فرزندانش را بکشد؟ اگر دقیقتر نگاه کنیم میبینیم در دایره پیرامونی مدهآ فقط مردان حضور دارند؛ مردانی که بهصورت مستقیم یا غیرمستقیم او را مورد ظلم قرار دادهاند، یعنی پدر و همسر و برادر مدهآ. پس باید پرسید اگر فرزندان مدهآ دختر بودند آیا او باز هم فرزندانش را میکشت؟ چرا مدهآ دو فرزند پسرش را میکشد و پیش از آن نیز برادر خود را کشته است؟ اوریپید در مدهآ جایگاه زنان در جامعه را بهدقت تحلیل میکند و علاوه بر آن به روانشناسی زنانه نیز میپردازد. اینکه اوریپید توانسته به اعماق روح بشر و ریزهکاریهای آن دست یابد نشان نبوغ بالای اوست.
ندایی در بحث هنردرمانگری توضیح داد: هنردرمانگری یک واژه کلی است و این حوزه تا حدودی تخصصمحور شده است. هنر یک مفهوم عام و کلی است و حداقل تا ابتدای قرن بیستم چیزی حدود هفت هنر شمرده شده بود. پس وقتی از هنردرمانگری صحبت میکنیم باید مقصود ما روشن باشد که از کدام هنر سخن میگوییم. یعنی چیزی به اسم آچارفرانسه در حوزه درمانگری وجود ندارد؛ کسی نیست که همزمان از موسیقیدرمانی و نقاشیدرمانی و.. سر در بیاورد. در مورد هر یک از این حوزهها باید جداگانه صحبت کرد.
وی اضافه کرد: میتوان پرسید چرا هنردرمانگران ما تاریخ هنر و آثار هنری را نمیشناسند؟ موسیقیدرمانگر یا نقاشیدرمانگر باید بداند در طول تاریخ هنر چه تحولی اتفاق افتاده است. این آگاهی لازم است تا وقتی فرد مراجعهکننده به هنردرمانگر چیزی را در اثرش بازتاب میدهد، درمانگر قادر به تشخیص آن باشد. مثلا در سینما فردی مثل فونتریه را داریم که فیلم ساختن را تراپی خودش میداند. یا برگمان در آثارش بهویژه فیلمهای آخرش میکوشد خوددرمانگری کند. در موسیقی میتوان به بتهوون اشاره کرد که در حدود چهل سالگی تصمیم میگیرد خودکشی کند و وصیتنامهای مینویسد اما در همان نوشته پشیمان میشود و موسیقی است که روح او را نجات میدهد. همچنین میتوان به ونگوگ، شوپن، اگون شیله و.. اشاره کرد و دید چگونه در درمان خود از هنر استفاده و خود را بازنمایی کردند. دانستن این مسائل برای یک هنردرمانگر ضروریست.
عضو هیات علمی دانشگاه تربیت مدرس در پایان گفت: در اینجا میتوان به مفهوم دیگری و بازنمایی دیگری نیز اشاره کرد. در اسطوره نارسیس مهمترین نکتهای که فروید هم بر آن تاکید میکند اینست که چگونه نارسیس نمیتواند حضور و وجود دیگری را درک کند. در برخی از آثار هنرمندان، نوع نگاه هنرمند به پیرامون و دیگری است که تفکر او را نشان میدهد. مثلا تصویری که یک کودک از پدر و مادر یا دوستانش در نقاشی ارائه میکند، راهی میگشاید برای شناخت خصوصیات روانی خود آن کودک. پس درک چگونگی بازنمایی دیگری، روشی برای یک هنردرمانگر است تا بتواند نوع نگاه فرد مراجعهکننده را بفهمد. این مساله بیشتر در نقاشیدرمانی و تئاتردرمانی دیده میشود. وقتی فردی با پرخاش با دیگران صحبت میکند در واقع بخشی از درون خودش و مشکلی که با درون خودش دارد را بازنمایی میکند. اینکه فرد چه نوع موسیقیای گوش میدهد و آگاهی هنردرمانگر نسبت به آن موسیقی، میتواند موجب عمق دادن به آن چیزی شود که فرد بازنمایی میکند. هنر یک راه بسیار مهم و دقیق برای شناخت وجود بشر است.