چهل و نهمین برنامه پژوهش و خلق اثر هنری با موضوع «چندوجهی بودن هنرمند معاصر» جمعه ۲۶ آذر ۱۴۰۰ در صفحه اینستاگرام خانه هنرمندان ایران برگزار شد. در این برنامه شیوا بیرانوند به گفتوگو با فرهاد فزونی، طراح گرافیک، نویسنده، کارگردان و مدرس دانشگاه پرداخت.
در ابتدای این جلسه بیرانوند گفت: پرسشی که زیاد مطرح میشود این است که آیا در پارادایمی به نام هنر معاصر، چندوجهی بودن امری ضروری است یا باید هنر را ورای عصر و دوران نگریست و هنرمند باید متمرکز بر کار خودش باشد.
فزونی در پاسخ به این سؤال گفت: چگونه میتوان فهمید که کار هنرمند دقیقا چیست؟ آیا درسی که خوانده و حرفهای که به آن مشغول است وظیفه هنرمند به حساب میآید یا میتواند این وظیفه یا جنبه هنرمند بودن او گستردهتر باشد؟ این مسئله برمیگردد به نگاه ما و اینکه چگونه به خودمان نگاه میکنیم. نگاه عدهای خیلی کلینگر است و نگاه عدهای جزئینگر است. من سعی میکنم به یک نگاه همزمان کل و جزءنگر بپردازم.
فزونی ادامه داد: همیشه یاد گرفتیم که تخصص بسیار مفید است اما اگر هنرمند به کل نگاه نکند و در زوایای مختلف تجربه نکند، آیا تخصص خود را درست انجام داده است؟ آیا تخصصی بودن به این معنی است که چشم خود را ببندیم و فقط به یک بخش بپردازیم، یا اینکه برعکس باید گستردهتر نگاه کنیم؟ معمولا مسیرهای ناپیدا و غیرمادی را آدمهایی طی میکنند که اغلب آنها را هنرمند، ادیب و… مینامیم. برای رفتن لزوما مسیر مشخصی نیاز نیست بلکه با ماجراجویی میتوان وارد مسیر نامشخص شد. حتی گم شدن اگر با هدف رها شدن از مسیر تعیین شده است، میتواند راهگشا باشد. البته این کار نیاز به مراقبت دارد که یا توسط معلم و همراه صورت میگیرد یا خود شخص به چنین شناختی برای مراقبت از خود رسیده است. ممکن است این مسیر به هدف مشخصی نرسد اما این مفهوم را میسازد که مسیر، با مسیر تعیین شده دو مفهوم مخالف هم هستند. برای عدهای از افراد رسیدن به موفقیت و پول و شهرت راضیکننده نیست بلکه کشف کردن برای آنها ارضا کننده است و در غیر این صورت از خودشان راضی نیستند. چنین ویژگیهایی اگر درون کسی هست قابل بیدار کردن و فعال کردن است.
بیرانوند نیز درباره این موضوع گفت: این در حالی است که سیستم آموزشی اولین چیزی را که میکشد همین کنجکاوی کودکان است. اما در هنر معاصر گسترهای برای بازیگوشی هنرمند به وجود میآید و یک تفاوت هنر مدرن با هنر معاصر این است که هنرمند مدرنیست انگار عقل کلی است که همه چیز را میداند اما در هنر معاصر هنرمند با کنجکاوی و بازیگوشی به دنبال چیزهای جدید است.
او در ادامه به تجربیات فرهاد فزونی در استفاده از کلمات در طراحی گرافیک اشاره کرد و فزونی در این زمینه گفت: در ذهن من کلمه و تصویر بسیار به هم نزدیک شده و در هم تنیده شدهاند. کلمات میتوانند تصویر باشند چون میتوانند جمله شوند و قصه شوند. در عین حال خود کلمات هم یک تصویر دارند. آنها تصاویری هستند که کُدی را به ذهن ما منتقل میکنند و اگر ما زبانی را نشناسیم خط و کلمات آن در نظر ما فقط یک تصویر است.
فزونی ادامه داد: از نظر من کلمات و تصویر یکی هستند و در نتیجه به خوبی در کنار هم قرار میگیرند. وقتی هم خانواده بودن این دو را درک کنیم میدانیم که چگونه آنها را کنار هم قرار دهیم و اگر چنین درکی داشته باشیم میتوانیم از ترکیب این دو تصویر پرقدرتی بسازیم که کلمه و تصویر هیچکدام به تنهایی چنین قدرتی را ندارند. کلمه اگر تجربه نشود مفهومی برای ما ندارد. کلمات در تجربیات متفاوت مفاهیم متفاوتی به دست میدهند و این چیزی است که باید باور کرد.
این طراح گرافیک افزود: کلمات از شدت استفاده مستعمل میشوند و زنگار میگیرند، ولی ما در تجربیات متفاوت میتوانیم ببینیم که این زنگار از بین رفته و هسته اصلی کلمه را مشاهده میکنیم. اگر این مشاهده اتفاق بیفتد و به ذهن خود اجازه بدهید که زنگار کلمه را بردارد و اصل ماجرا را پیدا کند، و بعد اجازه دهید آن اصل بیاید و جسم کلمه را بسازد، آن وقت ناخودآگاه مخاطب هم تجربهای مشابه طراح را درک میکند و متوجه آن زنگار زدایی میشود. اما اگر درست کار نکنیم متهم میشویم که میخواهیم نوشتهها را ناخوانا کنیم. در حالی که این نوع کار اگر درست انجام شود در واقع خوانا کردن کلمه با فرمهای غیر قابل توصیف است. با تغییراتی که در اندام کلمه ایجاد میکنیم یک حس را به صورت دقیق منتقل میکنیم و به خوانایی دقیقتری نزدیک میشویم که نه تنها قابل خواندن است که حتی قابل درک کردن است و حس و تجربهای را منتقل میکند.
بیرانوند نیز در این زمینه گفت: کار هنرمندی که چندوجهی زیست میکند پردهبرداری از وجوه ناپیدا و نادیدنی کلماتی است که ما تصور میکنیم آنها را میشناسیم و نیاز به تجربه دوباره آنها را نداریم، اما میتوان کلمات را دوباره تجربه کرد و این تجربه برای هر انسان منحصر به فرد است. هنر میتواند تجربه دوباره زیستن کلمات باشد و این مسئله چندوجهی بودن هنرمندی است که از آکادمی و دانشی که آموخته است فراتر میرود تا تجربیات گستردهتری به دست آورد.
فزونی در پایان با بیان اینکه هنر میخواهد راهگشایی کند، گفت: رویکردی که من به گرافیک دارم به هنر بسیار نزدیکتر است. همانطور که شاعر کلمات را به شکلی خاص در کنار هم میگذارد تا مفهومی را منتقل کند، ما هم کلمات را به شکلی میچینیم که جای درست خود را پیدا کنند و حس و مفهومی را منتقل کنند که با یک چیدمان دیگر چنین حسی منتقل نمیشود. اینجا به تجربه زیسته خود و آنچه پیرامون ما اتفاق میافتد قائل هستیم و برای اینکه بتوانیم این تفاوتها را انتقال دهیم مجبوریم احساس خود را قدرتمندتر کنیم. با ساختارشکنی در کلمات و تصویر و غافلگیری دیگری قصد داریم راههایی را بگشایم و بعد آن دیگری خود باعث گشایش راههای دیگر میشود و این چرخه ادامه پیدا میکند. همیشه راهحلهای دیگر و شیوههای نگرش دیگری وجود دارد و با شوک دادن به همدیگر و غافلگیر کردن همدیگر میتوانیم ذهنهایمان را پرورش دهیم و جهانهای گستردهتر را شکل دهیم.