جابر قاسمعلی نویسنده و منتقد سینما و تلویزیون در پانصد و پانزدهمین سینماتک خانه هنرمندان ایران که به نمایش و نقد و بررسی فیلم «یک چیز واقعی» اختصاص داشت، گفت: قصهها در سینما تکرار میشوند و اساساً این زاویهدید فیلمساز است که همان قصهها را دوباره دیدنی میکند.
به گزارش روابط عمومی خانه هنرمندان ایران، فیلم سینمایی «یک چیز واقعی» ساخته کارل فرانکلین چهارشنبه ۱۲ مرداد در پانصد و پانزدهمین سینماتک خانه هنرمندان ایران به نمایش درآمد و سپس نشست نقد و بررسی آن با حضور جابر قاسمعلی منتقد مهمان و سامان بیات مجری و کارشناس برگزار شد.
قاسمعلی بعد از بیان مقدماتی به مفهوم نقش مکمل و کارکرد آن در قصه رسید. او درباره ایفای یک نقش مکمل تاثیرگذار توسط مریل استریپ در فیلم «یک چیز واقعی» گفت: در سینما نقش مکمل خلق میشود تا نقش اصلی بتواند جلوهگری کند. گاهی شخصیت اصلی از طریق واگویههای خود که به شکل نریشن در فیلم است، مکنونات درونی خود را بازگو میکند. سابقه این اتفاق به ادبیات برمیگردد. گاهی شخصیت اصلی دچار روانپریشی است و این بهانهای برای پرحرفی و بازگویی اغتشاشات ذهنی اوست.
وی ادامه داد: اما همه درامها بر این مبنا نیستند. بسیاری از شخصیتهای اصلی در فیلم نه نریتور هستند نه دچار روانپریشی، بلکه افرادی عادی هستند که در این صورت نیاز به فرد یا نقشی حس میشود که کنار قهرمان باشد تا به واسطهاش، او خود را بازگو کند و این نقش همان نقش مکمل است تا بدون تظاهرات برونفکنانه، شخصیت اصلی برای مثال از طریق گفتوگو و تعامل با دوست خود در فیلم حرف بزند و خود را بازگو کند.
وی افزود: نقشهای مکمل اساساً برای نمایش بحرانهای ذهنی و روحی شخصیت اصلی زاده شدهاند و بعدتر نظیر خرده پیرنگها از قصه حذف میشوند. گاهی این نقشهای مکمل به تعبیر هیچکاک «مک گافین» هستند. یعنی داستان را راه میاندازند و افراد درون فیلم درگیرشان هستند نه مخاطبانی که تماشاگر فیلم میشوند.
این سینماگر توضیح داد: مکگافینها در بسیاری از فیلمها داستان را راه میاندازند. برای مثال در فیلم «تایتانیک» کشتی تایتانیک با این عظمت، خود در قصه یک مکگافین است و این رابطه عاشقانه جک و رز در فیلم است که اهمیت دارد و در واقع کشتی آمده است تا داستان را راه بیاندازد. در فیلم «یک چیز واقعی» نیز مریل استریپ که عمدتاً در نقشهای اصلی بازی کرده و درخشیده است، یک نقش مکمل و مکگافین را ایفا میکند و فیلم رابطه یک دختر و پدر را در یک بخش و رابطه دختر و مادر را در بخشی دیگری روایت میکند. مادر دچار سرطان شده و الن دختر او شخصیت اصلی قصه است که در سالهای جوانی و پویایی و پیشرفت قرار دارد و حالا باید برای پرداختن به مادرش، کارهایش را رها کند.
قاسمعلی با اشاره به برداشت فیلم از «داستان توکیو» اوزو گفت: این فیلم معکوس پلات «داستان توکیو» یاسوجیرو اوزو است. «یک چیز واقعی» فیلمی ساده اما مهم و در ستایش حفظ خانواده است و با روایت ساده خود، فیلم بسیار بزرگی است. زیرا ما تجربه الن را در زندگی خود بارها از سر گذرانده یا میگذرانیم.
این منتقد ادامه داد: «یک چیز واقعی» درباره الن است و او کم کم در داستان به این نتیجه میرسد که بد نیست گاهی تجربههای زنانه معمول زندگی را از سر بگذراند.
مریل استریپ هم یک مکگافین است که با بحران سرطان، داستانی را در فیلم راه میاندازد. اما تنها بازیگری نظیر او در قامت یک نقش مکمل، خود را در جلوه بازیگری تراز اول بازتاب میدهد.
سامان بیات در ادامه به توضیح فرانکلین کارگردان فیلم درباره این اثر به عنوان یک «کلاسیک مدرن» اشاره کرد و نظر منتقد جلسه را در این باره پرسید.
قاسمعلی در پاسخ عنوان کرد: فیلم «یک چیز واقعی» از یک رمان برداشت شده است. به لحاظ تقسیمبندی فیلمنامهها این اثر در گروه «داستان سرنوشت» قرار میگیرد. همچنین دارای ساختار سه پردهای نیست اما خرده پیرنگ هم نیست. داستان سرنوشت نیز خود یک جور «کلاسیک» است. از این منظر وامدار ادبیات کلاسیک است، تمام زندگی الن قهرمان داستان در گفتوگوی او با یک دادستان روایت و مرور میشود. به گفته کارگردان این فیلم یک کلاسیک مدرن است زیرا خرده پیرنگ اساساً روایتی مدرن است و قصه از پتانسیل داستانگویی خرده پیرنگ نظیر روابط الن با پدر و مادرش استفاده کرده است. همچنین استفاده شخصیت اصلی از خرده شکستههای کاسه و بشقاب مصداق دیگری از این خرده موقعیتهایی است که رویکرد مدرنی به فیلم میدهند. این جنس داستان نیز در سینمای مدرن این سالها زیاد رایج بوده است. میتوان مصداقش را در سینمای برگمان و مثلاً فیلمهای «پرسونا» یا «سونات پاییزی» که اتفاقاً «یک چیز واقعی» به شدت من را یاد دومی انداخت، پیدا کرد.
بیات بیان کرد: به نظر میرسد درام در این فیلم گاهی خیلی احساساتی میشود و گویی در سانتیمانتالیسمی دچار میشود که به اعتقاد عدهای به اثر ضربه زده است.
قاسمعلی در این باره گفت: فیلم از نوع ملودرام است و ملودرام یعنی سروکار داشتن با مفاهیم خانه، زن و بچه. تاکید بر خانه از مولفههای اصلی ملودرام است. حال مرگ، سرطان و بیماری را به غلظت اینها در فیلم اضافه کنید اما این که آیا این غلظت موجب شده فیلم آسیب ببیند یا نه مطرح است. به نظرم حجم موسیقی در فیلم زیاد است یا درام گاهی زیاد احساساتی است اما حضور مریل استریپ، فیلم را بالا میکشد و او را برای بازیاش نامزد اسکار میکند.
وی همچنین توضیح داد: در پلان اول فیلم از مریل استریپ، جایگاه او به عنوان زنی خوشبخت به تصویر کشیده میشود و اهمیت خانواده برای او در گفتوگو با دخترش نمود مییابد. در موقعیت دیگر فیلمنامه این امکان را به مادر نمیدهد، برای مثال در صحنه حمام این نقش در ترحم برانگیزترین موقعیت حضور دارد. با این وجود مریل استریپ در نقش مادر موقعیت اضمحلال خودش را به زیبایی بازی میکند و صحنه را در اختیار میگیرد.
قاسمعلی عنوان کرد: مریل استریپ بازیگری است که بازی در فیلمهای «بالا رو نگاه نکن»، «مرگ درخور اوست» و نمونههای دراماتیک «پلهای مدیسون کانتی»، «یک چیز واقعی» و «کریمر علیه کریمر» و… را در سابقه خود دارد و وقتی نقش از او زنانگی میطلبد، حاصل کارش درخشان است. نمیتوان به «پلهای مدیسون کانتی» فکر کرد و بازیگر دیگری را در نقش استریپ در نظر گرفت. اما همین بازیگر در نقشهای کمدی نیز حضور دارد و شیوه بازیاش شلوغ است. انگار او گاهی کاملاً آگاهانه از سبک متداکتینگ بیرون میآید و مثلاً در «بالا رو نگاه نکن» با فاصله از متداکتینگ به نقش خود نگاه میکند. در واقع او دیگر بازیگر استانیسلاوسکی نیست و نوعی شلختگی و شور و حال در بازیاش در این فیلم دارد و حتی در بازی کنترل شدهتراش در «مرگ درخور اوست» نیز اینچنین است.
سامان بیات هم در پایان به شبیه بودن گریم و ظاهر مریل استریپ در نمای ابتدایی به نمایی از فیلم «جادوگر شهر از» و شاید نوعی ادای دین فیلمساز به این فیلم اشاره کرد.
قاسمعلی در این باره گفت: هر فیلمسازی میتواند میزانسنی را در ادای دین به فیلم دیگری طراحی کند یا حتی ناخواسته و فکر نشده یک میزانسن را شبیه به اثری دیگر خلق کند. به نظرم ارجاع «یک چیز واقعی» در دو موقعیت به «داستان توکیو» و «عشق» هانکه بوده است. قصهها در سینما تکرار میشوند و اساساً این زاویهدید فیلمساز است که همان قصهها را دوباره و دوباره دیدنی میکند.
بخش بعدی نشست به پرسش و پاسخ حاضران اختصاص یافت.