نشست «هنر، پديدارشناسى اگزيستانسياليستى/ نقد، نشانهشناسى فرهنگى» از سلسله نشستهای پژوهش و خلق هنر با سخنرانی دكتر حسين محمودى و رامتین شهبازی جمعه ٢٤ بهمن ۱۳۹۹ برگزار شد.
در بخش اول این نشست، دكتر حسين محمودى به ایراد سخنران پرداخت.
عنوانی که در گفتوگو با یکدیگر مطرح کردهایم نگاه فلسفه اگزيستانس به مقوله هنر بود چرا که تاثیر بسزایی داشته است ولی تاکید من بیشتر در این گفتوگو بر شخص مرلوپونتی خواهد بود چون نگاه ویژهای بهخصوص به مقولهی نقاشی دارد. در مجموع نگاه اگزيستانسها خیلی به تعبیر درستتر فیلسوفان اگزيستانس به مقولهی هنر جدی بوده است و تاثیر عمیقی داشته است برای آنکه موضوعات مشترکی را هم تحت پوشش قرار میداده است، یعنی دغدغهی فیلسوفان اگزيستانس وجودی و انسانی مثل دلهره، اضطراب، غم، تنهایی، مرگ، پوچی و عشق بود و هنرمندان هم در طول تاریخ معمولاً این احوالات خود را یا به زبان موسیقی، یا به زبان نقاشی، ادبیات و یا به زبان دیگر هنرها بیان کردهاند. برای اینکه ما نگاه پدیدارشناسانه به هنر داشته باشیم یا نگاهی از منظر اگزيستانس، شاید بشود کلیاتی مطرح کرد ولی با توجه به اینکه ما یک مکتب سامان یافته به نام اگزيستانس نداریم و آنچه که داریم فلسفههای اگزيستانس است به این معنا که هر فیلسوفی هر چند مشترکاتی دارند اما حرف فیلسوفی مبانی و طرز نگاه خود را دارد و اینکه تفاوت دیدگاه دارند به همین دلیل شاید بهتر باشد که اگر موضوعی در این مورد مطرح میشود از منظر یک فیلسوف خاص بیان میشود.
برای نشست امروز تصمیم دارم در مورد مرلوپونتی صحبت کنم چون در ایران هم متاسفانه کم شناخته شده است هرچند دو کتاب خوب تالیفی هم در مورد ایشان نوشته شده است ولی در مجموع دامنهی مخاطب گستردهای فعلاً پیدا نکرده است، در حالی که عمق نگاه مرلوپونتی خیلی جذاب است و ارزش تامل دارد.
پس از مطرح کردن مقدمهای کوتاه به دو بخش میپردازیم: 1-نگاه به مبانی تفکر مرلوپونتی که در نگاه به هنر تاثیر دارد. 2-نگاه مرلوپونتی به مقولهی هنر به ویژه به هنر نقاشی چون زمانی که فیلسوفان به هنر میپرداختند هر کدام دستهبندیهایی را ارائه میدادند و هر کدام هنری را با اصول زیبا شناسانهای که طراحی میکردند در اوج مینشاندند. فردی میگوید معماری در اوج هنرها قرار میگیرد، شخص دیگر موسیقی را در اوج هنرها میشناسد و از نگاه مرلوپونتی نقاشی است که در اوج هنر ها قرار میگیرد. اما نه بر مبنای اصول زیباشناختی، کلاً مرلوپونتی دنبال اینکه اصول زیباشناختی هنرها را به عنوان یک فیلسوف هنر مطرح و ارزیابی کند نیست و میتوان گفت نگاهی جدیتر به مقولهی هنر دارد به دلیل آنکه مرلوپونتی هنر را یک مقولهی معرفتشناختی میداند، یعنی یک ابزار اتفاقاً اساسی و بنیادی در معرفت نسبت به عالم که شاید نه فقط نسبت به هنرها بلکه خود هنر نسبت به علوم دیگر، توانایی بیشتر برای اکتشاف جهان دارد و برای رویارویی واقعی با جهان دارد و مرلوپونتی جایگاه بسیار ویژه و معتبری برای هنر قائل است.
در دستهبندی که من طرح کردم برای آنکه با نگاه فلسفی مرلوپونتی آشنا شویم، یک موضوع تاکید مرلوپونتی بر بحث تن و بدن ما است چون در مقولهی پدیدار شناسی، بدنمند معرفی میشود که مرلوپونتی توجه خیلی خاص و ویژهای دارد شاید بتوان گفت در یک دستهبندی سه دیدگاه کلی به مقولهی تن در طول تاریخ وجود داشته است و همچنان هم طرفدارانی در مورد تن و بدن انسان را دارند.
یک نگاه که شاید بتوان گفت آغاز جدیت آن افلاطون بود که نگاه دوئالیستی نامیده میشود، تن در حقیقت محبسی و یک زندانی برای روح است که روح انسان مقولهای است، کاملاً از جوهری جداگانه و از جوهری کاملاً متفاوت، از عالمی بالا که در زندان تن اسیر شده است و این تن مانع از رسیدن ما به حقیقت است و پس از آن با الهیات مسیحی هم در میآمیزد و در واقع تن منشاء پلیدیها و ناپاکیها است و بزرگترین مانع رسیدن به حقیقت تن است، بنابراین رویکرد آسیب زدن به تن، به خواهش تن نه گفتن و… شکل میگیرد و در عرفان اسلامی هم وارد میشود و برجستهترین شعری که اکثراً به یاد دارند (حجاب چهرهی جان میشود غبار تنم خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم) یعنی خوشا که این تن مانع و پلید، از پیش پای ما کنار رود و بتوانیم با حقیقت مواجه شویم.
در ادامه و بخش دوم نشست رامتین شهبازی به موضوع «هنر، پديدارشناسى اگزيستانسياليستى/ نقد، نشانهشناسى فرهنگى» پرداخت.
مقولهی نقد اصولاً در زمینه هنر همیشه این قابلیت را داشته است که از جنبههای مختلفی مورد توجه قرار میگیرد و در واقع در اصول فلسفی که با آن مواجه هستیم همیشه نقد را در یک چارچوب در نظر میگیرم و نقد را یک امر دارای بنیان در نظر میگیریم که میتواند در واقع ما را به یک چیستی یک اثر هنری برساند. این مقوله در طول سالیان و ادوار مختلف فکری با شیوههای متفاوتی در بیان و با تغییرات مختلفی مواجه شده است. شاکلههای اولیهی نقد در تفکر ارسطو بنیان نهاده میشود و کتاب بوطیقا و فن شعر هم که برای ما یک معلم خوب و هم یک مرجع خوبی برای آن است که بخواهیم بدانیم نقد چیست؟ که میتوانیم به آن رجوع کنیم و با چارچوبهایی که لازم است مواجه شویم و با این که چگونه نقد تفکر برمیانگیزد و در واقع تفکر ایجاد میکند و امروزه یک عصر تکراری است که بگوییم اتفاقاتی که میافتد که در اکثر موارد نقد نیست و ما با نقد مواجه نیستیم چون از آن چیزی که ما با معلمان اولیه خود یادگرفتهایم فاصلهی بسیاری دارد و به حوزههای مختلف وارد میشود.
بحث امروز من آن است که ما نقدر را چگونه از منظر نشانهشناسی فرهنگی میتوانیم نگاه کنیم. نشانهشناسی فرهنگی را بیشتر با مکتب تارتو (یوری لوتمان) میشناسیم. یوری لوتمان فردی نظریهپرداز و ادیب بوده است، در واقع کسی بوده است که در حوزهی مطالعات ادبی فعالیت داشته است ولی اندک اندک شروع میکند بحث نشانهشناسی فرهنگی را باز و برای ما گسترش میدهد و بعد وارد حوزهی کشورهای دیگر میشود، کلیدواژهها تعاریف جدیدی پیدا میکند و کلیدواژهها گسترش پیدا میکند تا ما به امروز برسیم.
یوری لوتمان در سال 1967درباره مشخصههایی که یک امر در نشانهشناسی فرهنگی میتواند به آن بپردازد برای یک نشریهی ایتالیایی یک مقالهای مینویسد و در آن مقاله بنیانهای فکری خود را شرح میدهد.
در مقوله نقد اومبرتو اکو اشاره میکند به آن چیزی که یوری لوتمان میگوید که نظامهای نشانهای الگوهایی هستند که دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم را به واسطه آنها توضیح دهیم و این روشن است که با توضیحدادن دنیا در واقع آن را نیز میسازیم و با این تعبیر حتی در همین مرحله آغازین هم به نظر میآید که لوتمان به مقولهی علومشناختی نیز توجه دارد و اما از میان همه این نظامها، زبان نظام الگو دهنده نخستین است و ما دنیا را از طریق الگویی درک میکنیم که زبان آن الگو را به ما ارائه میکند.
اسطورهها، دین، هنر و علم، اینها هم نظامهایی هستند که ما به واسطه آنها بتوانیم دنیا را بشناسیم. اما این نظامها، نظامهای ثانویه هستند یعنی اینکه اینها بعد از الگوی زبانی قرار میگیرند و آن چیزی که ما به صورت کلی با آن مواجه هستیم در حقیقت بحث زبان است که نظام الگو ساز زبان است. اگر ما به این نکته قائل باشیم یعنی این موضوع را به عنوان یک پاراگراف در نظر بگیریم و وارد حوزه نقد شویم نمیتوانیم از این نکته با تمام تعاریفی که در حوزه نقد وجود دارد که از زمان ارسطو شروع و به زمان امروز میرسد، وابستگی که با نحلههای مختلف فلسفی و نحلههای مختلف تفکر دارد، آن چیزی که نمیتوان گریز کرد این است که نقد امری زبانمند است یعنی اینکه در هر شکل از زبان که ورود کنیم و نقد را بخواهیم ارائه کنیم، نقد ارتباط مستقیم با الگوهای زبان برقرار میکند. نقد خود یک بازی زبانی است که تعدادی شرکت کننده و قواعدی دارد و آنها در این قواعد شرکت میکنند و خود را به چالش میکشند، تولید و باز تولید میشود و به همین شکل ادامه پیدا میکند. نقد چه در شکل گفتاری باشد مثلاً راجع به یک موضوعی صحبت و بعد آن موضوع را نقد کنیم و چه امر مکتوب باشد، امر مکتوب هم در هر شکلی یک نقد ژورنالیستی و یا یک نقد دانشگاهی باشد، همهی اینها وابسته به زبان هستند و ما اگر زبان دورهی خود را نشناسیم نمیتوانیم با اون نقد ارتباط برقرار کنیم.
با توجه به اینکه فرهنگ در وحلهی اول ممکن است یک تعریف تودهای داشته باشد و ممکن است ما نتوانیم تعریف مشخصی از فرهنگ داشته باشیم. فرهنگ مجموعهای از متون مختلف است یعنی متون مختلف در هر دورهای کنار هم قرار میگیرند و در یک زنجیره واقع میشوند که این زنجیرهها با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و ما را به تعریف فرهنگ میرساند.