چهل و چهارمین برنامه پژوهش و خلق اثر هنری با موضوع «فلسفه/هنر، تصویر/موسیقی» جمعه ۲ مهر ۱۴۰۰ در لایو ایستاگرام خانه هنرمندان ایران برگزار شد. در این برنامه شیوا بیرانوند به گفتوگو با فردین خلعتبری آهنگساز، موسیقیدان و پژوهشگر هنر و دکتر حسین محمودی مدرس و پژوهشگر فلسفه پرداخت.
در ابتدای گفتوگو بیرانوند با اشاره به نگاه سوبژکتیویته افراطی که در بنمایههای آغازین مدرنیسم وجود داشته و در ادامه نگاه منتقدانه به این مفهوم که باعث نوعی درگیری با جهان شد، از حسین محمودی خواست که راجع به مسأله بدن و نسبت آن با ادراک، نظر خود را مطرح کند. محمودی درباره چیستی بدن گفت: چندین نگاه در طول تاریخاندیشه، تفکر فلسفی، عرفانی و غیره به مقوله بدن وجود داشته است. نگاه بسیار دیرینهای وجود دارد که به تفکیک بین جسم و روح قائل است. میتوانیم بگوییم این نگاه در مکتب افلاطون بسط و گسترش پیدا کرد و بعد عرفان را تحت تأثیر خود قرار داد و در مسیر بسط خود توسط دکارت به اوج و صراحت خود دست یافت. اما این صراحت بسیار زیاد موجب شد مشکلات آن نگاه خود را نشان دهد و این پرسش مطرح شد که این نفس کاملاً مجزا از ماده چگونه میتواند با من تعامل کند. دکارت به این میرسد که بدن تنها ابزاری در اختیار اندیشه است و منِ اصیل کاملاً نامتجسد است و هیچ ربطی به ماده ندارد. نتیجه این میشود که انگار از جایی خارج از بدن و در جایگاه خداگونگی میتوانم جهان را ببینم.
محمودی ادامه داد: نگاه دوم مربوط به دنیای نوین است که میتوانیم آن را نگاه ماترئالیستی بنامیم. اینجا همه ابعاد وجودی انسان به مادهی فیزیک و شیمی فرو میکاهد. در مقابل آن یک نگاه یگانه انگار ذهنی هم وجود دارد که میگوید انسان تماماً ذهن است و این جسم توهم است.
او با اشاره به نگاه متفاوتی فلسفه اگزیستانس به هنر گفت: تأثیری که دیدگاه دکارت بر فلسفه هنر میگذاشت این بود که خط به تمامی کافی است. یعنی طراحیهایی که فقط با خط کار خود را انجام میدهند کافی هستند و نیازی به رنگ نداریم، زیرا بُعد است که اصالت دارد و این بُعد را میتوان با خط نشان داد، اما رنگ میتواند خیال و توهم ما باشد و اصالت ندارد. بنابراین تمام بدن من به این بُعد فرو کاسته میشود. اینجا کسی مثل مرلوپونتی میآید و میپرسد آیا واقعاً ما جهان را به صورت خط درک میکنیم؟ آیا واقعاً بیرون جهانایستادهایم و آن را درک میکنیم؟ روند پاسخ آن در سه پله است. یکی روانشناسی کودک است که گفته میشود برای فلسفه بسیار ضروری است. باید پژوهش کنیم ببینیم کودکان چگونه شکل را میبینند. کودک همه چیز را یک کل میبیند، نه اجزای جدا از هم. نکته دوم، جهان به مثابه انبساط خاطر من است. تن ابزاری نیست در دست من، بلکه جهان امتداد تن من است. ساز در دست نوازنده یا قلم در دست نقاش امتداد بدن او هستند و نمیتوان تفکیکی برای آنها قائل شد. نکته سوم هستی اجتماعی ما است. ما نمیتوانیم بدون دیگران جهان را تجربه کنیم. از این سه به این نتیجه میرسیم که من بخشی از جهان هستم و بخشی از تار و پود این جهان هستم. با بودن در جهان است که میتوانیم درک درستی از امور را پیدا کنیم. ما با تمام وجود و ادراک حسی خود درگیر این جهان هستیم.
در ادامه این مبحث فردین خلعتبری گفت: نتهایی که به صورت زمانمند در کنار هم قرار میگیرند یک آهنگ را به وجود میآورند. اگر یک نت را از یک موسیقی جدا کنیم، فقط با آن نت نمیتوانیم بقیه آهنگ را تعریف کنیم، اما اگر آن نت نباشد هم آن آهنگ وجود ندارد. آن نت همراه با نتهای قبل و بعد و فاصله آنها با هم میتواند ما را به سمتی ببرد که یک کل را تشکیل میدهد. یعنی یک جزء که نمیتوان آن را از کل جدا کرد و در عین حال با آن جزء هم نمیتوانیم آن کل را تعریف کنیم. این مسأله درباره همه چیز صادق است.
خلعتبری ادامه داد: اولین چیزی که توسط شنونده درک میشود این است که تغییرات در فواصل نتها را متوجه میشود. این به دلیل آن است که ما هستی را میشناسیم. موسیقی و هر چیز دیگری یک عادت ایجاد میکند که وقتی آن عادت شکسته میشود تازه متوجه میشویم که چنین چیزی وجود داشته و میتوانسته شکسته شود. پس همه چیزهایی که در جهان هست برای ما عادت به وجود میآورد و همچنین انتظار عبور و شکستن آن عادت را داریم. تجربهای که در شکستن عادتها و وقایع داریم باعث شده است که در مواجهه با هر چیزی به این فکر کنیم که چه زمانی قرار است تغییر کند یا به پایان برسد.
این آهنگساز افزود: هیچ وقت ریشه و منشأء چیزی که نوشتهام و به ظهور موسیقی رسیده است برایم مشخص نبوده است. اگر قرار باشد که فقط بر اساس تجربیات خود کار کنیم، کار ما گسترش پیدا نمیکند و در یک جا قطع میشود. بنابراین در زندگی از آن چیزی که هستیم عبور میکنیم و چیزهای دیگری ارائه میدهیم که ممکن است عدهای مخالفت کنند و عدهای دیگر بگویند باید اینگونه میشد.
شیوا بیرانوند با اشاره به مفهوم سکوت در کار یک موزیسین و اینکه انسان امروزدائماً با تصویر، صدا و تجربههای مختلف درگیر است، گفت: تجربه خلاء و خالی بودن به معنای امکان برش و صفر ریاضیاتی، در واقعیت فیزیکی جهان شاید ممکن نباشد. بسته به حساسیت ما، سکوت، خلاء و نیستی به شکلهای مختلف در هستی تجربه میشود. در بعُد اگزیستانس هم این مسأله قابل بحث است که حتا سکوت هم بسته به ظرفیت وجودی و حساسیت و شکل حضور و مواجهه ما با جهان میتواند به گونه دیگری تجربه شود.
در ادامه این موضوع خلعتبری گفت: وقتی یک سیم را مرتعش میکنیم صدایی تولید میشود، اما به غیر از آن هارمونیهایی نیز تولید میشود که گوش تا حدی آن را میشنود. در یک نت اصلی نتهای بسیار زیادی وجود دارند. اگر محیط اصلی صدا وجود نداشته باشد این صداها نمیتواند به وجود بیاید و آن محیط همان سکوت است. یعنی سکوت ظرفیت صدا است. وقتی یک انفجار شدید رخ میدهد در یک لحظه گوش انسان چیزی نمیشنود زیرا حواس ما مختل میشود. ما هر وقت حواس خود را جمع میکنیم چیزی پیدا میکنیم، اما وقتی حواسمان جمع نیست دلیل نمیشود که چیزی وجود نداشته است. سکوت همیشه دستاویز آهنگساز است. تمام آن چیزی که ما تحت عنوان موسیقی داریم منشوری است که جلوی سکوت گذاشته میشود. این سکوت برای من مثل یک کل است.
محمودی با اشاره به جمله خلعتبری که گفت «سکوت ظرف صدا است» افزود: میخواهم به همین مفهوم از زاویه دیگری نگاه کنم. آیا سکوت امکانپذیر است؟ پاسکال میگوید بشر نمیتواند سکوت را تحمل کند. آهنگسازانی مانند گوستاو مالر و جان کیج تلاش کردند در آثار خود دقایقی از سکوت محض را قرار دهند. اما واقعیت این است که سکوت محض امکانپذیر نیست و حتی اگر نت موسیقی اجرا نشود در محیط صداهای گوناگون وجود خواهد داشت که این سکوت را میشکند. بخش اعظمی از زندگی ما را صدا تشکیل میدهد و سکوت مطلق امکانپذیر نیست ولی ما فقط میتوانیم ورودیها را کمتر کنیم. این کار میتواند کمککننده باشد زیرا ما در سکوت میتوانیم سخن دیگری را بشنویم. تا زمانی که من صحبت کنم سخن شما را نمیشنوم، پس جایی باید سکوت کنم وگرنه هیچ وقت گفتوگوی صورت نمیگیرد. ما برای اینکه صدای جهان را و پیام جهان را بشنویم باید یاد بگیریم کمی سکوت کنیم، آن وقت آن چه جهان سعی دارد به ما بگوید را خواهیم شنید و یک آگاهی عمیق اتفاق میافتد. به همین دلیل است که عدهای از سکوت میترسند و همیشه میخواهند صدایی اطراف آنها باشد.